هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: دره گودریک
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ چهارشنبه ۱۵ آبان ۱۳۹۲
#91
خلاصه: دو مرگخوار به صورت خود سرانه به یکی از کافه های دره گودریک رفتند و به صاحب اون کافه چاشنی دارک لرد دادند که توی نوشیدنی هاش بریزه. در همون وقت تعدادی از محفلی ها به اونجا رفتند و همگی از نوشیدنی ها خوردند و به شکل لرد ولدمورت در اومدن!
------------------------------------------------------------

- تو که چشمات خیلی قشنگ بود، رنگ موهات خیلی عجیب بود.

هلگا همینطور که توی آینه دسته دار جواهر نشانش خودش رو نگاه می کرد، برای خودش آواز سوزناک می خوند و افسوس می خورد که اون قیافه قشنگ پیرمرد پسر کشش(!) از دست رفته.

دور تا دور میز آشپزخونه، لرد ولدمورت های یک شکل و یک اندازه نشسته بودند و به همدیگه نگاه می کردند.

یکی از لرد های سیاه جیغ زد:
- حالا باید چیکار کنیم؟!

یک لرد دیگر از اون طرف گفت:
- معلومه! هوشیاری مداوم... اه چرا من نمی تونم پشت اون در رو ببینم؟ همش حس می کنم یکی اونجاس.

سپس نگاهی به ولدمورت دیگری کرد و به تندی گفت:
- هی تو کی هستی؟ چرا داری می خندی توی این وضعیت؟

ولدمورت نامبر 3 لبخند پهن تری زد و گفت:
- آخه حس خیلی خوبیه که الان ریش ندارم، این بچه نمی تونه چیزی رو بکشه.

- عووووو... پروفسور به جای ذوق کردن یه نقشه خوب بکشین که از این حال در بیایم!

در حالی که بحث سر راه های خلاصی از این مشکل بالا گرفته بود ناگهان لارتن ولدمورت نما حرفی زد که باعث شد همه ساکت بشن و به فکر فرو برن:
- دقیقاً چرا ما باید این مشکل رو حل کنیم؟!

مودی ولدمورت نما گفت:
- خب معلومه! ما باید تبدیل به خودمون بشیم. اینجوری اصلاً نمی تونیم توی خیابون هم راه بریم.

- پس بقیه چطوری راه میرن؟

- چی؟ کدوم بقیه؟

و لارتن روزنامه پیام امروز را روی میز آشپزخونه گذاشت تا همه بتونن عکس بزرگ صفحه ی اول که تعداد زیادی ولدمورت دستگیر شده بود را ببینند.


ویرایش شده توسط هلگا هافلپاف در تاریخ ۱۳۹۲/۸/۱۵ ۱۲:۱۰:۳۳



پاسخ به: شركت حمل و نقل جادویی
پیام زده شده در: ۱۳:۲۷ جمعه ۱۰ آبان ۱۳۹۲
#92
هری دست خالی از پا دراز تر با قیافه ای تو مایه های « ما مانده ایم تهنای تهنـــــا، ما مانده ایم تهنا میان دشت غم ها!» از در اکابرواتز بیرون اومد و نگاه مفلوکانه ای به اطرافش انداخت بلکه راه چاره ای پیدا کنه که یهو نگاهش به پارک رو به روی اکابرواتز افتاد.
هِلِک هِلِک به سمت پارک رفت و روی یکی از نیمکت ها نشست و زانوی غم بغل گرفت و به زمین خیره شد.

چند دقیقه ای نگذشته بود که یک فت پای چرک گرفته که دمپایی توسی رنگ پلاستیکی پاره پوشیده بود جلوش ظاهر شد.
نگاه هری بالاتر و شخصی با شلوار کردی، پیرهن پاره پوره با یک کت زاقارت روش و سیگاری گوشه لب و لبخند مسخره ای رو دید.

- دوای دردت پیش منه دائاش.

