هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۲:۲۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#41
اما این دفعه فرق دارد!

مرگخواران به همراه مایکل رابینسون به یک در اتاقی کوچک رسیدند.

در را باز کردند و دیدند کله زخمی و کله هویجی و کله زری همه آن جا بودند.

مرگخواران همه هجوم بردند!

اما فقط کله هویجی را توانستند و پیش لرد بردند. لرد گفت:

-چه عجب! بلاخره یکیشون رو گرفتین!

-بله ارباب.

-باید بریم پلن بی.

-پلن بی چیه ارباب؟

-گروگان گیری قربونت، گروگان گیری.

مرگخواران از تعریف لرد سرخ شدند. و بعد رفتند تا دنبال بقیه یعنی کله زخمی و زری بگردند!



پاسخ به: مرگ خواران دریایی!
پیام زده شده در: ۱۲:۱۲ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#42
مایکل رابینسون از راه می رسد و می گوید:

-کوسه ها به سمت خود می روند!

-تو چی میگی مایکل؟

-می گم کوسه ها به سمت خود می روند.

-خب یعنی چی؟

-یعنی کوسه ها به سمت خود می روند!!!

بحث میان آن دو شدت گرفت تا اینکه رودولف در میان صحبتشان پرید و گفت:

-باشه! باشه! کوسه ها... همون چیزی که مایکل گفت ‌خب مایکل سمت خود یعنی چه سمتی؟

-هر جا که کوسه باشد! هر جا که کوسه باشد!

-خب کجا کوسه هست؟

-در هر جای دریا!

در این میان چشمان همه از صحبت های مایکل پر از تعجب شده بود! همه با هم گفتند:

-احتمالا غذا زیاد خوردی مایکل!

-نه اتفاقا غذا خیلی خیلی کم خوردم به خاطر همینه که قاطی کردم...!

و باز هم چشمان همه پر از تعجب شد...!



پاسخ به: منفورترین شخصیت
پیام زده شده در: ۱۱:۵۵ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#43
صد در صد دامبلدور!

ویزلی ها!

مک گوناگل!




پاسخ به: مغازه ی بورگین و بارکز
پیام زده شده در: ۱۱:۲۸ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#44
مایکل در همین حین از راه رسید و گفت:

-سلام به همه...

-سلام مایکل

-خب چه خبر؟

-هی...

-جان؟!

-هععععععععی...

-بسه دیگه! تو چه خبر مایکل؟

-هیچ... غذا خوردم و غذا خوردم و غذا خوردم و...

-و چی...؟

-و الان وقت ناهاره پس فعلا خداحافظ!

چشمان لرد و بلا و رودولف نزدیک بود از جا در آید...!



پاسخ به: برج وحشت!
پیام زده شده در: ۱۰:۳۹ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#45
مایکل رابینسون باز هم در صحنه اوج رسید...

-سلام بلا، سلام رودولف، سلام به همگی! چه خبر؟

-من بلااااااتریکسم، نه بلا.

مایکل زمانی که این صدای وحشتناک را شنید ناخود آگاه شروع به حرکت به سمت دیگر کرد. تا اینکه...

-ای سالازار بزرگ مرا کمی از دانشت ده چرا که تو دانشمند دانشمندترینان هستی...

-ای نواده چاپلوسی دیگر بس است! بشین سرجات بچه جون!!! باشه بابا بیا الان بهت دانش میدم!

مایکل رابینسون با چشمانی گشاد شده و دلتنگ غذا به آنها نگاه کرد و گفت:

-سلام پدر ماروولو!

-خفه شو بچه! من دارم از جدم دانش می گیرم پس به نعفته نزدیک نشی!

مایکل با صدایی لرزان گفت:

-باشه... باشه! من میرم سر به بیابون بزنم...!



پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ شنبه ۱۹ تیر ۱۴۰۰
#46
و بعد مایکل رابینسون از راه رسید...

-بانو مروپ، بانو بِلا چی شده؟

آنها با صدایی گرفته از درون معده ایوا گفتند:

-ما اینجا گیر افتادیم! ما رو نجات بده!

و بعد مایکل رابینسون کمی فکر کرد... و باز هم فکر کرد... و باز هم فکر کرد و بعد از نیم ساعت گفت:

-خب چی کار کنم تا نجاتتون بدم؟

بانو مروپ با صدایی ناواضح تر گفت:

-سر عزیز مامان رو بیار مایکل مامان!

-نه مروپ اول باید خودمون نجات پیدا کنیم بعد دنبال سر ارباب بگردیم!

مروپ کمی فکر کرد و گفت:

-هرچی بلا مامان گفت رو انجام بده مایکل مامان!

اما پاسخی نشنید...

-مایکل مامان؟!

-مایکل؟

همانطور که حدس زدند مایکل رفته بود آن هم نه بخاطر کار بخاطر اینکه وقت ناهار شده بود...



