آیلین به حالت متفکر زل میزنه به ونوگ و هرلحظه بیش تر thoughtful میشه و کم کم با حالت
ونوگ رو به خودش مشکوک میکنه.
- آیلین، چی شده؟ شلوارم پاره شده؟
-
- ردام کثیفه؟
-
- یه خون آشام پشت سرمه؟
-
- گرگینه؟
-
- بگو دیگه تا نزدم با دیوار پشت سرت یکی بشی. مگه پروفایله منو نخوندی، با من در بیوفتی، ور میوفتی. الان اگه من نزنم تو ور بیفتی، ایفای نقش میره زیر سوال و جواب این تازه واردا رو...
در این لحظه آیلین قصد داشت یه
دیگه بزنه و هیجان ماجرا رو بیش تر کنه ولی برای این که شخصیت خودش، شخصیتی که این همه براش زحمت کشیده بود و به این جا رسونده بودش، زیر سوال نره، جواب داد:
- تو یعنی نمیتونی یه سفر نزدیک و بیخطرو خودت تنهایی بری؟ یعنی همه جا باید یکی همراهت باشه؟ یعنی انقد ترسو؟ یعنی یه..
ونوگ که رگ غیرتش حسابی به جوش اومده بود و امکان پختن آش یه محله باهاش وجود داشت (
) جیغ زد:
- خیلی خب، خیلی خب! خودم میرم!
ونوگ به راه افتاد تا دشت و بیابون بیخطر رو با عقربا و مارا و گرگینه هاش زیر پا بزاره و آیلین به این مدل
به سمت مغازه زیرزمینیشون راه افتاد که از این بعد میتونست مغازه زیرزمینی خودش حسابش کنه.