هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: اگه بخواین از پارک هری پاتر یه چیز بخرین اون چیه؟
پیام زده شده در: ۲۰:۲۹ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
#71
.قدح اندیشه.


lost between reality and dreams


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۳:۴۵ پنجشنبه ۲۴ اسفند ۱۳۹۶
#72
وقت بخیر لرد.بیزحمت این رول رو هم نقد کنید.
پیشاپیش مرسیا.


lost between reality and dreams


پاسخ به: اگه قرار باشه يك نفر كه تو هري پاتر مرده برگرده شما ميگيد كي بر گرده؟
پیام زده شده در: ۲۰:۵۱ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۶
#73
فرد ویزلی


lost between reality and dreams


پاسخ به: آغاز و پایان دنیای جادوگری
پیام زده شده در: ۱۵:۵۶ سه شنبه ۱۵ اسفند ۱۳۹۶
#74
کاخ جیگرزاده ها

ساحره های اسلوموشن دونده کسانی نبودند جز پروتی و جینی که به تاثیر شبیخون شان ایمان داشتند.

درحالی که رودولف به جای ظرف پفک دستش را در ظرف پیراناها فروکرد و پیرانایی به دهان می برد،آرسینوس قدمی به سمت مهمانانش برداشت.
-ساحره کجا اینجا کجا؟!کمکی از دستم برمیاد؟

جینی که علاوه بر دویدن از هیجان نفس نفس می زد گفت:
-ما شنیدیم شما بهترین پادزهرساز این اطراف هستید
-درست شنیدید
-خب مرلینوشکر،دوستمون یه معجون عشق خورده که اثرش همگانیه!هردفعه ‌دنبال یکی راه میفته الان هم دنبال ماست.
-چه ربطی به من داره؟
-خب اخه ما نمیدونیم باید چیکار کنیم برای همین اومدیم از شما کمک بخوایم،مگه نه پروتی؟

پروتی که به ستون های مرمرین و کلاهخود های صیقل داده وسپرهای طلایی اطراف سالن خیره شده بود با سقلمه ی جینی به حال حاضر برگشت.
-چی آره من با جینی موافقم.

جینی چش غره ای به پروتی زد و لبخند مکش مرگ ما ای هم به سینوس که نقابش تصمیمش را نشان نمی داد زد.

آرسینوس بادی در نقابش انداخت.
-خب دامبلدور که همش عشق رو توی محفل تبلیغ میکنه،فکرنکنم که مشکلی با این وضع داشته باشه...

هنوز حرف سینوس تمام نشده بود که جسمی دلفین بازیگوش مانندغافلگیرانه به او حمله ور شد و تلپی روی زمین افتادند.

-یامرلین...این...دیگه...کیه؟!

جینی با لبخند پیروزمندانه اش توضیح داد:
-این همون دوستمونه دیگه.آخ مواظب قیچی هاش باش.

ولی هشدار جینی انقدری به موقع نبود که کراوات سینوس را نجات دهد.

-اوه چه نقاب خوش تراشی،چه استایلی،میدونی چقد دنبالت گشتم.بلاخره نیمه گمشده مو پیدا کردم.

ادوارد دس قیچی که بعد از این سخنان های های از شوق اشک میریخت کراوات صورتی خال خال پشمی قیچی شده ی جیگر را به روی قلبش فشرد.

-رودولف!رودولف این مرتیکه قیچی رو از من دورکن.

رودولف سریع تر از هرزمان دیگری پفک به حلق خودش میریخت.
-بلاخره از تنهایی دراومدی آرسی

ادوارد با این تشویق باردیگر باهیجان به سمت جیگر پرید و لگدی از سمت آرسینوس دریافت کرد.

-همیشه میگفتن که درد عشق از هردردی بدتره
-پیشته!برو اونور.

پروتی که خطر اینکه در هجوم بعدی آرسینوس هم ازنظر دماغ مثل اربابش شود را احساس می کرد پتریفیکوس توتالوس ای به ادوارد فرستاد.

