هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: آموزشگاه مرگخواری
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ یکشنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۴
#71
سوژه جدید.


نقل قول:
بسم مرلین:
یا لرد! طی بررسی هایی که در مدت اخیر صورت گرفته، برخی از مرگخواران شما، امتیاز کافی در زمینه سیاهی نداشته و از نظر معیارهای مرگخواریِ مورد نظر وزرات، مردود می شوند. لذا تقاضا می شود در طی یک ماه، درآموزش های مرگخوارانتان تجدید نظر نمایید. در غیر این صورت، با آنها به عنوان شهروند بدون مجوز برخورد می شود.

امضا: سازمان امنیت و اطلاعات جادوگری


یک مرگخوار معمولی در چنین شرایطی، پس از خواندن این نامه، دچار لرز می شود. اما در این موقعیت، ما با یک مرگخوار معمولی روبرو نیستیم. استاد اعظم ویبره خانه ریدل، هکتور دگورث گرنجر، وقتی برای بار سوم نامه را از اول تا آخر مطالعه کرد، از لرزیدن ایستاد. و باز هم ایستاد! و باز هم ایستاد.
هکتور حتی برای یک لحظه به این فکر نیافتاد که شاید خودش هم نیاز به آموزش داشته باشد. هکتور در فکر ساختن معجون آموزش مرگخواری بود.
آنقدر به معجون فکر می کرد که یادش رفت در قدم اول باید جریان را به اربابش بگوید. هکتور با صدای بلند فریاد کشید تا همه مرگخواران را در سالن مرکزی خانه ریدل جمع کند. اما خب فریاد کشیدن قطعا کافی نیست. هکتور متوجه شد که مجبور است برود و تک تک مرگخواران را از بخش های مختلف خانه جمع کند.
از آشپزخانه!
از گلخانه!
از اتاق نجینی ! (هکتور نتوانست جلوی پوزخند زدنش را بگیرد و فکر نکند که مگر جا قحطی بود)
و حتی از اتاق تسترال ها!
بلاخره موفق شد همه را در تالار جمع کند. و نامه ساواج را در دستش تکان تکان بدهد.
- اینو ببینید! ما در خطریم!

رودولف با بی تفاوتی با نوک یکی از قمه هایش، ناخن هایش را تمیز می کرد.
- چی شده؟ ساحره ها اعتصاب کردن؟
- نه رودولف بدتر از اون!
- ساحره ها قهر کردن؟
- این کجاش بده؟ نه بدتر از این!
- ساحره ها گذاشتن رفتن؟

تکه ای گچ روی به سر رودولف برخورد کرد.
- آخه اگه گذاشته باشن رفته باشن من اینجا برگ سدرم؟
- الین!
- تو اونو از کجا می شناسی رودولف؟ اصن تو اینجا چکار می کنی؟ تو که مرگخوار نیستی
- خب قراره مرگخوار بشم.

هکتور بحث را قطع کرد.
- آها! مرگخوار! این نامه می گه بعضی از ما از نظر وزارت مرگخوار حساب نمیشیم. و ارباب فعلا اینجا نیست. برای همینم فردا همتون یه معجون مرگخوار سنج ساخته دست بزرگ معجون ساز خانه ریدل رو می نوشید که بفهمم کی نیاز به آموزش داره.
- ممنون که به من اعتماد داری هک!

هکتور برای چند لحظه نلرزید.
- ولی من منظورم خودم بود!


ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۳ ۲۲:۲۷:۴۶

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۲:۱۳ شنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۴
#72
- وقتی ما رو هکتور رو نمی بینم هکتور میخواد کی رو بگیره؟ اصلا چطوری می خواد بگیره؟
- اینجا ارباب! اینجا!
- هک! صدای نحست رو می شنویم اما خودت کجایی؟ نکنه توقع داری بیام دنبالت بگردم؟ یا بلاخره دل به دریا زدی و از دست ساخت های خودت نوشیدی؟

هرقدر هم که هکتور با معجون ها سر به سر بقیه گذاشته بود و هر چقدر هم که بقیه میل داشتند، حال هکتور را به طرزی اساسی سر جایش بیاورند، به نظر می رسید آن لحظه وقت مناسبی نباشد. مسلما اربابشان خوشحال نمیشد وقتی می فهمید دو نفر از مرگخوارهایش به طرز مرموزی در دسترس نیستد.بعلاوه اینکه هکتور گیبن را می دید و با این حساب فعلا مفید بود. پس باید در چند لحظه و فقط چند لحظه، دنبال راه چاره می گشتند.

