هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ یکشنبه ۱ دی ۱۳۹۲
#81
درود بر یگانه مدیر هاگ، استرس بی باک

آقا جان آقا!
همونطور که مشاهده فرمودید انگار کسی چندان حال و حوصله ی کوییدیچ اون هم با این قوانین سخت رو نداشت.

من داشتم فکر می کردم بعد یهو این ایده به نظرم رسید.
من پیشنهاد می کنم که بیایم و این دوره مسابقات کوییدیچ رو تکی برگزار کنیم.
یعنی به جای این که گروه ها با تیم های ملی بیان با تیم های باشگاهیشون بیان! چمپیونز لیگ به جای ورد کاپ.

حالا یعنی چی؟ یعنی هر نفر میشه مثل یه تیم باشگاهی به نمایندگی از کشورش که همون گروهشه.

مثلاً فرض کنین 16 نفر میان اعلام آمادگی می کنن. بعد گروه بندی میشن و مسابقات گروهی و بعد حذفی. یا همون اول به صورت حذفی با هم مسابقه میدن تا برسن به فینال و برنده مشخص بشه.
تازه کلی کار باحال مثل قرعه کشی آنلاین و... میشه کرد که حسابی کار رو جذاب می کنه.

به کسی که برنده شده هم مثلاً 50 امتیاز یا حتی بیشتر بدین.

همین




پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۱۸:۴۳ جمعه ۲۹ آذر ۱۳۹۲
#82
► عشق ◄

صبح یک روز بهاری بود. در محوطه ی قلعه ای بزرگ و با عظمت، صدای بلبلان و گنجشک ها که از فراز آن پرواز می کردند، آواز موجودات دریایی درون دریاچه ی بزرگ و صدای کار های بی ناموسی دو تسترال که کلاً فضای عاشقانه و معنوی داستان را له کرده بود به گوش می رسید.

در گوشه ای از حیاط هاگوارتز دو نفر کنار یکدیگر روی یک نیمکت، در آغوش هم بودند و معلوم بود اگر اینجا خانواده ننشسته بود وضعشان از آن دو تسترال هم خراب تر می شد.
دختر جوان که موهای بلوندش پشتش ریخته بود، سرش را روی شانه ی مردی که ردای با شکوه سبز رنگی به تن داشت گذاشه بود و دست در دستانش، مشغول ترکاندن انواع و اقسام لاو بود.

هلگا خودش را از سالازار جدا کرد و کمی چرخید تا رو در روی او قرار بگیرد. سالازار کبیر هر دو دست او را در دستانش گرفت. هلگا چشمانش را به آن چشمان پر جذبه و پر از عشق دوخت و گفت:
- شالی من جقد دوشم دالی عجقم؟

بدین سان مشخص شد که بنیان گذار این زبان کسی جز هلگا هافلپاف فقید نبوده است که اکنون در میان جماعت نسوان طرفداران بسیار زیادی دارد و حتی دیده شده عده ای از مردان هم به این گرایش از زبان علاقه نشان داده اند.

سالازار نگاه با وقار و عشقش را نثار هلگا کرد و گفت:
- کمی به آسمان نگاه کن، ستارگان را ببین... اینقدر زیادند که نمی توان آن ها را شمرد. اندازه ی تمام این ستاره ها دوستت دارم.

هلگا که ذوق مرگ شده بود در حالی که می گفت:« وااااای عجیجم. منم خیلی دوشت دالم.» نگاهی به آسمان و خوردشیدی که با ملایمت می تابید انداخت.
چند لحظه که گذشت سالازار متوجه شد که سوتی بس عظیم الجثه از خود در کرده و سریعاً به دنبال راه فرار می گشت که هلگا گفت:
- باز تو نشستی حرف عاشقانه حفظ کردی؟

سالازار که بدجور به تته پته افتاد گفت:
-اهم... نه، چیز است! آخر بانوی من، شما که می دانید. این چاکر حرف های عاشقانه ای نیاموخته است. بنده تمام عمر خویش را با مار و باسیلیک و عده از دانش آموزانی که مار خوردند، باسیلیک شده اند سر و کار داشته ام.

