- شکاااااااااااااااااااایت!
ملت حاضر در دادگاه که این صدا را شنیده بودند، همه برگشتند و در آستانه در شنل قرمزی را دیدند که سبد به دست دم در وایساده است. تالار غرق در سکوت شد و چند لحظه بعد..
جیرینگ جینگ جینگ جیینینینینینگ
ظاهرا جناب قاضی با شنیدن فریاد دخترک ناخواسته کف جیبش را سوراخ کرده و از آن سوراخ یک گالیون بیرون زده و سکه طلا بعد از اینکه حسابی در دادگاه دور دور خورد با همون صدایی که بالا شنیدید، خیلی قشنگ وسط تالار متوقف شد.
- به جون خودتون ما قشر کم درآمدی هستیم.
قاضی این را گفت و سپس دست هایش را از جیب هایش در آورد و روی میز گذاشت. تنها سه سوت گذشته بود که سیلی از طلا از پاچه های شلوار قاضی القضات کراوچ بیرون زد:
- مردم دیدن وضعم خرابه بهم فطریه دادن جناب وزیر، به جون دَدیم
... اصلا دخترجون تو چرا نظم جلسه رو به هم زدی؟! حرف بزن؟!
شنل قرمزی که محو تماشای طلا ها بود گفت:
- هان؟ آهان! راستش اومده بودم خونه ننه جونم که همین وراست، دیدم این جا شلوغه گفتم بیام ببینم چه خبره، عکس این اغفالگر رو دیدم(در این لحظه شنل قرمزی به پاتر اشاره می کند). این پسره حق ما رو شیش هفت ساله که خورده!
- جناب قاضی، اعتراض دارم! من هرچی که باشم، اغفالگر نیستم!
و ناگهان از میان جمعیت یک دمپایی ابری به سمت پاتر پرتاب شد و چو چانگ از میان جمعیت فریاد کشید:
- دروغ می گه جناب قاضی! این با وعده و وعید منو اغفال کرد! هی می گفت ((من پسر برگزیده ام. من عزیز دردونه دامبلدورم. ننه بابام کلی پول واسم گذاشتن)) آخرش هم با طلسم فرمان منو به عقد یک مشنگی به اسم ارسطو عامل در آورد و خودش هم اون شفته رو گرفت.
- به من می گی شفته، شیربرنج!
- اهم اهم.. خانم ها، لطفا خونسردی خودتون رو حفظ کنید، نوبت شما هم می رسه. دوشیزه اسمتلی ادامه بدین.
شنل قرمزی که نگاهش به روی دست های سالم ریگولوس که اکنون مشغول جمع کردن گالیون های کف سالن بودند ثابت مانده بود، سرش را بالا آورد و رو به قاضی گفت:
-چی می گفتم؟ آها، این پسره از همون سال اولی که اومد مدرسه لوس بازی هاش رو شروع کرد، سال اول که ما؛ اسلیترینی ها رو می گم. داشتیم قهرمان می شدیم و خیلی هم شاد و شنگول بودیم یهویی نمی دونم چی شد، واسه ولگردی و شکستن قوانین مدرسه به
این کلی امتیاز دادن و ... هیچ. سال دوم واسه چشم چرونی رفته بود دستشویی دخترونه و باز هم امتیاز و ... هیچ. سال سوم هم که یک آدم خطرناک و آورد تو مدرسه و دوباره امتیاز و ... بازم هیچ. سال چهارم بچه مردم رو کشت، سال پنجم که دیگه تو روی مدیر ایستاد، سال شیشم هم که بالاخره مدیرو کشت و معلم دلسوز و سرپرست گروه ما رو هم با این کاراش فراری داد.چی بگم آقا! دلم خونه!
قاضی کراوچ نگاهی به جمعیت انداخت و درحالی که به ریگولوس چشم غرّه می رفت گفت:
- کس دیگه ای هم شکایت داره؟