- برو بالا!

یک نفر به گویندالین سیخونک زده بود.

- گفتم برو بالا!

گویندالین به هوش خود ریونکلاو نیاز نداشت تا علت این دستور ناگهانی او را بفهمد.ولی علاقه داشت بفهمد که سرعت اذرخش او با سرعت روح هکتور برابر است یا خیر! به هر حال او هیچ راهی جز امتحان کردنش نداشت. بنابراین پشت جارویش پرید.

- هوی خانوم. یواش. یواش. فولاد که نیست خواهر. چوبه! چوب می تونه بشکنه!

گویندالین روی جارو خم شد. انگار قصد داشته باشد سبقت بگیرد.
- فعلا بهتره نشکنه. آخــــــــ ....

سرش با صدای نه چندان جذابی به یک کمد قدیمی برخورده کرده بود که گویندالین نمی فهمید چرا در چنین تالاری قرار گرفته. اما به ذهن سپرد که : " هرگز در گوش نداشته جارو نجوا نکن" و سعی کرد محل دقیق هکتور را پیدا کند.
چند دقیقه بعد، در سکوت، مسابقه ای میان روح هکتور و گویندالین درگرفته بود. یکی در حال تعقیب و دیگری در حال گریز. هکتور درست مانند دوران زنده بودنش علاقه عجیبی به نزدیک بودن به اربابش را داشت.


ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۲ ۲۲:۲۷:۲۸

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۰:۱۵ جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۹۴
#73
رودولف و آرسینوس ترجیح می دادند با سرعت نور از سلستینا فاصله بگیرند. یا حتی شاید پرواز کنند. بلاخره ساحره های دیگری هم در دنیای جادویی یافت می شدند! نمی شدند؟
درست مثل همین ساحره جوانی که با ارتفاع کمی از سر آرسینوس در حال پرواز بود! و او را مجبور کرد سرش را خم کند.

- من بهت گفتم! باید به سمت چپ می رفتی!
- میشه ساکت شی؟

دختر جوان این را گفت و از جارو پایین پرید. پلک های آرسینوس به صورتی عصبی پرش داشتند.

- باید خدمت شما عرض کنم که من هیچی نگفتم! که الان قرار باشه ساکت باشم!
- اوهو! چه عصا قورت داده شدی آرسی. من که با تو نبودم. طبق معمول با اینم!

و بعد جارو را بالاتر گرفت تا در دیدرس دو جادوگر قرار گیرد.آرسینوس با حالتی حاکی از درک سری تکان داد. به خودش حق می داد که به ورودهای "لندینگ" گویندالین مورگن عادت نداشته باشد. ولی نمیشد منکر این شد که گویندالین، الین، الی یا هر اسم دیگری که دارد، یک ساحره است. بنابراین پیش از اینکه گویندالین بخواهد جست و خیز کنان دور شود رودولف و ارسینوس جلویش را گرفتند.

- ببخشید یه لحظه! ما یه سوالی داریم.

چشم های گویندالین برق زد.
- درباره کوییدیچ؟

به نظر می رسید آرسینوس کمی معذب باشد.
- خب نه لزوما! تو ساحره ای دیگه درسته؟

گویندالین دست به سینه ایستاد.
- جور دیگه ای به نظر می رسه؟
- نه نه! ببین سوال در واقع یه چیز دیگه اس. به نظر توی ساحره یه جادوگر جذاب باید چطوری باشه؟

ساحره جوان برای چند لحظه ای به فکر فرو رفت.
-هوم.... خب باید....
- باید مثل من باشه درسته؟

گویندالین بینی اش را چین داد.
- چرا فکر میکنی جذابی رودولف؟ خب راستشو بخوای آرسینوس جذاب بودن سخت نیست. ولی خب آسون هم نیست.
- دقیقا یعنی چی؟
- ببین مثلا به نظر من یه جادوگر جذاب باید مرگخوار باشه، باید عاشق پرواز کردن باشه، باید جارو دوست داشته باشه. باید سیاه باشه.

