هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۲۰:۱۸ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۸
#91
چیزه....خوب درست میگید ببخشید .
منظور مهلت یک هفته هست
و توافقیه
درضمن چشم بذارید ، نه بزارید ولی خوب {ز}قشنگ ترش میکنه ها !


نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: دفتر دوئل(محل درخواست دوئل)
پیام زده شده در: ۱۷:۲۷ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۸
#92
هی من میخوام با سالازار اسلایترین دوئل کنم.
کاملا توافقی میخوام بزارمش تو چرخ گوشت.
فی المدت المعلوم :مِِن این پنجشنبه تا پنجشنبه بعدی
خب دیگه برید بزنید پس کله این بنیانگذار هاگوارتز بگید شاهزاده غلط املایی منتظرشه. با تشکر!


نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: خاطرات یاران ققنوس
پیام زده شده در: ۱:۴۷ پنجشنبه ۳ مرداد ۱۳۹۸
#93
قطرات باران درست مثل تیر هایی که بی پروابه سوی هدف میشتابند صورت سفیدو رنگ پریده اش را هدف گرفته بودند! انگار که از تماشای آسمان و سقوط آزاد این خلبان های کوچک بی چتر چیزی را جستجو میکرد ،
چیزی شبیه یک رویا!

شانه هایش محکم استوار بودند اما تقلایش برای بی صدا گریه کردن و پاک شدن اشک هایش توسط دستان لطیف باران آنچنان هم از چشمان تیز بین دریاچه دور نماند .
زانو هایش را به تمثال کودکی گمشده سخت تر در آغوش گرفت .
ردایش خیس شده بود و سرما جان میکند برای رسوخ به قلب سوروس ،اما آتشی که در اعماق احساساتش زبانه میکشید هزاران برابر زورش بیشتر از سرمای ناچیز زمستان بارانی بود .


به سوی قلعه آرام پیش میرفت ناگهان صدای گوش هایش را نوازش کرد :

- سوروس...با هم بریم؟

-اوه لیلی اوانز ...چه خوش شانسیه بزرگی که بتونم ایشون رو همراهی کنم.



- میدونی من واقعا دوست دارم تو پیشم میبودی لیلی ...این درست نیست که من...سنگ جادو رو...فقط بخاطر دیدن تو ...

-سوروس!آروم باش و خب...
-خب چی؟
-بهتره سنگ جادو رو بدی به دامبلدور.

-چرا؟
-اینطوری هیچ وقت نمیتونی از زجر آسوده بشی ...تا وقتی اونو داری به معنیه داشتن خیالیه منه!

-لیلی نرو ...
-متاسفم سوروس !این برای تو بهتره !


سوروس در این زمان بود که سومین یادگار مرگ را هم نیز به دامبلدور داد و برای همیشه شانس دیدن دوباره لیلی را حتی در هاله ای از وهم ، از دست داد .


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۳ ۱۳:۳۳:۴۱

نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۷:۰۵ دوشنبه ۳۱ تیر ۱۳۹۸
#94
سلام لرد سلام بلا .
خب دیگه منم اومدم عضو شم.
بی زحمت یه نگاهی به این فرم ما بندازین ببینین خوب سیاهه؟

1-هرگونه سابقه عضويت قبلي در هر يک از گروه هاي مرگخواران / محفل را با زبان خوش شرح دهيد!

سخنی ندارم.

2- به نظر شما مهم ترين تفاوت ميان دو شخصيت لرد ولدمورت و دامبلدور در کتاب ها چيست؟

دامبلدور هری و همه کسایی که بهش وفا دار بودن رو حاضر بود فدای هدفش کنه اما لرد مرگخواراش رو مثل خونوادش میدونست.

3- مهم ترین هدف جاه طلبانه تان برای عضویت در گروه مرگخواران چیست؟

کشتن محفلیون.

4-به دلخواه خود یکی از محفلی ها(یا شخصیتی غیر از لرد سیاه و مرگخواران) را انتخاب کرده و لقبی مناسب برایش انتخاب کنید.

داملدور :پیری پشمک


5- به نظر شما محفل ققنوس از چه راهی قادر به سیر کردن شکم ویزلی هاست؟

سحر و جادو وگرنه که سیرمونی ندارن!

6- بهترین راه نابود کردن یک محفلی چیست؟

بگید اسمشو نبر اومده خودش میمیره.

7- در صورت عضویت چه رفتاری با نجینی(مار محبوب ارباب)خواهید داشت؟

بدنمان را همچو باتیلدا بکشات تقدیمتون میکنیم.

