هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۲۲:۳۲ جمعه ۲۳ آذر ۱۳۹۷
#31
آنها به فکر کردن ادامه دادن.... باز ادامه دادن... دادن... دیگه ادامه ندادن چون هری گفت:
- فهمیدم!
- چی؟ زود باش بگو!
- اگه ما پرواز کنیم دیگه رد پایی روی زمین بجا نمیزاریم.
- خب... الان این چه کمکی میکنه؟
- مگه باید فکرایی که میکنیم کمک کنه؟!
- مرلینا مرا گاو بفرما... فکر کنین به حرفای این توجه نکنین.

و باز شروع کردن به فکر در مورد راه حل. ناگهان پنه چشمانش را گرد کرد و گفت:
- فهمیدم!

هری با ذوق بهش گفت:
- به اینکه اگه پروا....
- نه
- خب پس چی؟
- راه حلو پیدا کردم.
- خب چیه؟
- بیاین دنبالم تا بهتون بگم.

گریمولد

دامبلدور داشت عرض اتاق را طی میکرد و با خود حرف میزد:
- نمیشه که همه ی این ها خوبن پس من کدومو مجازات کنم... مثلا من بلک دامبلدورم.

در این فکر ها بود که کریس وارد شد و گفت:
- پروف سوالی داشتم!
- مگه من پسر خالتم که بهم میگی پروف.... عجیبه ها ما کوچیک بودیم پامونو جلوی بزرگترامون دراز نمیکردیم حالا این بچه میاد و به ما میگه پروف.... اصلا تو چرا موهات بلونده؟ چرا وایسادی؟ چرا سوال داری؟ چرا اینجایی؟ جواب نمیدی! خودت خواستی! باید مجازات بشی
- ولی من...
- حاظر جوابی؟ مجازات دو برابر.
- هرچی شما بگین.

دامبلدور که چشمانش از خوشحالی برق میزد، چوب دستی اش را بالا برد.


ویرایش شده توسط گریک الیواندر در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۲۳ ۲۲:۵۵:۵۱
ویرایش شده توسط گریک الیواندر در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۲۳ ۲۳:۰۱:۲۷

Ravenclaw is my everything



تصویر کوچک شده


پاسخ به: غار تنهایی
پیام زده شده در: ۲۳:۰۰ سه شنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۷
#32
من همیشه این حس رو دارم که واقعا تنها هستم، انگار کسی به من توجه نمیکند، انگار از دید دیگران حذف شده ام، انگار...
خیلی با خودم فکر میکنم که دلیل این تنهایی چیست ولی به نتیجه ای نمیرسم چون افکار دیگری حواسم را پرت میکند، افکاری مانند ضعیف بودن، گوشه گیری و...
خیلی دوست دارم با بقیه حرف بزنم، ارتباط برقرار کنم، شوخی کنم، بخندم ولی نمیدانم که چرا نمیشود، یعنی مشکل از من است یا دیگران. شاید دیگران نمیتوانند با من ارتباط برقرار کنند. ولی خودم می دانم که این افکار فقط برای دل خوشی خودم است.
بارها سعی کردم که دنیا را از نگاه دیگری ببینم ولی نه! دنیا برای من چیزی جز تاریکی مطلق نیست، تاریکی ای که وجود من را نیز فرا گرفته است.
یادم می آید اولین بار که میخواستم با پسری دوست شوم، او و دوستان دیگرش مرا مسخره کردند. شاید فکر کنید که خب این چیز خاصی نیست ولی برای یک بچه که میخواست اولین دوستی خود را شروع کند این یک ضربه ی خیلی محکم بود. وقتی رفتم به خانه، رفتم توی اتاقم و به این موضوع فکر کردم. رفتم جلوی آیینه تا ببینم آیا در ظاهرم مشکلی بود، ولی چیزی پیدا نکردم که بتوانم خودم را قانع کنم که بخاطر این است که با من دوست نشد. تا شب به این موضوع فکر کردم ولی به نتیجه ای نرسیدم. فردا دوباره رفتم پیش همان پسر و دوباره ازش خواستم که باهام دوست بشود ولی دوباره همان رفتار ها. ایندفعه علت این کار هایش را ازش پرسیدم برگشت و گفت:
- فکر کردی که کی هستی که میخوای با من دوست شی؟