جاروی گویندالین ظاهرا به این بحث علاقه داشت چون حرف الین را قطع کرد و گفت:
- باید عاشق تماشای کوییدیچ باشه. باید با کوییدیچ بازی کردن زن ها مخالف نباشه. باید.... ام مرگخوار بودنو گفتم؟

آرسینوس با صدا نفسی از سینه بیرون داد. به نظر می رسید باید از ساحره دیگری می پرسیدند. ساحره ای که جارو نداشته باشد!
- ممنون الین.
- ولی من که هنوز حرفم تموم نشده؟ یه مرد جذاب وسط حرفای جاروی یه خانم محل رو ترک نمی کنه!

آرسینوس بلند تر تکرار کرد.
- ممــــــــــــــــــــــــــــــــــــــنون الیـــــــــــــــــــــن!


ویرایش شده توسط گویندالین مورگن در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۱ ۲۰:۲۱:۰۵

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۱۷ جمعه ۲۱ اسفند ۱۳۹۴
#74
نام: گویندالین مورگن

چوبدستی : از چوب بید مجنون ( به گمانم نوه نتیجه بید کتک زنی چیزی بوده ) و مغزش هم ریسه قلب رامورا ( یک نوع ماهی کمیاب هست. می تونید کتاب جانوران شگقت انگیز رو مطالعه کنید)

نژاد : ممم اگه مادربزرگمون مشنگ باشه که دورگه به حساب نمیایم. میایم؟؟ خب من پدر و مادرم جادوگرن پس میشم اصیل زاده

پاترونوس : طاووس

حیوان خانگی : جاروی الین خودش به اندازه یه حیوون خونگی زحمت داره! چوب دراز وراج!!!!

گروه : گریفندور

رنگ چشم : هیزل به قول این غرب زده ها. معلوم نیست عسلی روشنه یا سبزه یا خاکستری. خودمم نمیدونم چه رنگیه والا. فهمیدین به منم بگین. دیــ :

رنگ مو : مسی روشن. یه مقداری به طلایی میزنه

رنگ پوست :سپید روی هستیم.

لقب : والا لقب مقب نداریم ما. گویندالین خالی. حالا چون شمایی. الین. ( یکی نیس بگه پدر عزیزم: مادر نازنیم اسم قحطی بووووووود؟؟

زندگینامه :

زندگی نامه؟ هوممم
والا جریان از این قراره که در اولین روزهای بهار یکی از همین سالهای بیست و اندی سال پیش، یک دخترکی در سنت مانگو به دنیا اومد که پاش به بخش نوزادان نرسیده, بیمارستان رو گذاشت روی سرش!
اینکار رو در سه چهار سالگی با جاروی اسباب بازی اش هم می کرد. خانه را ویران می کرد
کلا عشقش چیزای پرنده اس. پرواز و کوییدیچ.
در حدی که در هاگوارتز, اگه قرار بود سر یه چیزی تنبیه اش کنن جاروش رو ازش می گرفتن ( اهم... گفتم که الین گریفندوریه؟)
همین تنبیه ها باعث شد تلاش کنه هر چیزی رو به یک وسیله برای پرواز کردن تبدیل کنه یا چیزایی رو که پرواز می کنن ارتقا بده. اونم با طلسم هایی که معلوم نیست از کجا اومده. کار به جایی رسید که سعی کرد جاروی خودش رو با طلسم کردن ارتقا بده.
آذرخش بیچاره!
نتیجه کارش جاروی سخنگویی بود که بعضی وقت ها زیادی وراجه! و متاسفانه فکر میکنه صدای خیلی خوبی هم داره.
در واقع الین در طول بازی هاش با تیم هالی هارپی هد یاد گرفته که مخالف حرف جاروش عمل کنه و موفق هم بشه. اون جستجوگر خوبیه.
تلاش الین برای یافتن جادوهای موثر برای پرواز اونو به کتابخانه ای سیاه سوق میده که نتیجه اش شیفتگی الین در برابر جادوی سیاهه
این شیفتگی به جایی میرسه که الین به سراغ اسمشونبر میره و درخواست می کنه به لرد تاریکی ملحق بشه