دراین فاصله آرسینوس بلند شد و خودش را تکاند و آخیش ای گفت که دست ادوارد تق دیگری کرد و شلوار آرسینوس به مد روز درآمد.

-مگه بهش طلسم نزدی
-هیچ چیز نمیتونه جلوی قدرت عشق رو بگیره
-به ساحره باید عشق بورزه چرا من
-شاید به خاطر نقابتونهبه هرحال پادزهر درست می کنید یا همینجا بذاریمش

آرسینوس که از ضربه دیگر قیچی ها جاخالی کوییدیچانه ای داد عرق زیر نقابش را پاک کرد و به سمت وسایل معجون سازیش رفت.

جینی و پروتی نگاه پیروزمندانه ای به هم انداختند.

-خب خانوما تا پادزهر آماده شه بیاین یه دس گرگینه به هوا بزنیم



lost between reality and dreams


پاسخ به: کافه تفريحات سياه!
پیام زده شده در: ۱۷:۲۶ جمعه ۱۱ اسفند ۱۳۹۶
#75
و حالا بشنوید از بقیه مرگخواران

بلاتریکس در حالی که موهایش از عصبانیت بیشتر فر خورده بودند رو به رودولف کرد:
_چطور جرات کردی رودولف؟...چطور گذاشتی این ساحره های بی خرد لرد سیاه رو به نیازداشتن بندازن؟باتو نیستم مگه رودولف؟!

رودولف که گوش اش نسبت به تن صدای غر زدن های بلا مقاوم شده بود با چشمان قلب گونه به ناز و ادای ساحره ی اتاق ازمایش خون هیپنوتیزم شده بود که با لگد بلا از تصورات ماه عسلی خئ با ساحره مذکور به حال حاضر پرت شد.
-اخ چرا میزنی بلا؟!کبودیش تازه خوب شده بود.
_میزنم که سقط شی از دستت راحت شم،برو برای لرد چیز پیدا کن.
_من چرا اخه؟!بانز بره.

از بانز که بعد از شوت شدن سینوس از اتاق،از هر زمان دیگر نامریی تر بود صدایی درنیامد و درنتیجه رودولف با زمزمه ی به کدامین گناه از سنت مانگو بیرون زد.
_چه چیزی چه کشکی اخه...بذارببینم!خودشه.

لحظاتی بعد در اتاق لرد:

_خوبه اون نور سیاه رو بیشتر کن قالیچه بنفش نمای بیشتری پیدا کنه.
_رودولف داری چه غلطی می کنی؟
_صبرکنید ارباب الان می فهمید.تضمینیه ارباب.اوت جوری اخم نکنید ارباب.
_هر غلطی می کنی زودتر.میلمان به چیز زیادتر شد،یک مشت بی عرضه دورمان را گرفته اند...این دیگر کدام کدوتنبلی ست؟

کدوتنبل مذکور پرروتراز این بود که از هیبت لرد بلرزد.
_سل لام!
_اماده شد ارباب.براتون دوئل اوردم ارباب.

ازنظر رودولف منظره ی پرچم های روی دیوار و رقص نورهای بنفش و سیاه همراه با فرش مارنما و رقیبی برای دوئل قوی ترین چیز برای استعمال بود و با غرور به ایده درخشان خود افتخار کرد،ولی چهره چروک خورده ی لرد چیز دیگری نشان می داد.

_عه،ارباب.چیزی شده؟
_نه رودولف،چوب دستی ما کجاست؟
-قربونتون برم اربابخوشتون اومد؟میخواید دوئل کنید؟
-می خواهیم شکل و شمایلت را برای همیشه از این جهان فانی پاک کنیم.
-ارباب.
-مرگ،چوب دستی مان.

ولی رودولف از این تهدید و ترعیب لرد درهم شکسته بود و به دوران کودکی اش وقتی که اولین بار پدرش ذوق اورا برای دوئل کور کرده بود بازگشته بود.

