با سلام
این سریال توسط شبکه گریفندور تی وی ساخته شده و به علت درخواست زیاد این شبکه
، در این شبکه نیز پیخش خواهد شد اما کمی دیرتر از شبکه گریفندور تی وی. یعنی وقتی یک قسمت از سریال در سبکه گریفندور تی وی پخش شد ، چند روز دیگر در اینجا پخش خواهد شد پس اگر می خواهید زود به زود سریال را مشاهده کنید ، بیایید گریفندور
این سریال در هر قسمتش یک داستان متفاوت خواهد داشت اما بعضی وقتا این داستان ها در یک قسمت جا نمی شوند و دو قسمتی می شوند که در این صورت در آخر پست می نویسم "ادمه دارد" ... امیدوارم لذت ببرید. درضمن این سریال بر اساس خاطرات هری پاتر ساخته شده.
این هم پوستر سریال:
خاطرات یک گریفندوریقسمت اولدوربین یک پسر بچه ی 16 ساله را نشان می دهد که بر روی تختی نرم دراز کشیده و در حال دیدن خواب های اسباب بازی می باشد و درست کمی آنطرف تر چند پسر بچه ی دیگر در حال ساختن چیزی هستند و هر از گاهی به پسر خوابیده نگاه می کردند و شیطانی می خندیدند که به خاطر یکی از همین خنده ها پسر خوابیده بیدار شد و متوجه آنها شد.
پسر تازه از خواب بیدار شده: « دارین چیکار می کنین؟ »
در همین هنگام پسری که چند لحظه پیش داشت چیزی می ساخت و حالا می خواست سطلی را با محتویاتش بر سر پسر از خواب بیدار شده بریزد ، با دیدن بیدار شدن او ، خشکش زد.
پسر تازه از خواب بیدار شده: « آلیواندر ... داشتی چیکار می کردی؟ »
پسری که اسمش آلیواندر بود ، خشکش زد و شکسته شکسته گفت: « هری ... تقصیر این لی بود » با دستش پسری را نشان داد که پشت بخاری خوابگاه پسران قایم شده بود.
هری به سرعت از رخت خواب خود بلند شد و لباس هایش را پوشید و با عصبانیت رو به آلیواندر و لی گفت: « امروز همه چی رو به گودریک می گم ... دیگه خسته شدم »
در همین لحظه لی و آلیواندر با یک حرکت چرخشی مقابل هری ظاهر شدند و در حالی که التماس می کردند ، گفتند: « نه ... خواهش می کنیم ... نگو
»
هری که بیشتر عصبانی شده بود ، با صدای بلند تر از قبل گفت: « دیگه خسته شدم ... پریروز یه سطل اب پرتقال تو سرم خالی کردین و دیروز هم یه سطل ستاره دریایی ... امروز هم که می خواستین باقی مونده غذای دخترا رو تو سرم خالی کنین
»
در همین لحظه بر اثر صدای بلند هری تمام پسر های گریف از خواب بیدار شدند که یکی از آنها هم ناظر گولاخ تالار بود که بعد از اینکه کمی هوشیار شد ، رو به هری گفت: « هری ... امروز تنبیه می شی »
هری: «
»
لی و آلیواندر: «
»
گودریک از تخت خود بلند شد و بعد از اینکه لباس هایش را پوشید ، هری را در اتاق کوچک زیر شیروانی تالار انداخت و او را از تفریح در روز تعطیل یکشنبه منع کرد.
اتاق زیر شیروانی برای هری همیشه اشنا بود چون خیلی آنجا می آمد و همیشه هم برای تنبیه نه برای برداشتن چیزی!
صدای برخورد قطره های آب با کف اتاق ، تنها صدایی بود که شنیده می شد و حکایت از این داشت که بالای اتاق ، حمام قرار داشت و حالا هم دختر های گریف دسته جمعی در حال حمام کردن بودند. (
)
مدت ها گذشت و صدای صحبت و قدم های بچه های گریف شنیده می شد که برای صبحانه به سراسری عمومی می رفتند و هری چند ساعت بعد باقی مانده غذای آنها را خواهد خورد البته اگر گودریک این اجازه را بدهد.
اما در همین هنگام بود که ناگهان در اتاق باز شد و دختری مقابل در ایستاد و با صدایی ارام گفت: « بیا بیرون ... زود باش »
هری او را شناخت ، آنجلینا بود. او ادامه داد: « امروز تمرین کوییدیچ داریم و اگه تو نباشی نمیشه تمرین کرد ... زود باش بیا بیرون »
هری از اتاق خارج شد. در تالار هیچ کس نبود و همه به طرف سراسری عمومی رفته بودند تا صبحانه بخورند اما اگر هری نیز به سراسری عمومی می رفت ، گودریک او را می دید و معلوم نبود تنبیه دومش چی می شد؟!
آنجلینا گفت: « تو مستقیم برو زمین کوییدیچ و من هم بعد از صبحونه میام اونجا »
هری گفت: « من گشنمه
»
صدای جیغ هری در تمام تالار پیچید اما هری فکر می کرد کسی در تالار نیست اما ناگهان صدایی آمد که می گفت: « باشه عزیزم ... من بعد صبحونه اونجا منتظرتم »
بعد از نیم دقیقه دختری قد بلند و زیبا و جیگر یا همان جسی خودمون (
) از پله ها پایین آمد و با تعجب گفت: « صدای جیغ از کجا اومد؟ »
آنجلینا خیلی سریع گفت: « از پله ها فک کنم اومد »
جسی در حالی که به طرف تابلوی بانوی چاق می رفت ، غر غر زنان می گفت: « فرهنگ ندارن که ... نمی زارن آدم تو سکوت با نامزدش حرف بزنه
... این سیم کارتم که مسدود شد » (
)
آنجلینا با تکان دادن سرش به هری فهماند که کار اشتباهی نکند و در زمین کوییدیچ منتظر اوست(اینارو با حرکت سرش گفت
) و از تالار خارج شد.
هری به سمت خوابگاه پسران رفت تا لباس های کوییدیچ خود را بردارد و شنل نامرئیش را نیز بردارد تا بتواند در سراسری صبحانه بخورد.
یک ساعت بعد ... زمین کوییدیچتمامی گریفی ها در سکوی تماشاگران نشسته بودند و هیچ توجهی به تیم کوییدیچشان که در حال تمرین بود نداشتند.
جسی در حال حرف زدن با گوشی مشنگی خود بود و به روبه رویش زل زده بود که یک پسر اسلایترینی نشسته بود. دیگر دختران هم گودریک را نظاره می کردند و داشت با دقت زیاد به تمرین تیم نگاه می کرد. جرج و لی هم داشتند مواد مهترقه برای بازی گریفندور و هافلپاف آماده می کرد و الیواندر هم داشت با یکی به نام حسین چت می کرد.(
)
هری یک کلاه بر سر گذاشته بود و یک نقاب هم به صورتش زده بود تا گودریک او را نشناسد. استرجس بالاخره با چند ساعت تاخیر (
) وارد میدان شد و اعضای تیم را دور خود جذب کرد و هر کدام تمرینی داد تا مشغول شوند اما قبل از اینکه تمام اعضای تیم با چوب های پرندشان پرواز کنند ، صدای گودریک شنیده شد که می گفت: « صبر کنین ... تو ... تو که نقاب زدی ... کی هستی؟
»
**ادامه دارد ...