- باشه بابا. خاک تو سر من! ملت دوست پسر دارن منم دوست پسر دارم. نمی دونی دوست پسر اون دختر ایکبیری روونا چه لاوی براش می ترکوند. ای خدا منو بکش راحت کن.

سالازار که بسی مضطرب و ناراحت شده بود شانه های هلگا را در آغوش گرفت و گفت:
- بانوی من گریه نکنید. دویست و پنجاه گالیون داده ام برایتان ریمل خریده ام. همش پاک می شود.

- خفه شو مرتیکه گدا. مرده شور اون حرف زدن کتابی ـت رو ببرن که آدم حالش به هم می خوره.

- بانوی من عفت کلام خویش را حفظ نمایید. ما اکنون در سال هزار و سیصد و پیچ و مهره به سر می بریم و این گونه سخن گفتن اقتضای این زمان است. از شما نیز خواهشمندیم شأن کلام را حفظ نموده و داستان این بنده ی خدا را به گند نکشانید.

در همین لحظه بود که از پشت خود صدای صاف کردن گلوی مردی را شنیدند.
- اهم اهم!

سالازار در دل «یا ساپورتِ زن مرلین» ـی گفت و با ترس و لرز برگشت تا ببیند چه کسی انتظارش را می کشد که با چند استخوان متصل به هم مواجه شد.

- روزیه هستم، گشت آرشاد محوطه ی هاگوارتز. خانم با شما چه نسبتی دارند؟

هلگا که دید اوضاع به شدت پسه گفت:
- جناب آرشاد به خدا این مرتیکه داشت از من خواستگاری می کرد. ما اصلاً از اون خونواده هاش نیستیم ولی خب این گولم زد دیگه. نمی دونستم می خواد منو بیاره اینجا.

- چرا یاوه می گویی ای هلگا؟ آن همه اس ام اس جادویی عاشقانه چه بود که هر شب به وسیله ی کفتر کاکل به سر وای وای خویش برای ما می فرستادی؟

ایوان که حوصله اش سر رفته بود گفت:
- بس است دیگر، صحبت کافی ـست. بانو شما آدرس پدر خویش را به ما بدهید تا برای وی پاترونوسی فرستاده و به اینجا فرا بخوانیمش تا همه چیز مشخص شود.

دقایقی التماس و درخواست و حتی پیشنهاد های بی شرمانه ای که سالازار به مأمور قانون داد گذشت و ناگهان سر و کله ی پدر سبیل کلفت هلگا هافلپاف پیدا شد.

به محض این که چشم جناب اصغر هافلپاف به سالازار افتاد عربده ای زد و گفت:
- مرتیکه مگه خودت ناموس نداری افتادی دنبال دختر معصوم من؟!

با این عربده سالازار 2 سکته ی ناقص زد و بر زمین افتاد. داور سوت را به صدا در آورد و بازی را متوقف کرد. تیم پزشکی بر بالین سالازار حاضر شدند و با چند تا شوک الکتریکی جادویی و نفس مصنوعی غیر جادویی او را به آغوش خانواده برگرداندند.

داور دوباره سوت را به صدا در آورد و اصغر هافلپاف بدون رعایت fair play مثل کرگدن دنبال سالازار افتاد.

در حالی که اصغر و سالازار در حال تعقیب و گریزی به سبک هشدار برای کبری 11 بودند و هر لحظه امکان چپ کردن سالازار می رفت هلگا مشغول اشک ریختن بود.

ناگهان از پشت یکی از بوته ها مردی خوش سیما با مو های بلند و لباس قرمز و طلایی بیرون آمد. کیسه ای پر از گالیون در دستان ایوان گذاشت و به هلگا گفت:
- خانوم چرا گریه می کنین؟ می تونم کمکتون کنم؟

هلگا نگاهی به شمشیر دستساز جن، لباس گران قیمت و عینک ریبن اصل گودریک کرد و با ذوف گفت:
- مگه میشه آقایی به کمالات شما نتونه به من کمک کنه؟

گودریک با حرکتی خفن عینکش را با یک دست برداشت و با تکان دادن سرش موهایش را پریشان کرد و گفت:
- جیگرتو خام خام بخورم من خانومی.

هلگا که دیگر از شدت ذوق در حال انفجار بود گفت:
- واااای شما چقدر رمانتیکین.

