دو نصفه جارو
V.s
خرس های تنبل
پست آخریادتونه تو پست اول پروف رفت؟! آها آره.. دقیقا همینجا:
نقل قول:
پروف زد زیر گریه و در حالی که های های گریه می کرد جورابشو زد زیر بغلش و رفت! بقیه هم دور آتیش عینهو یه گله هیپوگریف به هم زل زده بودن که اصن وات هپند در؟ شومپت دیگه چیه!؟ نوح کیه؟ چه خبره؟ و پروف کجا رف؟
عع! چه باحال شمام نمی دونین شومپت چیه!؟
ما خودمونم تا قبل از این که پروف شخصا واسمون تعریف کنه نمی دونستیم چی هست.. فقط نوح نبی می دونسته و پروف و اون آقاهه که نام نبرم حالا!
خلاصه که بریم دنبال پروف یه وقت جوون رعنای مردم گم و گور نشده باشه! والا!
***
در بستر سرگشته دریای درون.. در حسرت کوبیدن دیوار سکون.. آشفته و حیران به تماشای جهان... در دام زمان ، در بند ِ کنون.. عع! این نبود عاقا ولی یه چیزی شبیه همین حرفا.. از اول بگیریم!
دامبلدور و جوراب پشمی و دوتا نصفه جاروی که تو ریشش جا مونده بود. خسته و غمگین و نالان و گریان این همه راه رو اومده بودن به منزل سابق نوح اینا(!) توی راه زیر هر سنگ، پشت هر بوته، کنج هر خونه، تنگ هر دیوار و در انحنای هر پیچشی رو گشته بودن که بلکه اثری از این جونور عجیب الخلقه پیدا کنن اما دریغ از کوچکترین ردپایی.. انگار جدی جدی تخمشونو ملخ خورده بود!
پروف ریشش رو به حالت لونه ی
مورف مرغ در میاره و ابتدا پای راست و سپس پای چپش رو تیریپ اینایی که دارن می رن تو وان می ذاره تو لونه.. یه کمی سر جاش می چرخه و کاملا مثل یه مرغ خوب تو لونه ش جا می گیره..
خب دیگه شب شده بود و وقت خواب بود! نخند عزیزم شما هم الان باید می رفتی بخوابی.. پروف همین کارا رو کرد که تونست شومپتو ببینه ولی تو ترومپتم تو عمرت ندیدی!
جوراب پشمی که خواب براش تعریف نشده بود سیخونکی به دامبلدور زد و بیدارش کرد.
- آلبی!
- جوری؟!
- این جستجوی نیمو کی تموم میشه؟!
- وقتی که نیمو پیدا بشه!
- چرا باید پیدا بشه؟!
- سرنوشت این بوده جوری.. ما باید الان و در این لحظه اینجا باشیم چون تو تقدیر ما بوده و همین تقدیر یه هدفی برای اینجا بودن ما در نظر گرفته، مگه اون سکانس اشتباهی رو ندیدی دلبندم؟ هر کسی هرچقدر کوچیک و بد و بی اهمیت هم که باشه یه رسالتی داره..
حیف که اینجا هالیوود نیست وگرنه.. هیچی بابا!
دامبلدور و جوراب پشمی در واقع فقط داشتن بر و بر همدیگه رو نگاه می کردن و این دیالوگهایی که شما می بینی حاصل جوشش دو دل عاشق و چشمانی سخنگوئه.. عاشق و معشوق واقعی اون دو نفری هستن که بتونن با چشمهاشون با هم صحبت کنن!
رختکن دو نصفه جارو - ورزشگاه غول های غارنشینشیرفرهاد دقایق بسیاریست که همین طور مات و مبهوت به لیلی یا به قول خودش لیلون زل زده.. چشمهایش زار می زنند! ( لحنم چرا این طوری شد حالا؟ به مرلین جو گیر شدم عاقای داور.. ببخشید! :worry:) لیلی هم در عوض با چشمهای که یه گله سگ داره و چهارتا گوسفند یک ریز داره به شیرفرهاد فحش می ده!
- هااا لیلون!
که البته.. ناگهان این رکسان عشق ندیده پا برهنه می پره وسط و عربده زنان میگه:" بجمبید! سوار نصفه جاروهاتون بشید باید بریم تو زمین... البته مسئولین کلی زحمت کشیدن از بین فضله ی (!) غولها یه راه باز کردن برامون به سطح زمین.. سریعتر سوار شین تا این روزنه ی امیدمونم با یه زور مسدود نکردن!
