محفلیون از حالت پوکر فیس به چشم باباقوری در اومدند؛ پروتی به ردای افتاده روی زمین نگاه کرد و گفت:
_یه لباسو کشت؟
_احمق مگه ردا میمیره؟
_مرد!
_بانز بود...
سر پروتی و جینی به سمت بلاتریکس برگشت که با بی تفاوتی کامل در مورد مرگ بانز صحبت کرده بود.دامبلدمورت که مرگ یه نامرئی براش مثل مرگ کل این جمعیت بی اهمیت بود بی تفاوت از کنار ردای نقش زمین شده رد شد و گفت:
_همتون به خاطر این استقبال مجازات میشید.به همراهان جدید من اتاق هاشونو نشون بدید یک ساعت دیگه مجازات تک به تکتونو اعلام میکنم.
دامبلدمورت بعد از گفتن این حرف ها از کنار مرگخوارهای متعجب رد شد و به اتاق لرد رفت.نیوت در حالی که سر تسترالشو نوازش میکرد پرسید:
_روح ارباب تو دامبل حلول کرده؟
بلاتریکس گردنشو بالا گرفت و مثل همیشه که از بالا به بقیه نگاه میکرد با غرور گفت:
_حتما همینطوره؛ ارباب تحمل نمیکنند که خودشون حضور نداشته باشن و این پشمک جامعه رو پر از عشق کنه...شما هم یه جایی واسه خوابیدن پیدا کنید.
بلاتریکس بعد از اینکه جمله ی اخرش رو به محفلی های بقچه به بغل و چمدون کنار پا گفت به سمت ساختمون رفت.باقی مرگخوارها همونطور گیج ایستاده بودند و به محفلی ها نگاه میکردند که رودولف سکوت رو شکست و گفت:
_خانومای محترم بفرمایید من محل استراحتتونو نشون میدم.اوه خانوم زیبا شما دوشیزه پاتیل بودید؟
پروتی که تا ثانیه ای پیش به قضایای پیش اومده فکر میکرد با شناختی که از رودولف داشت با اخم گفت:
_ ما خودمون می تونیم محلی برای استراحت پیدا کنیم نیازی نیست شما زحمت بکشید.
_وا! دختر تو فکر کردی کی هستی که با آقای لسترنج اینجوری صحبت میکنی؟
_پالی! تو چرا اینجوری شدی؟
_من مشکلی ندارم جینی ویزلی، در ضمن بهتره فکر اینکه با ما هم اتاقی بشیدو از سرتون بیرون کنید.
_مگه قراره با ما هم اتاقی بشن؟من قهرم اصلا، قهردونام کجان؟
کتی ذوق زده به طرف لیسا دوید و گفت:
_وای توام چیزی گم کردی؟من نقطمو گم کردم.بیا ما هم اتاقی بشیم باهم دنبال چیزامون میگردیم.چطوره؟