- سیاهی کیستی؟

- مرتیکه تو کور رنگی داری؟ نمی بینی این شکلکه قرمزه؟

- عه؟ جدی؟ من فک می کردم به این رنگ میگن سیاه! آخه نیست که منو مهد کودک نفرستادن، اینه که یه کمی پایم ضعیفه.

مورفین فرتی هری رو هل داد اونور و کنارش روی نیمکت نشست و گفت:
- حالا دوای دردتو میخوای یا برم؟

هری کمی به فکر فرو رفت و گفت:
- آخه تو اصلاً از کجا می دونی درد من چیه که بخوای دواش رو داشته باشی؟

- دائاش من آخه تو که نمی دونی. محصولات گیاهی دکتر گانت روی هر دردی اثر داره. برای خرید همین حالا با شماره ای که این زیر می بینید تماس بگیرید.

-کودوم زیر؟

مورفین: خیلی بی شعوری!
هری: خودت گفتی خب.

- میخواستم یه صابون فلوبر اصل هم بهت روش بدم ولی چون بی شعوری نمیدم.

بوفشس دوکس پیسس!

نور قرمز رنگی به مورفین خورد و با افکت صوتی که در خط قبل مشاهده کردین مراحل اصابت، پرت شدن و پکیدن یکی پس از دیگری طی شد.

لحظاتی بعد مودی کنار هری که به قیافه ای مانند در اومده بود نشست و گفت:
- هوشیاری مداوم! چرا داشتی با این مرتیکه چیز کش حرف میزدی؟ بابا این انگل اجتماعه.

- خو من چه بدونم آخه؟ منو بعد شوفصد سال کشوندین تو سوژه. اصن معلوم نیس کی به کیه به مولا!

مودی نگاهی به اطراف کرد و پرسید:
- حالا واسه چی اینجا نشستی؟

- هیچی بابا ما دنبال کار می گشتیم، گفتن مدرک نداری. اومدیم اینجا مدرک بگیریم ندادن بمون. الانم اصن گلبم گرفت.

مودی پوزخندی زد و صداش رو پس کله ش انداخت و داد زد:
- بچز بیاین، عله هم همدرده با ما!




پاسخ به: خوابگاه مختلط هافلپاف!
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ شنبه ۴ آبان ۱۳۹۲
#93
ملت:
هلگا: هار هار هار هار!

همینطور که ملت هافلی در حال هنگ بودند ناگهان با صدای تلقی در قوری هلگا افتاد تا همه نگاه ها به سمت آن جلب بشه.
از جای در قوری، دسته مویی سفید رنگ و بعد کله ی هلگا با لبخندی بر لب بالا اومد و همینطور به قول پدر عارف توی ویلای من، فیرت فیرت فیرت، بالا اومد تا کل الیوم هیکل هلگا هافلپاف کبیر ظاهر شد.

ملتی که تا دقایقی پیش هنگ بودند با دیدن صحنه ظهور هلگا هنگِ حداکثری کردند و طبق گزارشات رسیده حتی چند نفر از آن ها سی پی یو سوزوندند.

رز که سی پی یو Core i7 اینتل، با 6 مگ کَش داشت در چند دقیقه از هنگ در اومد و با صدایی لرزون گفت:
- هـ... هـ... هلگا هافلپاف؟!

هلگا با لبخندی شیرین دستی بر سر رز کشید و گفت:
- عزیزم می تونی منو مامان هلگا صدا کنی. :angel:

رز که کف و خون قاطی کرده بود، جو نظارت گرفتش و جیغ زنان رو به ملت هافل گفت:
- ای هافلیون، همانا وعده ها محقق شد و هلگا هافلپاف کبیر ظهور کرد! احترام بگذارید!