در نتیجه هلگا و گودریک دست در دست هم از محل دور شدند و سالازار کتک پر و پیمونی از اصغر هافلپاف خورد که باعث ایجاد بغض و کینه نسبت به گودریک شد. که این بغض منجر به ساختن حفره اسرار به دست سالازار و ترک هاگوارتز شد.




پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱:۳۸ یکشنبه ۲۴ آذر ۱۳۹۲
#83
همون سو قبلی ماجرا

- ببین من یه استخون میندازم طرف ارباب، بعد ارباب جا خالی میدن... عه، نه، چیزه! من که دیگه استخون ندارم. آقا این ایده منتفی شد، نفر بعد.

3-4 مرگخوار ولدمورت نما، در گوشه ی تنگ و تاریکی از خانه ی ریدل جمع شده بودند تا در مورد مبحث مهم کودتا علیه برد ولدمورت اصلی صحبت کنند.

لودو ولدمورت نما با صدای آرومی گفت:
- ببینید به نظر من بهتره ارباب رو بکشیم و خودمون جاشو بگیریم. اینجوری اگه هم اثرات این معجون از بین رفت دیگه کسی نیست که بابامونو در بیاره.

مروپی ولدمورت نما با عصبانیت گفت:
- دست به پسر گیگیلی من بزنی چشماتو از کاسه در میارم.

آخرین لرد ولدمورت با لهجه ی زاقارتی گفت:
- آه فهمیدیَم. ما باید به پسریَم تام القا کنیَم که او ولدمورت واقعی نیست و یکی از ما لرد ولدمورتیــــه!

تق تق تق تق

صدای شیرینی از پشت در به گوش رسید:
- خواهش می کنم زود باش. ملت هم کار دارن عزیزم.

در همین حال بود که 4 ولدمورت یک نگاه به خودشون، یک نگاه به همدیگه، یک نگاه به سوراخ مرلینگاه که بینشون بود انداختند و یکی پس از دیگر تا زیر زانو سرخ شدند.

چند لحظه بعد در مرلینگاه باز شد و 4 ولدمورت سرخ جلوی چشمان دلوروس آمبریج از آن خارج شدند.

دلو نگاهی به اونا انداخت و زیر لب با تأسف زمزمه کرد:
- ای بابا، مکتب دامبولیسم به خونه ی ریدل هم نفوز کرده.

دوباره اون ور خوب و سفیده

- چی میگی پسرم؟ این بود آرمان های من؟ این بود اون راهی که من به شما نشان دادم؟ من گفتم عشق بورزید، راز و نیاز کنید، سرباز برای محفل تولید کنید. اما تسلط بر دنیــ...

ملت:

- عه خب اون مال جوونی و اینا بوده.

جیمز پرید که به ریش دامبلدور آویزون بشه ولی ارور 404، ریش نات فاند داد و این کودک خوش صدا با مغز رفت توی دیوار و به کما رفت.
به محض رسیدن آخرین خبر ها با قطع برنامه ها شما را از آن ها مطلع خواهیم کرد!

لارتن رو به تدی گفت:
- بله دیگه، وقتی با دلوروس می پری همینا رو هم باید بهت یاد بده دیگه.

ناگهان ملت محفلی کل الیوم با هم به فکر فرو رفتند!
دلوروس؟! محفل؟! تدی؟!




پاسخ به: رینگ دوئل محفل
پیام زده شده در: ۲۱:۰۳ پنجشنبه ۲۱ آذر ۱۳۹۲
#84
اقا ما "عشق" ميخايم




پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۱:۲۷ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
#85
استرجس عزیز

درسته که کوییدیچ قوانینش خیلی بهتر شد ولی هنوزم باور کن خوب نیست.
الان توی کوییدیچ اگه تیم ما با 3 نفر شرکت کنه هر کسی باید دو تا پست تکی و یه نفر هم 3 تا پست تکی بزنه!!
این واقعاً چیزیه که با عقل جور در نمیاد. تو خودت می تونی برای یه مسابقه 3 تا پست تکی جدا از هم بزنی که هر سه تاش هم خوب باشه و بتونه با گروهی که سوژه ادامه دار دارن رقابت کنه؟

برای هاگ هم به نظر من تقسیم بر عدد ثابت راه حل درستی نیست.
واقعاً چرا هیچکس به فکر هافلپاف نیست؟
منم توقع ندارم که قوانین به دلخواه ما تنظیم بشه و جوری که ما بتونیم قهرمان بشیم ولی اگه جوری باشه که هافلپاف با اختلاف زیاد آخر بشه من فکر نمی کنم درست باشه.




پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۸:۵۶ چهارشنبه ۲۰ آذر ۱۳۹۲
#86
درود

4 نفر؟!

باور کن وقتی خوندم پایه امتیازات 4 نفره اصلاً یه لحظه موندم. فک کردم اشتباه خوندم!
استرجس عزیز، الان به نظرت غیر از گریفندور هیچ گروهی می تونه توی کلاسا با 4 نفر شرکت کنه؟
بابا جان الان تابستون نیستا.
هافلپاف الان فقط 2 عضو داره که رز فقط با موبایل میاد و یه جورایی نصفه نیمه هست.
راون هم که من خبر دارم اوضاعشون وحشتناکه و اونا هم حداکثر اعضایی که بتونن توی یک جلسه شرکت کنند براشون فکر نکنم بیشتر 3 نفر باشه.
اسلایترین هم وضعیت مشابهی داره.

به نظر من این واقعاً زیاده برای ترمی که قراره توی زمستون برگزار بشه. تابستون 4 نفر بود!
حالا که قراره هاگ سالی یه بار برگزار بشه جون هر کی دوست دارین قوانینشو درست بذارید.

اون از کوییدیچ این از خود هاگ!




پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۱:۴۶ جمعه ۸ آذر ۱۳۹۲
#87
استرس جان سلام

ننه جون با توجه به توضیحاتی که دادی و سوالاتی که برای ملت و اینا پیش اومد من به نظرم اومد که شیوه ی کوییدیچ یه کم چپ اندر قیچی میشه.

من فکر می کنم اگه تعداد پست ها رو کم کنیم بهتر بشه این قضیه و یه سری مشکلات حل میشه.
مثلاً اگه تعداد پست ها به جای 7 تا بشه 4 تا، هم چش و چار داور بدبخت به داستان نمیره، هم این که ذخیره و اینا درست میشه.

در کل به نظر من این شیوه اینجوری یه حالیه.

پ.ن: آی ملتی که بعدها میخواین تو طول ترم بیاین اینجا اعتراض و تحصن و اعتصاب غذا کنین، اگه اعتراضی دارین الان بیاین بگین.




پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۰:۴۶ پنجشنبه ۷ آذر ۱۳۹۲
#88
با درود

ننه استرس، الان من از کجام تیم بیارم بدم برای کوییدیچ؟

به نظرت بهتر نیست لیست تیم ها رو چند روز قبل از بازی بگیری؟
چون الان ممکنه یه سری اعضا نباشن، یا یه سری اعضایی که الان هستن اون موقع نباشن.
حالا این هیچی؛ این هافلپاف بدبخت الان از کجا تیم بیاره؟

در کل درخواست دارم که اسامی تیم ما رو الان از ما نخواین.



پاسخ به: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۱۱:۴۲ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۹۲
#89
سلام ننه

اگه راه داره این ماگل شناسی رو به من بدید که به ملت یاد بدم چطوری با ماگل جماعت باید رفتار کنن.
از سوابق خویشتن هم اگه بخوام بگم اینه که من خودم به شخصه این مدرسه رو تأسیس کردم با رفقام. الان تو اینجا چی میگی نشستی رو اون صندلی مدیریت؟

فعلاً ننه




پاسخ به: دفتر ثبت نام دانش آموزان
پیام زده شده در: ۱۱:۳۷ چهارشنبه ۶ آذر ۱۳۹۲
#90
ننه استرس، تو منو نمیشناسی از این سوالای تابلو ازم می پرسی؟! حیف اون همه کلوچه که من پختم تو حلق تو کردم.

من هلگا هافلپاف، هافلپاف هافلپافیان هستم.

از وقتی بودم تو هاگوارتز شرکت کردم و یه ترم هم ورد های جادویی تدرسی کردم.








هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.