تصویر شمارہ 4
خائن ، رتر است
ھرچہ بیشتر پیش میرفت ، ضربان قلبش تند تر میشد . قابل تحمل بود ، اما نہ از یک جایی بہ بعد . با نفس لرزانی کہ در فضا پخش شد ، کتاب را بست . صدای مہربان و در عین حال مضطرب جینی در فضا پیچید :
( چیزی شدہ ھرمیون ؟ )
ھرمیون سرش را بلند کرد . نفس کشیدن از راہ بینی برایش سخت بود ، ھوای سرد و مطبوع کتابخانہ را وارد ریہ ھایش کرد . بعد سعی کرد لبخند بزند اما چندان موفق نشد و فقط رد کمرنگی از آن روی لبانش کشیدہ شد . جینی روی میز کنار کتاب ھای کپہ شدہ روی ھم نشست و در حالی کہ اخم خفیفی روی پیشانی داشت ، گفت :
( خوبی ھرمیون ؟ گفتم چیزی شدہ؟ )
ھرمیون میدانست جینی دیگر بچہ نیست . بنابراین با صدایی مضطرب گفت :
( تو راجب رتر ھا ... چیزی میدونی ؟ )
جینی لبانش را بہ ھم فشرد . بعد با حالتی متفکرانہ گفت :
( رتر ھا ؟ ھوممم . از بابا شنیدم . اونم فقط یہ بار . اون گفت کہ رتر ھا منقرض شدن . یعنی ... جادوگرا منقرض کردنشون . چی بودن اونا ؟ دایناسور ؟ )
و نخودی خندید . ھرمیون با جدیت گفت :
( بدتر از دایناسور . اونا دشمن دیرینہ جادوگرا بودن ... با یہ قدرت خاص کہ ھیچ ربطی بہ جادو نداشت . اما جادو میتونست بکشتشون . خیلی سخت ... و توسط جادوگرای خیلی قوی . رتر ھا میخواستن )
جینی بہ میان حرفش پرید :
( چہ نوع قدرتی داشتن ؟ )
ھرمیون نفس عمیقی کشید :
( قدرتی کہ مثل جادو نیست . جادو تا حدودی اکتسابیہ اما قدرت رتر ھا انتسابیہ ؛ بی کم و کاست . یہ بچہ رتر قدرت یہ رتر بزرگ سال رو دارہ . اونا بہ طور غریزی بلدن چیکار کنن ... بلدن موقع نیاز قدرتشون رو مثل یہ مایع تو رگاشون جاری کنن و چشمایی کہ مثل یاقوت سرخ و درخشان شدہ ، بہ طرف مقابل حملہ کنن . تو اون وضعیت ھیچ زخمی بر نمیدارن ، آسیب نمیبینن و با خیرہ شدن تو چشمای طرف مقابل تو لحظہ میکشنش . یا نہ ... گلوشو میدرن . اگہ زخم کارشو نسازہ ، بزاق دھنشون کہ یہ سم فوق العادہ قویہ وارد خونشون میشہ و میکشتش . )
ھرمیون انگشتانش را روی میز چوبی کشید و نگاھش را از جینی گرفت :
( جادوگرا باھاشون جنگیدن ، شجاعانہ و با قدرت . نابودشون کردن . منم مثل ھمہ فکر میکردم منقرض شدن ... )
و ساکت شد . جینی وحشت زدہ تکرار کرد :
( فکر میکردی منقرض شدن ؟ یعنی چی؟! )
ھرمیون سر بلند کرد . یک نفس گفت :
( یعنی منقرض نشدن . یکیشون ھست ... تو ھمین قلعہ و بقیہ شونو نمیدونم )
جینی دستانش را روی میز گذاشت ، سمت ھرمیون خم شد و فریاد کشید :
( تو ھمین قلعہ ؟ ھاگوارتز ؟ چطور ممکنہ ؟ )
تقریبا تمام افرادی کہ در کتابخانہ بودند با تعجب بہ آنہا نگاہ کردند . ھرمیون خیلی آرام و با یأس گفت :
( نمیدونم ... نمیدونم ... )
جینی با بی قراری و نفس نفس گفت :
( آ ... آخہ ... شکل آدماست ؟ کی ... کیہ ؟ استادامون ... چرا ... نمی کشنش ؟ )
ھرمیون حس میکرد ھالہ بسیار سردی او را در بر گرفتہ است . نالید :
( تو گروہ اسلایترینہ . یہ دختر ھمسن تو ... شونزدہ سالہ . پروفسور اسنیپ ... )
ھرمیون بہ سرعت بلند شد کہ صندلی با صدای گوش خراشی عقب رفت . لحن تمسخر آمیز مالفوی اینبار برایشان مہم نبود :
( میشہ اینجا رو ترک کنین لطفا ؟ )
ھرمیون بی توجہ و بہ سردی گفت :
( باید بریم پیش پروفسور اسنیپ )
جینی با کج خلقی گفت :
( بس کن ھرمیون ! میشہ یہ رتر تو گروہ اسنیپ باشہ و اون نفہمہ ؟ حتما نقشہ ھای بدی تو سرشہ )
ھرمیون بازوی جینی را گرفت و او را از کتابخانہ بیرون برد . باید در موردش بیشتر فکر میکردند ...
امیدوارم ازش خوشتون بیاد . بقیہ ش رو ھم میفرستم
داستانت خیلی ناگهانی شروع شد و سریع. خیلی سریع رترهارو توصیف کردی و ازشون رد شدی و این وسط یه برخورد کوتاهی هم بین جینی و دراکو داشتی. کاری هم نداریم که رترها اصلا تو کتاب نیستن و خارج از چهارچوب کتاب نوشتی.
در واقع انقدر سریع پیش رفتی که تا خواننده میخواد با داستانت ارتباط برقرار کنه تموم میشه.
در مورد ظاهر پستت...
نقل قول:ھرمیون حس میکرد ھالہ بسیار سردی او را در بر گرفتہ است . نالید :
( تو گروہ اسلایترینہ . یہ دختر ھمسن تو ... شونزدہ سالہ . پروفسور اسنیپ ... )
ھرمیون بہ سرعت بلند شد کہ صندلی با صدای گوش خراشی عقب رفت . لحن تمسخر آمیز مالفوی اینبار برایشان مہم نبود :
( میشہ اینجا رو ترک کنین لطفا ؟ )
برای مثال این قسمت رو اصلاح میکنم که با حالت درست پست آشنا بشی.
هرمیون حس میکرد هاله بسیار سردی او را در بر گرفته است . نالید :
- تو گروه اسلایترینه. یه دختر همسن تو ... شونزده ساله . پروفسور اسنیپ ...
هرمیون به سرعت بلند شد که صندلی با صدای گوش خراشی عقب رفت . لحن تمسخر آمیز مالفوی اینبار برایشان مهم نبود :
- میشه اینجا رو ترک کنین لطفا ؟
بهتر شد، نه؟
منتظر یه پست بهتر ازت هستم.
فعلا تایید نشد!