ملت هافلی:
پروفسور تافتی: مگه میتی کومانه؟

در حالیکه ملت هافل از بی احترامی تافتی به هلگا عصبانی شدند، هلگا هافلپاف که بسی تسترال کیف شده بود که در این پست بسیار بسیار به خودش احترام گذاشته() با لبخندی مهربان گفت:
- خب فرزندانم. ما قربانی می خواستیم که نتونستید جورش کنید. به همین دلیل خودمون انتخابش می کنیم. و اون کسی نیست جز پروفسور تافتی عزیز!

ملت:
تافتی: غلط خوردم. میتی کومانه به جون خودم.

در حالی که ملت قصد قربانی کردن تافتی رو داشتند هلگا با صدای بلند گفت:
- دست نگه دارید! من حرفم تموم نشده. نوع قربانی کردن عوض شد. تافتی باید تبعید بشه به شهر دوست و همسایه، قزوین لند، باشد که معنی نفوذ و دسته جارو و این جور مسائل را به خوبی بفهمد!

تافتی عجز و لابه کنان غیب شد و تمامی مجسمه های تالار به انضمام حاچ درک برگشتند.
هلگا نگاهی به همه کرد و گفت:
- حالا میرسیم به دورمشترانگ!
___________________________________________
پ.ن: دوست داشتم از خودم اینقدر تعریف کنم!




پاسخ به: نقدستان محفل ققنوس
پیام زده شده در: ۲۲:۵۰ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
#94
سلام ننه
بیا این پست ما رو نقد کن.
بفرما.




پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد
پیام زده شده در: ۲۲:۴۷ چهارشنبه ۲۴ مهر ۱۳۹۲
#95
- پارسال بهار دسته جمعی رفته بودیم به هاگوارتز... عـــــــــــو!
- تدی جون عمه ـت خفه شـــو.
- تو که از اون بدتر داری جیغ میزنی بوقــــی.

کل الیوم محفل ها توی ماشین لارتن داشتند از سر و کول همدیگه بالاتر می رفتند و تو سر و مغز یکدیگر می زدند که لارتن کوفید رو ترمز و با یک لَغَت(!) کل الیومشون رو انداخت بیرون.

مودی با عصبانیت گفت:
- دیدید؟ اینقدر سر و صدا کردین که اعصابش خراب شد و پرتمون کرد بیرون.

جیمز همون طوری که بغز توی گلوش جمع شده بود به ماشین لارتن آویزون شد و شروع به جیغ زدن کرد:
- عمو لارتن جون اون سلما هایک که تو اون فیلم زاقارته باش یک روابط مشکوکی داشتی ما رو ننداز بیرون. در رو باز کن بذار سوار شیـــم.

لارتن از ماشین پیاده شد و مثل هیپوگریف به ملت محفلی که آویزون ماشینش شده بودند نگاه کرد و گفت:
- چرا وحشی بازی در میارین ملت؟ خب رسیدیم جزایر قناری.

مودی که برای لحظاتی به شدت از نقشش خارج شده بود گلگیر عقب ماشین لارتن رو ول کرد و گفت:
- مرتیکه تسترال خب زودتر می گفتی آدم اینجوری خودشو خوار و خفیف نکنه.

ملت که هیچ کدوم براشون این سوال پیش نیومد که چطوری با ماشین و زمینی به جزیره سفر کردند خیلی شیک و مجلسی برای پیدا کردن دامبلدور در جزیره پخش شدند.

چند ساعت بعد محفلی ها دست خالی از پا درازتر برگشتند و دور هم جمع شدند.
جیمز گفت:
- عمو دامبل نیست که نیــست.

ویلبرت با نگرانی گفت:
- نکنه بلایی سر خودش آورده؟

مودی نگاهی به ویلبرت کرد و گفت:
- نترس، دامبلدور قوی تر این حرفاست. باید یکی رو پیدا کنیم که ازش بپرسیم.

لارتن گفت:
- بابا ما که هر چی گشتیم تو این جزیره آدم نبود که. فقط مرغ و خروس و کفتر بود!