و شروع کرد در مورد شغل پدرش و فلان و بهمان صحبت کردن، ظهر که رفتم خانه به بابام کل موضوع رو گفتم و بعد بهش گفتم تو چرا مثل پدر اون نیستی تا منم بتونم دوست پیدا کنم. خب بچه بودم، قکر میکردم تنها دلیل دوست پیدا نکردن من اینه، بابامو دیدم که دستش مشت شد و چشمانش پر از اشک و رفت توی اتاق و در را پشت خود بست.
هر بار که به این خاطره فکر میکنم به خودم لعنت میفرستم چون فردای آن روز بابام تصادف کرد و مرد. هیچوقت خودمو بخاطر ناراحت کردنش نمیبخشم.
دنیا برای من یه چیز پوچ و بیهودست. هیچ زیبایی نداره چون بهترین زیبایی زندگیمو از من گرفت.
دنیا بدترین چیزیه که وجود داره.


Ravenclaw is my everything



تصویر کوچک شده


پاسخ به: باشگاه ترک اعتیاد ( سه دسته پارو!)
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ سه شنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۷
#33
خلاصه:

رودولف به دوئل اعتیاد داره و لرد هم قصد داره ترکش بده. برای همین بلا اونو به مرکز ترک اعتیاد میبره. ولی وقتی به قصد اذیت کردن رودولف به مرکز سر میزنه، رودولفو با یه بانوی ویزلی میبینه. پس رودولفو به خونه برمیگردونه و به تخت میبنده که اونو با شمشیر بترسونه تا رودولف خدمتکارش بشه و خودش ارباب...

-------------------------------------------------------------------------------

صدای خزیدن بیشتر شد تا حتی که بلا چیزی رو روی پاهاش حس کرد.
- وای نجینی ترسوندیم.
- فسسسسسس
- پرنسس! باز با بچه های کوچه گشتین اینا رو بهتون یاد دادن؟
- ما یادش دادیم.
- درود ارباب، لازم به گفتن نبود معلوم بود این سخنان گوهر بار رو شما بهش یاد دادین.
- افکار پلیدی رو توی سرت دیدیم! نمیخواهید در موردش حرف بزنید؟
- ها؟.... آها.. اونو میگید.... آآآآآ... اون چیز بود.... اون افکار پلید نویسنده بود که به من تحمیل کرد... آره همین بود وگرنه که ارباب خودتون میدونید من خدمتکار وفادارتونم.
- باید این نویسنده را ادب کنیم اینطور نمیشود. خب حالا در مورد این وضع توضیح بده.
- چی رو توضیح بدم؟
- چرا رودولف اینجاست؟ مگه نباید درون مرکز ترک اعتیاد باشد؟
- آها اینو میگید.... داشت یک غلطی میکرد منم آوردمش اینجا که خودم حواسم بهش باشه.
- چکاری میکرد؟
- چیز زیاد مهمی نبود یعنی بود ولی برای من مهم بود... نترسید ارباب خودم همین جا ترکش میدم و به لیگ میرسونمش.

در همین حین رودولف بهوش میاد.
- این چیه روی پام؟... پام چقد خیس و لزج شده... انگار پام توی یه چیزیه.
- نجینی رودولف از خودمان است نباید بخوریدش.
- وای... بهش فکر نکن...بهش فکر نکن.... چقد حس بدی بود
- یادت میرود نگران نباش.
- ولی من فکر نمیکنم از یادم بره.... حالا مهم نیست جریان لیگه چیه؟... من قراره به چه لیگی برسم؟


ویرایش شده توسط گریک الیواندر در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۲۱ ۲۱:۱۶:۵۸