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ چهارشنبه ۲۵ فروردین ۱۴۰۰
#47
نام : مایکل رابینسون
گروه : اسلیترین
نژاد : اصیل زاده
ویژگی های ظاهری و اخلاقی : پوست روشن - موی کوتاه و سیاه رنگ - قد ۱۷۰- چشم های عسلی - بینی متعادل - فردی شجاع ، مهربان ، مراقب ، زرنگ ، شوخ طبع و گاهی هم بداخلاق
چوب دستی : چوب درخت سپیدار + پر قفنوس
جارو : نیمبوس 2001
معرفی کوتاه : غم... کلمه‌ای که در ظاهر فقط دو حرف دارد اما هزاران معنا و مفهوم پشتش خوابیده است... کلمه ای که تنها اجاره نشین خانه‌ی دل مایکل رابینسون بود...
مایکل رابینسون یک اصیل زاده از خانواده اصیل و شریف رابینسون بود... دقیقا در هنگام تولدش مادرش را از دست داد و پس از مرگ مادرش، پدرش نیز دچار افسردگی شدید شد و او هم دنیای فانی را وداع گفت...
تمام خانواده‌اش مسئولیت حفاظت از او را قبول نکردند، اما پدربزرگش که مرد بسیار پیری بود مسئولیت او را قبول کرد و مایکل در کنار او بزرگ شد... پس از سال ها مایکل در کنار پدربزرگش تبدیل به یک اصیل زاده واقعی شد و هدف آینده‌اش را یافت...
در ده سالگی پدربزرگش فوت کرد... و مایکل ضربه روحی بدی خورد ولی بازم قدرت خودش را حفظ کرد زیرا می‌دانست اگر پدر و مادر و پدربزرگش بودند از او می‌خواستند که قوی باشد...
سپس در سن یازده سالگی به تحصیل در هاگوارتز در گروه اسلیترین مشغول شد...

---
تایید شد، خوش اومدی.


ویرایش شده توسط تام جاگسن در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۲۵ ۲۰:۲۸:۱۹


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۸:۰۹ سه شنبه ۲۴ فروردین ۱۴۰۰
#48
سلام کلاه عزیز و مهربون!
من فردی شجاع و زرنگ و مراقب هستم و همچنین مهربون و شوخ طبعم! (البته در برخی اوقات بداخلاقم میشم ولی اون اوقات خیلی کم پیش میاد!)

در کل اولویت های من به این صورت هست:

۱.گریفیندور!

۲.ریونکلاو!

۳.اسلیترین!

۴.هافلپاف!

باز هم هر طور خودت می‌دونی کلاه عزیز! کار رو باید به کاردان سپرد!

سلام فرزند خوبم! ممنونم که راجع به این کلاه پیر و خسته این‌طور فکر می‌کنی. به نظر میاد باید تو رو بفرستم به جایی که لیاقت شخصیت عالی‌ت رو داشته باشه...

[i]اسلیترین!

مرحله بعد: انتخاب یک شخصیت از لیست شخصیت های گرفته نشده و معرفی آن در تاپیک معرفی شخصیت.



ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۲۴ ۲۲:۵۱:۲۷
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۲۴ ۲۲:۵۳:۱۳
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۲۴ ۲۲:۵۴:۲۲


پاسخ به: کارگاه داستان نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۵ دوشنبه ۲۳ فروردین ۱۴۰۰
#49
http://www.jadoogaran.org/modules/xcg ... 82/wp_inquisition_col.jpg
---------------------
جینی : اوووف! این کتاب لعنتی کی تموم میشه؟! پروفسور اسنیپ هم عقده تکلیف پژوهشی داشتا!
دراکو : به به! یه ویزلی دیگه! شما واقعا چجوری اصیل زاده هستین؟! هیچیتون شبیه اصیل زاده ها نیست!!! عوضی های آشغال!
جینی : مالفوی خفه شو! وگرنه با دستای خودم خفه‌ات می‌کنم و بعدش هم تو باغچه خونتون دفنت می‌‌کنم
دراکو : اوووو! وای وای! ببین کی برای ما شاخ شده! البته خب با اون سبک تدریس به شما معلومه که باید برای ما شاخ بشین! ببین ویزلی بهتره با من کل نندازی! وگرنه برات بد میشه...
جینی : ببین کی اینو میگه! یه ترسو که حتی نمی‌تونه خودش کاراشو انجام بده! بهتره خفه شی وگرنه...
دراکو : وگرنه چی؟؟؟ هان؟؟؟ فکر کردی با این تهدید های توخالی و الکی می‌تونی منو بترسونی! گریفندوری ها همه احمق و عوضین ولی ویزلی ها احمق ترین و عوضی ترینشون هستن البته بعد از پاتر...
پروفسور مک‌گوناگل که در پشت دراکو قرار داشت نا گهان اخم هایش در هم رفت و رو به دراکو گفت : اوووو! مثل اینکه خیلی حرف تو دلت مونده مالفوی! داشتی می‌گفتی... ادامه بده، راستی سوروس نمیذاره تو گروهتون صحبت کنین؟!
دراکو : ا... اومم.... خیلی عذر می‌خوام پروفسور... من متوجه حضور شما نشدم... اون ها رو هم اشتباه فهمیدین...
ناگهان جینی وسط حرفش پرید و گفت : پروفسور اتفاقا منظورش همون هایی بود که فهمیدین...
و بعد پروفسور مک‌گوناگل بهش علامت داد که ساکت باشد و بعد به دراکو گفت : مالفوی داری بچه گول می‌زنی؟ بخاطر این گستاخی چهل امتیاز از اسلیترین کم می‌شه...
و بعد مالفوی با عصبانیت از کتابخونه بیرون رفت و جینی و پروفسور به یکدیگر لبخندی زدند و بعد پروفسور به سوی مسئول کتابخانه رفت و جینی به ادامه خواندن کتابش پرداخت.

سلام. خوش اومدین به کارگاه داستان نویسی.
داستانتون روون و قشنگ بود و با توجه به توجه تون در رعایت علائم نگارشی و جزئیات دستوری، کاملا به دل می‌نشست. تنها مشکل این بود که خلاقیتی توی نوشتن به کار نبردید و خیلی ساده نوشتید. اما حتما این مسئله با ورود به ایفای نقش و خوندنِ بیشتر پست‌ها، رفع میشه.


تایید شد!

مرحله‌ی بعد: گروهبندی


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۰/۱/۲۳ ۲۳:۲۳:۵۸






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.