ارنی سریع از جیبش عینکش رو در آورد و به چشمش زد و گفت:
- پس من اینجا چیکاره ام؟ مگه شما نمی دونید من دوره زبان خروس ها رو دیدم؟

بعد از گفتن این جمله و زیر نگاه چپ چپ ملت محفلی به سمت یک خروس که از اونجا رد می شد رفت. سینه ش رو جلو داد، چند لحظه صبر کرد، چشم هاش رو بست و بعد با صدای بلند عربده زد:
- قــــوقــــولی قــــوقــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــو.قـــــوقــــو...

همینطور که ارنی مشغول جیغ و داد به زبان خروسی بود ناگهان خروسه رو به محفلی ها گفت:
- این رفیقتون چرا همچینی می کنه؟ عین بچه آدم حرفتونو بزنین!
- تو چطوری حرف میزنی؟
- من چمیدونم، از مروپی بپرسید.
- خب حالا می دونی دامبلدور کجاست؟
- همون پیرمرد دیوونه؟ دو تا اومدن بردنش خونه بیدل.
- خونه بیدل؟!
- آره یه همچین چیزایی گفتن.

خروس بعد از این که حرفشو زد رفت و از کادر به مقصد افق خارج شد.
ملت محفلی دور هم جمع شده بودند تا حرف خروس رو رمز گشایی کنند و ببینند خانه بیدل کجاست.

در پس زمینه داستان ارنی همچنان مشغول جیغ زدن بود که از بس به خودش فشار آورد هنجره ش پاره شد و از شدت خونریزی جان به جان آفرین تسلیم کرد.




پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: ۱۲:۱۵ سه شنبه ۲۳ مهر ۱۳۹۲
#96
سلام ننه

منم اومدم که به سفیدی بپیوند و بر علیه سالازار و نوادگان چرک و سیاهش بجنگم.
یه مأموریتی چیزی هم به ما بده ولی سن و سال ما رو هم لحاظ کن. مأموریت بپر بپر و پر استرس نده.


زردی طلایی تر از خورشید!


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۵ ۰:۳۴:۰۰



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۳:۰۴ شنبه ۲۰ مهر ۱۳۹۲
#97
درود
من همون ارنی مک میلانم دارم تغییر شناسه می دم.
با ایوان هماهنگ شده.
خواشهاً این دسترسی ما رو بدین بریم کار و زندگی داریم.

تایید شد!


ویرایش شده توسط پروفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۰ ۱۵:۳۶:۱۱



پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱:۲۶ جمعه ۱۹ مهر ۱۳۹۲
#98
نام و نام خانوادگی: هلگا هافلپاف

گروه: بدون شک هافلپاف!

چوبدستی: 28 سانت، انعطاف پذیر، مغز موی گورکن

سپر مدافع: گورکن

مهارت ها: پرواز و کوییدیچ، معجون سازی، دفاع در برابر جادوی سیاه

ویژگی های ظاهری: قیافه ای به شدت ننه جونی!
صورت گرد و موهای قهوه ای که تقریباً دارن سفید میشن اما هلگا نمی ذاره و به این در و اون در میزنه که بهترین رنگ مو رو پیدا کنه!
هیکل تقریبا چاق داره و از این بلندای زرد می پوشه.

ویژگی های اخلاقی: بسیار مهربان و دلسوز. دست نوازشش را بر سر همه می کشد. به شدت خفن روی سن و سالش حساس است و به زرس (ضرس؟ ظرص؟ زرص؟ظرث؟) قاطع می گوید سنی ندارد و به دلیل شغلش زود شکسته شده است.
به شکل عجیبی هم هر گونه رابطه با سالازار اسلایترین و گودریک گریفیندور را تکذیب می کند!


شما هنوز در کارگاه نمایشنامه نویسی شرکت نکردید.



ویرایش شده توسط پروفسور کويیرل در تاریخ ۱۳۹۲/۷/۲۰ ۹:۴۴:۲۴






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.