8- به نظر شما چه اتفاقی برای موها و بینی لرد سیاه افتاده است؟

نشانگر خون سیاه و خوی مار صفتشون هست که نشان دهنده شکوفا شدن مار اسلیترین در وجودشونه

9- یک یا چند مورد از موارد استفاده بهینه از ریش دامبلدور را نام برده، در صورت تمایل شرح دهید.
دیگه نه میزارتش رو پتو نه زیر پتو !خودش یه پتوعه!


رفته هر دو جا درخواست داده!
کی، کجا و چگونه لرد همه رو مثل خونوادش می‌دونست؟ راجع به لرد کتاب صحبت می‌کنیم؟
گذاشتن بعضیا... گذاشتن!... گزاشتن چیه دیگه؟

سوروس با اینکه از خوندن پست کوییدیچتون مشعوف شدم، اما هنوز زوده.
پیشرفتت خوب بوده. اما می‌خوام کمی بیشتر فعالیت کنی.
به رفتارت تو چت‌باکس دقت کنی. بیشتر پست بزنی و بیشتر بخونی.
و در انتها، دیگه لازم نیست فرم پر کنی، کمی فعالیت کن، بخون و بنویس، بعد بیا درخواست بده.
یا همین فرم رو دوباره بفرست، یا فقط بگو اومدی درخواست بدی. لازم نیست از اول پر کنی.

موفق باشی.


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۸/۵/۱ ۱۵:۴۹:۵۴

نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: ورزشگاه آمازون (ترنسیلوانیا)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۱ چهارشنبه ۲۶ تیر ۱۳۹۸
#95
تیم تیم و هم تیمی های تیم تیم
VS

رابسورولاف


پست دوم

- بابا رفتن کنیم؟اینا که اومدن نمیکنن . خسته شدن میشم که!
- بچه انقد غر زدن نکن اومدن میکنن دیگه.


رابستن و بچه جلوی در خونه ی ریدل منتظر اومدن الاف بودن، چون ساعتی قبل قرار شده بود که عرض دوساعت خودشون رو اینجا حاضر کنن.
هر چند رابستن کوچک ترین رغبتی برای آوردن بچه نداشت چون میدونست جای بچه تو این بازیا نیست ودوست نداشت اگر مجبور شد کریس رو با تخته جادوگری یکی کنه بچش شاهد باشه، اما خب اگر نمیخواست به حرف الاف گوش کنه هم بچه مثل آدامس خرسی باد شده ی منفجر شده که روی صورت میچسبه و کنده نمیشه،به پاهای راب چسبیده بود و اومده بود .

از طرفی هم کریس رو داشتیم که توی وزارت خونه نشسته بود و با وجدانش درگیر بود که حرف ارباب مهم تره یا همکاری با رابستنی که هیچ ازش خوشش نمیاد !
حالا به دور از اینها مهم ترین مسئله این بود که سه نفر دیگه ی تیم کیا هستن ؟
حسابی درگیر بود جوری که اصلا متوجه نشد کی از ساعت مقرر ۱۰ دقیقه گذشت!
کریس واقعا جونشو دوست داشت پس قبل از هر اتفاقی که ممکن بود تهدیدش کنه زمان برگردون مصادره شده ی مخفی وزارتخونه رو برداشت و یک ساعت به گذشته رفت و خودشو با یه آپارات به خونه رسوند !
نیمبوس و کلی وسیله دیگه رو برداشت و ریخت توی ساک بزرگش و همین که خواست بره به خونه ریدل ها متوجه زمان برگردون شد.

الان باید چیکار میکرد؟ یه زمان برگردون رو که غیر مجاز از وزارتخونه کش رفته بود رو میاورد خونه ریدل ها؟
وجدانش تک سرفه ای کرد و تا خواست چرندیات اخلاقی تحویلش بده با یه کروشیو به سمت خودش سعی کرد وجدانشو خفه کنه که بعد متوجه غلطی که کرده بود شد .
از درد ناله بلندی کرد و مقداری فحش جدید کریس ساخت تحویل ارواح مرلین که اصول اخلاقی روی کار آورده بود داد .
وسیله هاشو برداشت و زمان برگردون رو هم انداخت دور گردنش و به مقصد خونه ریدل آپارات کرد.

حیاط خانه ریدل

- کریس تو نتونستن میشی که آپارات کردن نکنی؟بچم ترسیدن شد .


و این شروع مشاجره اون دوتا بود، چون هنوز هم رابستن اعتقاد شدید قلبی داشت که کریس با تقلب وزیر شده.

دقایقی بعد همه جمع شده بودن :کریس، رابستن، بچه، الاف، آتش زنه و سوروس و بلاتریکس .