تایید شد.
به ایفای نقش خوش اومدید.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۱ ۱۳:۳۱:۲۷

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۸:۳۴ پنجشنبه ۲۰ اسفند ۱۳۹۴
#75
سلام کلاه جان؟
سرپایی هنوز؟
پایدار باشی انشامرلین
غرض از مزاحمت
دحترکی می باشیم شوخ و شنگ و خنده رو
شدیدا شیطان
عشق پرواز و البته عاشق سیاهی
پاش بیافته برای ارزش هاش خیلی کارها می کنه و هیچ وقت جا نمیزنه حتی اگر خسته شه


ترجیح اولم گریفندوره. و اگه نشد اسلیترین
(خواااااهش می کنم به هافلپاف فک نکن تو رو ریش مرلین)


تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده


پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۳:۱۲ جمعه ۱۴ اسفند ۱۳۹۴
#76
احتمال اینکه پای یک بازیکن کوییدیچ, درست وسط فصل نقل و انتقالاتِ ماه ژوئن، به وزارتخانه بیافتد یک در هزار است.

احتمال اینکه پایش به سازمان اسرار برسد هم، یک در میلیون است.

از قضا، احتمال اینکه وسط جنگ اسمشونبرید و دامبلدَنگ... دامبدلورگ... دامبلدور.... - خلاصه یک همچه کسی- پای آن بازیکن بخت برگشته به میدان جنگ آنها باز شود هم، یک در میلیارد است.
ولی خب وقتی آن بازیکنِ هنوز بازیکن نشده هری پاتر باشد، هر احتمالی وجود دارد.
حتی این احتمال که دامبلدور ناگهان چوبش را پایین بیاورد.
- تام؟ من نمی فهمم! چه کاریه خـــــــــــــب! می تونیم به جای شکستن تیر و تخته ها بریم معجون بخوریم!

شما هر کسی هم باشید تعجب می کنید! فرقی نمی کند اسمتان هری پاتر باشد یا گویندالین مورگن یا لادیسلاو ژاموسلی پاتریشا... الخ الخ الخ! به هر حال تعجب می کنید.
منظورم این است که بیایید ببینیم نظر ولدمورت چیست؟

- معجون بخوریم؟ وسط جنگ؟ تو خیلی دامبلدوری البوس!
- تا جایی که یادمه اسمم آلبوس دامبلدور بود!
- خنگ!
- چی شد؟ بلاخره میای بریم معجون بخوریم؟ یه مغازه ماگلی می شناسم کارش عالیه... معجون هفت....

راستش را بخواهید ولدمورت آنقدری حوصله نداشت که پای تحسین کردن ابداعات ماگل ها بنشیند. شاید به همین دلیل هم بود که به اطراف خیره شد.
در خرابه ای که درست کرده بودند، اولین چیزی که به چشم می آمد، شخص شخیص هری پاتر بود. و ولدمورت واقعا بدش نمی آمد با تهدید عزیز دردانه دامبلدور، او را از فکر معجون خوردن بیرون بکشد. بنابراین سعی کرد به سمت او برود.
البته فقط سعی کرد. قبل از اینکه پایش به ریش های تا ابد ادامه دار دامبلدور بگیرد و به جای ویولت بودلر, زمین را در آغوش بکشد.
شاید به همین دلیل هم بود که غیب شد. دوست نداشت دامبلدور دستش را بگیرد، بلندش کند و یکبار دیگر بگوید:
- تام بیا بریم معجون بخوریم!

شرمنده بابت اینکه زیادی طول کشید.
تایید شد.

گروهبندی و معرفی شخصیت.


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۴/۱۲/۲۰ ۱۸:۱۴:۴۵

تصویر کوچک شده


اینجا همه چی دراوجهـــ
جاییـــ که از همه بالاتره صاحب نداره
باید یاد بگیری فتحش کنی

*****

نزدیک غروب آفتاب است ...
و من...
صبح را دوست دارم


تصویر کوچک شده






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.