" و همه بلافاصله از ترس مدفون اندر مدفو..ن شدن هرچه سریعتر می پرن رو جاروها و می زنن بیرون!
شبهای مهتابی پروف و جورابپس از یه استراحت کوتاه برگشتیم!!
دامبلدور و جوراب در آغوش همدیگه به نقش سرنوشت در زندگی می اندیشیدن و کلا جو یه جوری شده که کارگردان از نویسنده ش در این صحنه انتظار یه معجزه رو داره.. یه معجزه ای به اسم دست سرنوشت که هر لحظه امکان داره اتفاق بیوفته...
- قاااااارت!
دامبلدور و جوراب از صدایی که از اعماق اون انبوه ریش نقره ای بیرون اومد متعجب شدن و کلا در این صحنه آبروی پروف جلوی عشقش ریخت عاقا ریخت!
- اوه فرزندم! چیزی نیست.. پو بود.. پوی کوچولوی دلبندم!
دامبلدور دست می کنه تو
جیبش ریشش و گوشی آندروید جدیدش رو در میاره و در حالی که داره پو رو تر و خشک می کنه با لبخند ملیحی میگه:
- مثلا همین پو رو ببین دلبندم.. یه کوچولوی دوست داشتنی! هر روز شص مرتبه باید بهش رسیدگی بشه.. مثل یه نهال.. یه درخت.. یه گیاه.. یه عشق! آه عشق.. امشب از مفاهیم خیلی والایی داریم صحبت می کنیم جوری.. خیلی والا..
جوراب پشمی که از این همه سخنرانی سر شبی خسته شده بود، مثل جورابی که تو پا گیر کرده باشه یه متر کش اومد و در نهایت از بغل دامبلدور بیرون پرید. به صدای "عع دلبندم!" دامبلدور هم توجه نکرد و در حالی که مثل فنر می پرید و جلو می رفت؛ دور شد و دور شد و دور شد!
البته خیلی هم دور نشده بود که جلوی چندتا بوته کنار یه صخره بزرگ متوقف شد.
دست خودشو دراز کرد و بوته ها رو کنار زد. بعد با یه حالت دست به کمر گونه کنار وایستاد!
در مقابل چشمان حیرت زده ی پروف تو دل صخره انبوهی از پو-شومپتهای رنگارنگ به دوربین زل زده بودن!
[خب خدا رو شکر انگار پروف برای بازی بعد دیگه حضور داره، قول می دیم بیاریمش!
]
ورزشگاه غول های غار نشینبازیکنای نصفه جارو در حالی که سفت دهن و دماغشون رو بستن و رو جاروهای نصفه شون خیز بر داشتن در یک سمت قرار دارن و در سمت دیگه کریچر و دابی و الادورا و دیوید واکر رو جاروهاشون خوابیدن..
وسط معرکه هم داور که دقیقا صورتش معلوم نیست دانگه یا آ.. پرسی کوافل به دست وایستاده.. روی سکوها هم تعداد زیادی تماشاگر در اثر نشت سی ان جی ترولی جان به جان آفرین تسلیم کردن!
صدای گزارشگر از روی بلندترین سکو به گوش می رسه:
- hello there! Im ludo bagman, speaking to you from the trolls full of shit stadium for todays game..
-
متاسفانه فایل صوتی بازی کوئیدیچ هری پاتر اشتباهی پلی شده بود.. همه با هم گوش می دیم به صدای عادل پور فردوس پوس!
- سلام بینندگان عزیز! چقدر خوبم من! چقد خوبید شما.. چقدر خوبیم همه..
شوت آغاز بازی هم زده شد! بله خب دارید می بینید که داور توپ رو شوت کرده وسط زمین..