سالن تشریفات خانه ریدل ها

- خب مرگخواران و دوستان ما شما دور هم جمع شدید که.....عه وا خاک عالم .ارباب شما اینجایین؟ ببخشید داشتم آماده سخنرانی شما میکردمشون.

- بله ما اینجا هستیم بانز .کاملا مشخصه داشتی ادای مارو در می آوردی حسابت باشه برای بعد.
و نگاه خشم ناکی به جایی که احتمالا بانز ایستاده بود کرد که از قضا درست همون جا وایساده بود.

***


چند ساعتی میشد که ارباب باهاشون اتمام حجت کرده بود و فرستاده بودشون به خونه تیمی که براشون تدارک دیده بود.


- خونه خوبیه اما اخه مثلا ما وزیریما!

- کریس! چطور جرئت میکنی؟ اینجا مرحمت اربابه!

- کریس اینجا خونه ی خوبیه ها هم زمین کوییدیچ داره هم آشپز خونه برای اون خمره ی بی انتهای توی شکمت.
- سوروس به تو مربوط نیست!

- بس کنید ! ما نیاز به استراحت داریم .اتاق انتهای راهرو برای ماست .جرئت دارید واردش بشید تا با آداوراکداورا ازتون پذیرایی کنیم.
_هی الاف اینجا فقط بجز اون اتاق یک اتاق دیگه داره و ما پنج نفریم و یک گربه !
_خیله خب سوروس ما گربه ی عزیزمان را هم میبریم !
و الاف بی توجه به بقیه رفت توی اتاق.

- کنار رفتن کن من جا نداشتن هستم .
- حرف نزن رابستن مثلا من وزیرما!
- سایلنت شدن کن. اینجا برای منو بچه جا انداختن شده!مال ما بودن میشه.
- و کی اینو گفته؟
- من گفتم !حرفی داری؟
- بلاتریکس من غلط کنم!
- خوبه که جایگاهتو فهمیدی و متوجه شدی به ناظر ارباب نباید توهین کنی.
سوروس زیر لب ادامه داد:
- حیف بلاتریکسی!
- نشنیدم!
- چیزی نگفتم.
- خوبه پس بخوابید از فردا برنامه ها تمرینی شروع میشه.

بلاتریکس با گفتن این جمله رفت توی اتاق دوم و پتوی طرح پلنگیشو کشید رو خودش و خوابید و با یک ورد کوتاه در اتاق رو بست.

- حالا باید ما کجا بخوابیم؟
- سوروس فکر کنم باید روی مبل بخوابی !
- لعنت به اون کنت الاف زورگو و بعدم به بلاتریکس که پارتی بازی کرد فقط به رابستن و بچش جا خواب داد .
- بیخیال فکر کنم روز سختی در پیش داریم. والبته هر چقدر سخت باشه رابستن قراره صد برابر سختی بکشه!

خونه ی مرگ خوارا به سیاهی مطلق نور هاشو تسلیم کرد و نورهای زندانی منتظر طلوع خورشید شدند.


چند روز بعد- روز قبل از اولین مسابقه :

- خب امروز هم روزی مثل روز های پیشین. امروز هم تمرینی سخت خواهیم داشت ولی با این تفاوت که امروز برای عادت کردن به لباس های بازی، با لباس های رسمی مسابقه کوییدیچ بازی میکنیم.
- چی ؟جداً گفتن کردی؟ آخ جون! بالاخره من و بابایی لباس های کوییدیچ پوشیدن میکنیم؟
- تو نه بچه! همین الانم یه سبد شلوار های کثیف از خرابکاریات که بابای تنبلت نشسته ،حموم رفتن رو برای ما عذاب کرده . ما به عنوان یک وزیر نمیتونیم تو حموم بد بو استحمام کنیم!

- خب پوشک گرون شدن کرده از کجا پول ماگلی آوردن کنم پوشک خریدن بشم؟
- خب پوشک نخر با پارچه پلاستیک ببندش ،حالا مجبور نبودی که وسط تمرینای کوییدیچ بچه رو از پوشک بگیری!
- چه فرقی کردن شد؟بازم باید پارچه شستن کنم.درضمن به تو ربط داشتن نمیشه!

- هی شما ها بس کنید دیگه!
حتی اون گربه بد ترکیب هم باید لباس بپوشه ،چه برسه به بچه!
- اما بلا...
- ساکت شید تا چوبدستی به دست نشدم.همین که گفتم!