-این چه مسخره بازی ای ست رودولف.بلااا!

بلا در دوثانیه به اتاق لرد پرید.
-جانم لردا....حالتون...

ولی با دیدن رودولفی که بر زمین نشسته بود و مظلومانه انگشت می مکید بقیه حرفش در مغزش بخارشد.

-زود این تسترال مغز را از جلو چشمانمان دورکن تا فرشش را در حلقش فرو نکردیم.چوبدستی مان را هم بیاور.
-چشم ارباب شما آروم باشید من درستش میکنم،این چه وضعیه رودولف،تا کی من از دست تو حرص بخورم.

بلا با حرکت چوبدستی همه چیز را محو کرد و رودولف را هم با اردنگی بیرون انداخت.نجینی جهت ارام کردن اعصاب لرد از پایه تخت بالا رفته و خودش را لوس کرد.


ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۱۱ ۱۹:۳۹:۳۰

lost between reality and dreams


پاسخ به: بررسی پست های خانه ی ریدل ها
پیام زده شده در: ۲:۱۱ سه شنبه ۸ اسفند ۱۳۹۶
#76
بزرگا لردا،میشه این پست رو برای منی که تازه واردم نقد کنید.
ممنون


lost between reality and dreams


پاسخ به: ثبت نام الف.دال
پیام زده شده در: ۱۷:۰۵ دوشنبه ۷ اسفند ۱۳۹۶
#77
بعدازظهر آفتابی و بهاری زیبایی بود.بیشتر دانش آموزان هاگوارتز زیر سایه درختان کهن سال و چروکیده ی درون محوطه نشسته یا دراز کشیده بودند.

گَهگاهی صدای خنده و همهمه چندین دانش آموز بلند می شد ویا یک نفر با بازیگوشی از دست دیگری فرار می کرد.

هرماینی که بند کیف پوست اژدهای سنگینش را روی شانه اش جا به جا می کردو در راهرو سنگی پیش می رفت، با حسرت به دخترهای کنار دریاچه نگاه کرد.
-از قصد کلاسای گریفندور رو دوبل کرده،اونم تو این موقع از سال...قورباغه ی صورتی متعفن!

با صدای جیرینگ و جیرینگ و ظاهرشدن چیزی،سرش ناخودآگاه به سمت راست پیچید.خشم و حسرتش جایشان را به کنجکاوی دادند.

به طرف صدا راه افتاد و با دیدن چیزی در انتهای راهرو دهانش بازماند.
-پناه بر کراوات مرلین!

دری باشکوه و طلایی با شیشه های زاویه دار و یاقوتی رنگ و دستگیره های برنجی جلوی رویش تا سقف کشیده می شد.

-اتاق ضروریات!

کلاس آمبریج به کلی از یادش رفت.
-من به چی نیاز داشتم؟یه جورایی مضحکه که تو قبل از خود آدم می فهمی که به چی نیاز داریم!

دستگیره برنجی را گرفت و چرخاند ولی در از جایش تکان نخورد.

-قفله...یعنی باید اسم رمز بگم؟خب داشتم غر می زدم که ظاهر شدی.پس رمز میشه هرماینی غرغرو؟

در همچنان قفل مانده بود.

-مربوط به آمبریجه پس...آها...سانتورصورتی!

در تقی کرد و باز شد و هرماینی با لبخند به داخل سرک کشید و وارد شد.

چندین صورت خندان در اطراف سالنی به بزرگی سرسرای اصلی هاگوارتز درحال طلسم کردن و حرف زدن بودند.

هرماینی از پشت سرش صدای پارس سگی شنید و یکهو کله پا شد.

همونطور کله پا پاترونوس سگ رون را دید که دور تالار چرخ می زد و صورت لبخند به لب خودش هم بعدازلحظاتی در حالی که دستش را برای کمک دراز کرده بود جلویش ظاهرشد.
-به به ببین کی اینجاست

هرماینی که ردایش را می تکاند مشتی به بازوی رون زد.
-حالا دیگه تنها تنها به جاهای خوب قلعه میای؟اینجا کجاست؟

صدای شاد دیگری جواب داد:
-به به عضوجدید!به الف دال خوش اومدی

=====
جای هری پاتر خالیه واقعا!
البته، خودش ریاست الف دال رو داد به من ها!