عادل یه لحظه میکروفون رو ول می کنه و قبل از همه چیز اسکوربوردها رو خاموش می کنه که یه وقت تصویرهای منشوری نودی اشتباها ازشون پخش نشه و بعد به ادامه ی گزارش می رسه:
- اسامی بازیکنای دو تیم رو براتون می گم هرچند که از قبل با همشون آشنا شدیم.. نصفه جاروها جوراب پشمی رو تو دروازه دارن هرچند که من جلوی حلقه ها دارم شلوار کردی آن بزرگوار رو می بینم نه جوراب پشمی! مدافعینشون رکسان ویزلی و سوارز.. عع این که محروم شده بود.. خیلی جالبه واقعا! برای هافبک هم اسم دامبلدور و لیلی و شیرفرهاد نوشته شده ولی خب من که هیچ ریشی نمی بینم.. اونی هم که گذاشتن نوک حمله جوهان(!) آمبره کومبیه! ( چندتا لیگ طول می کشه تا گزارشگرای ما اسم درستو یاد بگیرن خب!
)
قبل از این که عادل فرصت کنه چیز دیگه ای به گزارشش اضافه کنه لیلی کوافل رو روی هوا می قاپه و از وسط اهالی تنبل خونه ی مورف میرزا رد میشه و اولین گل رو می زنه!
- ای بابا.. به همین راحتی که می بینید به نام خدا و گل شد.. واقعا چقدر خوبه لیلی.. خیلی عالی بازی کرد.. خب حالا تا صحنه های آهسته رو می بینین اسامی بازیکنای خرس تنبلا رو می خونم. دروازه بانشون هاگ ریده! ولی مثل این که هاگ
نر ندیده! اصلا دروازه خالیه.. مدافعا دابی و الادوران.. هافبک هم گانت و پرنس و کراکد!! نوک حمله هم که مخلوق رو گذاشتن!! خب حالا که دروازه بان نیست شروع مجدد به عهده ی کیه؟! اینجا همه چیز از مملکت خودمونم بدتره.. بچه های نود اینا رو یادداشت کنن لطفا که بعدا رسیدگی کنیم!
دقایقی بسیار زیاد همه همین طور زل زنندگان و خیره نگاه کنندگان علاف وایستاده بودن تا بلکه کسی بازی رو از جلوی دروازه ی خرسای تنبل شروع کنه اما زهی خیال باطل.. این نسیمی که از سمت نارنجستان های فارس وزیده بود بدجور اثر گذار بود!
- خب می خواین بازی رو شروع کنین یا برم؟! رفتم.. خیلی جالبه واقعا.. شما ها دیگه خیلی خوبید بابا!
و عادل اینگونه می زنه زیر میز گزارشگری و میره سمت استدیو نود که سوژه مون کنه همین دوشنبه!! از اون طرف هم داور لخ لخ کنان با کوافل تو دست میاد و پرتش می کنه وسط زمین.. شیرفرهاد کوافل رو می قاپه و کیوون هم داور رو!
- پول زور وده!
هرچند که امیدوار بودم یکی از خرسا بپره و کوافل رو از زیر دست فرهاد هلی پک (
) بقاپه ولی همچین اتفاقی نیوفتاد و گل دوم هم زده شد.. ولی خب حالا کی بره دوباره توپو بیاره!؟
دو ساعت بعد!داور برای بیستمین بار لخ لخ کنان کوافل رو میاره و پرت می کنه وسط زمین:
- شما تنبلا که نمی خواین بازی کنین واسه چی تیم می دید اصلا؟ تو خونه تون بگیرید بخوابید دیگه.. تو هم سر جدت بگرد اون اسنیچو پیدا کن بریم سر خونه زندگیمون!
- اونجا رو..!
در پس و پشت انبوه پشگل غول ها.. سمت افق، روی یه تپه ی دوور..
خاله پیرزن نشسته بود! دامبلدور و جوراب با گلوله های رنگارنگ پرنده ای در اطرافشون آروم آروم نزدیک می شدن. لبخند زنان و خوشحال.. ولی خب می دونید، من خودمم انتظار داشتم خیلی قهرمانانه وارد شن، در حالی که شکست تیم تقریبا محرز شده یهو خورشید تو افق بدرخشه و در طلوع پنجمین پگاه همه به شرق نگاه کنن و دامبلدور بیاد و خرسا رو شکست بده! کارگردانم همین انتظارو داشت.. ولی این زندگی واقعیه دیگه، اون چیزا واسه تو داستاناست.. واسه فیلماست.. تو زندگی واقعی همین یه لبخند ملیحانه پروف و جوراب و شومپتا یعنی پیروزی!!
- تو نمی خوای اون اسنیچو بگیری؟!
- همین الان می گیرمش به مرلین!
پایان