Ravenclaw is my everything



تصویر کوچک شده


پاسخ به: مغازه اليواندر
پیام زده شده در: ۲۲:۰۶ دوشنبه ۱۹ آذر ۱۳۹۷
#34
جنگ شروع شده بود و دالاهوف داشت از دور صحنه ی نبرد رو نظاره میکرد.
- آوادا....آوادا بزن.... بد میزنی دیگه دقت کن.
آن مرد در حالی ک داشت با پوزی(تخلص پوزه کوچیکه) مبارزه میکرد گفت:
- من یادم نمیاد قبل نبرد بهت گفته باشم نیاز به مربی دارم.
- حرف نزن مبارزتو بکن... من مدرک A مربیگری دارم.
- عه! چه جالب! پس ساکت باش.
- ... پس گزارشگری میکنم
دالاهوف چوب دستیشو میزاره روی گلوش تا صداشو بلند تر کنه و شروع میکنه به گزارشگری:
- با سلام خدمت دوست داران مبارزه. امروز یه مبارزه بین "آن مرد" و "پوزی" داریم. همون طور که مشاهده میکنین دارن همدیگرو برانداز میکنن تا نقطه ضعف همدیگرو بفهمن. خب انگار آن مرد میخواد شروع کنه، بله اولین طلسمو به سمت پوزی شلیک میکنه ولی پوزی هوشیاره و جاخالی میده ، حالا پوزی دهنشو باز میکنه و آتشی سوزان بسمت آن مرد میفرسته ولی رفلکس بدنی آن مرد بالاست و سریع به سمت دیگه شیرجه میزنه تا آتش بهش نخوره. دوباره آن مرد یه طلسم به سمت پوزی شلیک میکنه ولی بازم به پوزی برخورد نمیکنه! چه چغر بد بدنیه این پوزی!! پوزی دوباره دهنشو باز میکنه ولی مرد سریعا یه آوادا شلیک میکنه و.... توووووووووووووی دهن... توووووووووووووی دهن.... چقد خوبیم ماااااااااا.... خسته نباشی دلاور خدا قوت پهلوان.
- خسته نشدی انقد حرف زدی.... مگه نمیدونی حرف زدن طولانی خواننده رو خسته میکنه.
- چیه مگه... بده مبارزتو هیجانی کردم؟؟؟
- خیلی ممنون... واقعا این جنگ به هیجان احتیاج داشت
- اووووووووف.... سریع بیا ریسه ی قلبشو برداریم که خیلی خسته شدم.
-
- ریسه قلب چیه؟
- تو جادوگری؟؟؟؟ تو چوب دستی از نزدیک دیدی؟ تو میخوای اسمشو نبرو بکشی؟
- دونستن ریسه ی قلب ربطی به کشتن نداره که.
- اصلا این بحثو فراموش کن ... بریم کارمونو تموم کنیم.



Ravenclaw is my everything



تصویر کوچک شده


پاسخ به: شوالیه های سپید
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ جمعه ۱۶ آذر ۱۳۹۷
#35
جنگل ممنوعه
- الان وقتشه باید فرار کنیم
- راست میگه. فقط یادتون باشه آروم برین ک نفهمن ما اینجاییم

تقققققق (رون پاش روی ی تیکه چوب میره)

- گندش بزنن
نویل صدا رو میشنوه و میگه:
- شما هم شنیدین؟
- چیو؟
- ی صدایی از پشت اون بوته اومد
- خیالاتی شدی باز نویل
- نه ب مرلین راست میگم
- بیاین بریم تا نویل صداهای دیگه نشنیده
- ولی صدا اومدا
- میای یا نه؟
- میام ولی صدا اومد
پنه نفس راحتی کشیده و جوری ب رون نگاه کرد ک ....
- خب چیه تقصیر من نیست ک چوب اومد زیر پام
- اگه بیشتر حرف بزنی برای کشتنت مصمم تر میشم
- حالا انقد حرف بزنین تا اون دوتای دیگه هم بشنون سه تایی بیان بالا سرمون
- کسی داشت از ما حرف میزد

خانه ی گریمولد

- ?who is next person in the world cup no
- آقای خیابانی ترجمه لطفا
- داره میگه نفر بعدی کیه؟
- اها ممنون
همه دوباره شروع ب نگاه کردن هم دیگه کردن