راستش اولش من احساس کردم پستتون جدیه، آخرش متوجه شدم طنز بود. بهتره تکلیف پست از همون اول مشخص باشه. آخرش نفغهمیدم طنز بود یا جدی.
درسته که هر کس میتونه رمز خودش رو داشته باشه؛ اما میتونست یه چیزی باشه که به هرمیون بخوره، چون تو کتاب شناخت کمی ازش نداریم. یا حالا که خیلی با هرمیون فاصله داشته، جالب بود پیدا کردنش یه کم بیشتر طول میکشید و با توضیحات بیشتر.
یه کم از شدت توهین که نمیشه گفت... یه کم ملایم تر مورد عنایت قرار بدین مردم رو!

به هر حال، این اشکالات در حدی نبود که نگم...
تایید شد!
نقل قول:
-به به عضوجدید!به الف دال خوش اومدی


ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۷ ۱۷:۱۱:۰۴
ویرایش شده توسط آملیا فیتلوورت در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۷ ۱۹:۲۴:۱۰

lost between reality and dreams


پاسخ به: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲:۵۶ شنبه ۵ اسفند ۱۳۹۶
#78
-آبله اژدهایی که نگرفته است مرگخوار وفادارمون،یکی بیاد جلو تا اون روی ماری مان بالا نیامده.

لرد بعداز گفتن این جمله رو به بِلاشون کرد تا از صحت جمله اش مطمئن شود.

ویبره ی هکتور به همه مرگخواران سرایت کرده بود و همگی ناخن جواننده و ویب زننده یک قدم به عقب رفتند.

دراین بین آرسینوس که حواسش به کراوات طلایی جیگِری با گل های قرمزش بود و می اندیشید که چقدر خفن گریفن شده است،از قافله ی مرگخواری جلو ماند و وقتی با صدای خرسندناک لرد به خودش آمد که دیر شده بود.

-چه عجب بلاخره از زیر نقابت بخاری بلند شد جیگِر.بیا جلوتر.

در حقیقت هم که از زیر نقاب آرسینوس بخارِ چه کنم بدبخت شدم بلند میشد،اما او مرد روزهای سخت بود.پس نقابش رامرتب کرد و نجینی وار به جلو خزید.
-اربابا چقدر کشتن بهتون میاد.
-خودمان میدانیم.
-اربابا من تازه دارم خانواده تشکیل میدم مرگش بهم نگیره.
-حرف مفت نزن تا خانواده تشکیل نشده ات را شام نجینی نکرده ایم.

با این تهدید مستقیم دیگر جیگِر راهی جز محافظت از خانواده رو به تشکیل اش نداشت.پس تِلپی روی دست های بلا نشست و دست برد تا دهان وی را باز کند.

-جیگِر!این چه وضعشه.با مرگخوارمون بااحترام رفتار کن.

آرسینوس که موج احتمالی سیلی دیگری را پیش بینی میکرد،نگاه پر بغضی به باقی مرگخواران انداخت که همگی ویب زننده و پاپ کورن به حلق پاشنده تماشاچی هچل او بودند و تصمیم گرفت هچلش را سند تو اوشون کرده و به قرار پیتزای ساعت چهارش برسد.
-اربابا شما چرا باید زحمت بکشیداصن.بالای تالار رو صندلی خوفناکتون استراحت کنید،بذارید هرکی معجون رو درست کرده رو بلاتریکس امتحانش کنه.

برای لحظاتی چشمان مرگخواری زیادی به طرف فرد مذکور چرخید و ویب هکتور به موج هاگزمیدی تغییرحالت داد.


ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۵ ۳:۰۱:۳۱
ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۵ ۳:۱۴:۰۰
ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۵ ۳:۱۸:۴۷
ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۵ ۵:۱۷:۳۱

lost between reality and dreams


پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۱۶:۱۱ جمعه ۴ اسفند ۱۳۹۶
#79
-نیست نیست نیست...
هرماینی در حالی که این کلمات را بلند میگفت کتاب قطور با جلد نیلی و حاشیه های طلایی را محکم بست.

درحالی که زیرلب غرغر میکرد به سمت هری رفت و به اخم غلیظ خانم پینس توجه نکرد.
-همش حرفای بی سر و ته.نمیدونم چرا هرکسی یه قلم پر دستشه فکرمیکنه میتونه کتاب بنویسه!اگه تو خوابت مار باشه یعنی یه گالیون از دست میدی اگه جغد باشه یعنی دشمنت یه گالیون از دست میده.پوف!

هری که پیراشکی ای را که هرماینی برایش از سر صبحانه کش رفته بود را پشت به خانوم پینس گاز محکمی زده بود و می جوید نگاه متعجبی به هرماینی انداخت و گفت:
-ژیا..د...نمخا...د..بجردی
-اول اونو قورت بده بعد دادِ سخن بده شما.

هری بعد از چند ثانیه با مظلومیت گفت:
-رون تمام صبحونه داشت بهم چشم غره میرفت و بقیه هم با شیطنت لبخند میزدن و تیکه مینداختن که جام آتش مال توعه.اشتهایی برای آدم نمی مونه.
-ولی الان معلوم شد مونده.یادته که برای چی اینجاییم.
-من هنوزم میگم فایده ای نداره و معنی خاصی پشت خوابم نبوده.
-خوابای تو فرق دارن.ت ازه چندبار هم که تکرار شدن.

هرماینی لبش را گاز گرفت و پشت قفسه دیگری از کتاب ناپدید شد و چندلحظه بعد با کتابی با جلد برفی و حاشیه هایی به رنگ خون تازه برگشت.
-تو این باید باشه،نبود باید سراغ کتابای بخش ممنوعه بریم.

هری انگشتان روغنی اش را با ردایش پاک کرد و به کتاب دقت کرد.

با بازکردن کتاب بوی مرموزی در هوا پیچید که مخلوطی از بوی شیر و باروت بود.

هرماینی تندتند ورق میزد تا به موضوع موردنظرش برسد.از صفحاتی که درآن ساحره ها و جادوگرها لحظه ای انسان و لحظه ای دیگر به حیوان بدل می شدند و صفحاتی که صورت ها اجزای غیرعادی مانند لب هایی به بزرگی پاتیل داشتند به سرعت گذشت و دست ظریف هرماینی بلاخره توقف کرد.

-خودشه.

هرماینی ذوق کرد و خواند:
-اتصال در رویا؛رویاها و خواب ها شاخه مبهم و گسترده ای از جادو هستند که در موارد کمیابی میتوان منطق خاصی را برای آنها درنظر گرفت.
یکی ازاین موارد اتصال در رویا با حیوان موجود در ضمیر یا آینده جادوگر یا ساحره است.دراین رویاها شخص خودرا در بدن حیوان حس کرده و هنگامی که بیدار میشود نیز بدنش همچنان رویایش را حس میکند.
دراین موارد شخص اگر رویاهایش قطع نشود به زودی با حیوان یکی میشود یا با آن در واقعیت ملاقات میکند...

هری با مسخرگی ای که نگرانی اش را پنهان نمیکرد حرفش را قطع کرد و گفت:
ایول بلاخره میتونم به یه اژدها تبدیل شم و مالفوی رو به آتیش بکشم.

هرماینی پشت چشمی نازک کرد.
-شوخی نیست هری.ما نمیدونیم با چی طرفیم.

هری دوباره گرمای هوا را که از نفسش برمی آمد را حس کرد.جلوی رویش هاگوارتز در آتش می سوخت و هیچ احساسی به او دست نمی داد.تنها آتش بود که میل به دیدن و بیرون دادن اش داشت.