- بلاتریکس آتش زنه عزیز تر از جانمان که دروازبان لایق ماست نیاز به استراحت قبل از بازی داشت او به بازی اکنون نخواهد آمد.
_چی؟ بیجا کرده .ورش دار بیارش. خودت که نیمبوس سواری بلد نیستی شدی جستوجوگر .اون گربه بی ریختتم شده دروازه بان حرفم میزنی؟ بسه بسه، برید لباساتون رو بپوشید و بیایید .

بازیه تمرینی آخر شروع شده بود و همه سخت مشغول بودن .
- بابا من جی جی داشتن میشم!
- هه هه هه
- خندیدن میکنی کریس؟ حالتو گرفتن میکنم! بچه تو الان دشوری رفتن کردی!
- خب تقصیر من نیستن میشه!بخاطر هندونه هایی که کریس به خوردم دادن کرد اینجوری شدن کردم.
- کریس.پس کار توعه؟
- خب بچه دوست داشت هندونه.
- که دوست داشتن میشد ها؟
- بابا.
- ساکت شدن کن!
- بابا، بابا!
- چی گفتن میکنی؟
- من دیگه جی جی داشتن نمیشم.
- جدی؟ چه خوب شدن کردی.
راب دوباره مشغول تمرین شد ولی بعد از چند ثانیه دوبارهبه سمت بچه برگشت.
- ها؟ جی جی داشتن نمیکنی؟یعنی؟

رابستن آروم سرشو به سمت شلوار بچه چرخوند و با صحنه ناگواری روبه رو شد.

- بابا داره بارون میاد.
- آره پسرم ...ولی نمیدونم چرا آسمون ابر نداره.بهتره بریم خونه ظاهراً کسی خونه نیست.

***


- تو خودتو باز خیس شدن کردی؟
- بابا تقصیر...
- ساکت شدن کن .اگر بلاتریکس فهمیدن کنه بیچاره شدن میشیم.

- رابستن لسترنج! با من بحث نکن. بخاطر گندی که بچت به لباسش زده و گربه الاف با شیرجه زدنش به سمت ماشین شیر فروشی به لباس خودش و الاف بخاطر پرت شدن روی زمین چمن به لباسش وگندای دیگه که به لباسا زده شده تو مسئول شستن لباسایی! تمام.
- ولی اخه مگه من گند زدن کردم؟
- نخیر در کنار اینا شلوارای بچه رو هم بشور! ماهم میریم ادامه تمرین رو انجام بدیم.

و همه بجز رابستن از خونه خارج شدن .
رابستن بدون توجه به محتویات سبد، همه رو خالی کرد تو ماشین لباس شویی دوقلو و یه قابلمه آب جوش برای تمیز شدن کثیفی های شلوارها و دیگر لباس ها به محتویات درون ماشین اضافه کرد و درش رو بست و روشنش کرد .

با شنیدن زنگ پایان کار ماشین لباسشویی، به سمتش رفت و درشو باز کرد و تشت به دست تا کمر خم شد توی ماشین که لباسارو در بیاره.

- چی؟ اینا چی هستن میشن؟ چرا شبیه پشم بودن شدن ؟ پس لباسا کجا رفتن کردن؟

کمی چشم هاشو مالید و دوباره نگاه کرد. اما واقعا فقط توده ای از پشم توی ماشین لباس شویی بود .

با دستش پشم هارو در آورد ولی متوجه شد انگار با یه اسکلت نخی به شکل خاصی یسری از پشم ها به هم متصل هستن. همه پشم ها که خارج شد شلوار ها نمایان شدند.

شلوار هارو برد و روی رختگیر پهن کرد و برگشت سراغ پشم ها اما صدای شبیه به ترکیدن حباب روی دیگ های هکتور توجهشو جلب کرد و بعد از کلی تلاش منبعش رو لوله و اتصالات لوله به فاضلابه ماشین لباسشویی پیدا کرد.
بعد از باز کردن لوله دید چیزی لوله رو مسدود کرده و متوجه شد مقدار زیادی پلاستیک آب شده سبز و سیاه هستند. کمی بیشتر دقت کرد و با کمی تطبیق شواهد متوجه شد لباس ها پوسته ای از نخ پلاستیکی داشتن که همشون با آب جوش حل شدن وتوی لوله که سرد شدن باقی موندن و درون مایه لباس ها هم که پشم بوده.
این با تیر خلاص برای رابستن فرقی نداشت چون ساعت نیمه شب رو نشون میداد و تا مسابقه فقط چند ساعت فاصله بود.
ساعاتی که برای خرید لباس که کم بود هیچ، از طرفی نشان دهنده عمر رابستن بود چون به زودی بلاتریکس و بقیه سر میرسیدن.

شترق!