تق تق تق تق

- اول برید ببینید کی اومده بعد دوباره شروع میکنم
کریس میره و درو باز میکنه
- آقای الیواندر؟
- سلام پسرم برو کنار با دامبلدور کار دارم
- ولی ....
کریس تا اومد توضیح بده گریک اونو کنار زد و رفت پیش دامبدور
- سلام دامبلدور
- ی چایی بخور بعد پسرخاله شو
گریک چشمش به ادوارد افتاد ک داشت بصورت پانتومیم بهش بگه جریان چیه
- چی؟ .... دو کلمس .... دامبلدور دستاشو نشسته ، غذا خورده .... نه ، خب مثل آدم بگو دیگه ..... دامبلدور.... مشکی .... آها فهمیدمممممم ..... دامبلدور توی آفتاب وایساده پوستش سیاه شده ....
- بابا دامبلدور داره ذهنش سیاه میشه.
- این ک دو کلمه نبود!
دامبلدور ی نگا ب ادوارد کرد بعد روشو برگردوند ب سمت گریک و گفت:
- خب شما کی باشید؟
- ینی منو نمیشناسی .... منم گریک رفیق گرمابه و گلستانت
- یادم نمی آید
- بابا گریک الیواندر چوب دستی سازه ... این همه در کنار هم جنگیدیم
- من کنار تو جنگیدم؟ پس حتما خوب میجنگی
- پس چی! مگه این جمله رو از ی بزرگوار نشنیدی ک میگه
نقل قول:
خرمشهر را گریک آزاد کرد

- پس گریک گریک که میگفتن تو بودی
- بله
- با من هم راه میشوی تا وزارت خانه را فتح کنیم
- اتفاقا منم کار وزارتخونه ای داشتم. از قسمت بهداشتش اومدن میگن تو چوباتو بدون اینکه قبلش بشوریشون درستشون میکنی. اومدم تو پارتیم شی حل شه این قضیه
- چقد حرف میزنی بگو میای یا نه؟
- میام


ویرایش شده توسط گریک الیواندر در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۱۶ ۱۹:۳۰:۰۳
ویرایش شده توسط گریک الیواندر در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۱۶ ۲۰:۰۳:۵۷

Ravenclaw is my everything



تصویر کوچک شده


پاسخ به: اگه یه روز براتون یک نامه از یک مدرسه جادوگری بیاد چی کار می کنید ؟؟؟
پیام زده شده در: ۲۳:۲۵ شنبه ۳ آذر ۱۳۹۷
#36
میرم توی مدرسه ماگلیم یه بمب هم میبرم بعد اونجا رو با مدیرش با خاک یکسان میکنم


Ravenclaw is my everything



تصویر کوچک شده


پاسخ به: دوست داشتین با کدوم یکی از شخصیتای هری پاتر نامزد میکردین؟
پیام زده شده در: ۲۰:۵۶ پنجشنبه ۱ آذر ۱۳۹۷
#37
خجالت؟؟؟؟
با لونا لاوگود البته اگه بلاتریکس جوون تر بود اونم میتونست یک از گزینه ها باشه


ویرایش شده توسط گریک الیواندر در تاریخ ۱۳۹۷/۹/۱ ۲۲:۴۳:۳۱

Ravenclaw is my everything



تصویر کوچک شده


پاسخ به: اگه کلاه گروه بندی رو سرتون بگذارن تو کدوم گروه می افتید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱۴:۴۲ پنجشنبه ۱ آذر ۱۳۹۷
#38
من همیشه این حسو داشتم که اگه کلاهو بزارم همون اول میگه
-تورو کی راه داده اینجا :/
ولی خب به نظرم انقد منو ضایع نکنه و یه حس دیگم هم میگه میوفتادی ریونکلاو


Ravenclaw is my everything



تصویر کوچک شده


پاسخ به: برای ساخت یک سپر مدافع به چه خاطره ای فکر می کنید؟
پیام زده شده در: ۱۴:۳۷ پنجشنبه ۱ آذر ۱۳۹۷
#39
به صورت ولدمورت که دماغ نداره


Ravenclaw is my everything



تصویر کوچک شده


پاسخ به: در مقابل ولدمورت چه ميكنيد؟
پیام زده شده در: ۱۴:۳۴ پنجشنبه ۱ آذر ۱۳۹۷
#40
یه دست میکشم رو صورتش ببینم واقعا دماغ نداره یا مبالغه کردن و خب بعدش سعی میکنم دار فانی رو وداع نگویم


Ravenclaw is my everything



تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.