هری سرش را تکان داد تا خواب دیشب اش را از حافظه اش بتکاند و ادامه متن را خواند:
...رویاها ممکن است نشانه های فیزیکی به جا بگذارند مانند خالکوبی بر بدن فرد.و فرد را به جانورنما شدن وسوسه کنند.

هردو به همدیگر نگاه کردند و هرماینی بر روی بند اخر انگشت کشید:
شخص مذکور باید جوشانده افسنطین را سه شب قبل از به خواب رفتن بخورد.اگر دراین سه شب رویاهایش قطع شوند خطر نیز رفع می شود.

هری به تصویر کتاب که جادوگری روی نیمی از صورتش پر جغد درآمده بود خیره شد و گفت:
-چی هست جوشوندهه؟
-تو کتاب معجون ها باید باشه.

کتاب سرخ یاقوتی رنگی را از قفسه مقابلش در آورد و صفحه جوشونده افسنطین را بازکرد.
-شیره بیدمجنون و سه شاخه افسنطین وپر جغد...نیم ساعت درحال هم زدن بجوشند... سپس عرق جن خانگی سه قطره اضافه شود..

هری رنگش به سبزی غلاف اسنارگلاف شد.
-پر هدویگ رو شاید بشه تحمل کرد ولی عرق دابی رو اصلا،فکرشم نکن هرماینی.

هرماینی که هم میخندید هم میخواست مُجابش کند بازوی هری را گرفت که نگذارد بیرون برود.
-خب می ارزه اگه خوابات قطع شن.

هری که رنگش سبز تر میشد گفت:
-خالکوبی اژدها خیلی هم قشنگ میشه،حاضرم مالفوی رو ماچ کنم ولی اینو ازم نخواه.کتاب متعفن!

قبل از اینکه هرماینی بتواند چیز دیگری بگوید از کتابخانه خارج شد.

هرماینی که همچنان میخندید و کتاب ها را به قفسه ها برمیگرداند با خودش فکرکرد.
-خب چیزی نمیفهمه اگه به آب کدو حلواییش اضافه کنم.


ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۴ ۱۶:۳۷:۳۰
ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۴ ۱۶:۴۱:۴۳
ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۱۲/۴ ۱۶:۵۵:۲۵

lost between reality and dreams


پاسخ به: دخمه های قلعه
پیام زده شده در: ۱۳:۴۴ یکشنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۶
#80
ولی از شانس بدش بوی به جا مانده از شهرقهوه ای اش نامرئی نبود و موش عظیم الجثه هم نامردی نکرده با کنجکاوی بو می کشید.

بانز کمی خودش را عقب کشید:
-اممم...خوبید شما؟

موش قصه ما هم که گیس کردن موهای پایش بخاطر صدای بوداری به تاخیر افتاده بود صدای هیپوگریف کُشان ای در داد:
-کیستی که جرات نمودی هوای کثیف فاضلاب دانان را با بوی مشکوک ات مغشوش نمایی؟
-ما ناخن پای دانان هم نیستیم به مرلین،اگه راه خروج رو نشون بدید من بو مو میذارم رو کولم میرم حتی.

با درامدن چند تن از دوستان چشم قرمزِ پشمالوترازمخاطب اش بقیه حرفش به شکم اش می ریزد.

نگاه گرفتن از مخاطب همانا و نزدیک شدن دماغ صورتی و کنجکاو به آستین چپش همانا:
-قلمروی دانان چندین قرن است که مهمان نداشته،حیف است که مهمان نوازی ای درخور نداشته باشیم.

بانز لعنت بر کک تنبان مرلینی نثار کرد و چشم چرخاند که دوپای نامرئی دیگر هم قرض کند که...


ویرایش شده توسط هرميون گرنجر در تاریخ ۱۳۹۶/۱۱/۲۲ ۱۳:۴۹:۳۲

lost between reality and dreams






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.