رابستن با سوزشی توی صورتش به هوش اومد و تازه فهمید چه بلایی به سرش نازل شده. اون همون جا توی آشپزخونه از ترس خوابش برده بود و حالا بدون هیچ برنامه ریزی برای ماست مالی با اعضای تیم روبه رو شده بود!


ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۶ ۱۵:۳۲:۲۷
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۶ ۱۶:۲۹:۴۴
ویرایش شده توسط سوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۸/۴/۲۶ ۲۱:۱۴:۲۳

نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: باجه تلفن وزارتخانه (ارتباط با مسئولان)
پیام زده شده در: ۱۵:۱۱ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۸
#96
بهتره این تنش ها باشه چون واقعا احساسات هاگوارتز و رقابت هاشو بیان میکنه اینکه همه این ها همون طور که کریس گفت فان هست پس دلیلی برای ناراحتی وجود نداره
اعتراض ها رو هم به حساب ایفای نقش بزاریم بهتره ....
هر چند من حق ندارم اظهار نظر کنم
شما به بزرگیه خودتون ببخشید


نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: کدام مشنگ زاده برتر است؟
پیام زده شده در: ۱۰:۱۵ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۸
#97
بهتره فراموش نکنیم شخص خارق العاده ای مثل سوروس پدری مشنگ داشت


نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: ماجراهای کاشت مو
پیام زده شده در: ۳:۱۶ شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۸
#98
بله درسته خب لرد عاشق موهای بلند و زیبای روی سرش شده بود نه نارنجی بودنش و حتی اصلا براش ملاک نبود که چه رنگی هستند
بانز فکر به سرش زد
به سراغ بلاتریکس رفت
_هی بلا یه فکر فوق العاده دارم
_ساکت شو بانز تو حرف نزنی دنیا آرامش بیشتری داره
_ولی...
_ولی بی ولی
_من میتونم کار کنم که نصفه ی کچل سر ارباب پنهان شه...
_چطوری ؟
_اینطوری
_کو
_ایناهاش دیگه مث موهای خودم
_بالاتریکس با حالتی که جمله احمق بی خرد خودتو مسخره کن به بانز (قسمتی از هوا که ظاهرا طبق افسانه ها بانز اونجا ایستاده بود)نگاه کرد
_میشه توضیح بدی چطوری تو رو باید میدیم ؟؟؟؟؟
_نکته همین جاست
_منظور احمقانتو کامل و دقیق بگو
_خب ببین اگه موهای ارباب بی رنگ بشه و نامرئی... مشکل حل میشه
_بلا خنده شیطانی روی صورتش نقش بست
_خب چطوری بی رنگشون کنیم
_من یه معجون بی رنگ کننده دارم

بلاتریکس:هکتور تو یکی خفه شو
_نه جدی میگم واقعا یه معجون دارم
_باید نشونم بدی که کار میکنه
_باشه ،قربانی کیه ؟
_ببین احمق اگرم معجون این هکتور کار کنه چطوری میخوای اونو رو موهای ارباب بریزی؟

بانز:بلا فکر اونجاشم کردم
_ینی چیکار میکنی اونوقت؟
_بلا مگ ارباب برای تقویت موهاش نباید با معجون البرجک موهاشو بشور ؟و با صدای تک خنده خبیثی به معنی ما این مزخرفات رو به خرد مغز ارباب میدیم و مجبورش میکنیم با معجون موهاشو بشوره به بلاتریکس و هکتور خیره شد هر چند اونا فقط صدا خنده رو شندین و همون برای رسیدن مفهوم کافی بود ...


نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: باجه تلفن وزارتخانه (ارتباط با مسئولان)
پیام زده شده در: ۲۳:۵۱ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۹۸
#99
ن پرنسس نرو پرنسس شمدونیا دق میکنن پرنسس
پرنسس امشب به یادت پیتزا زدم بر بدن
پرنسس نرو


نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli



پاسخ به: باجه تلفن وزارتخانه (ارتباط با مسئولان)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۰ جمعه ۱۴ تیر ۱۳۹۸
پرنسس
ما اومدیم روشن سازی کنیم
اون روز تاآخرین لحظه انتخابات بر الیه کریس چمبرز خیانت کردیم باشد که وزیر نشود (هرچند شما هم تفاوتی با کریس نداری)خوشحالیم خیاناتمان مثمر به ثمر شد
اکنون که فنرخبیس انتخاباتی نا عادلانه بر پا کرده ما نیز اعلام وفا داری به شما را علنی میکنیم


نه چون مومم نه چون سنگم،نه از رومم نه از زنگم،همان بی رنگ بی رنگم.....
به طلا همچو سنگ بنگر...
se.sn_sli







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.