هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: چطور ولدمورت به زنده ماندن کریچر شک نکرده بود؟
پیام زده شده در: ۱:۳۲ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۶
#1
من باز هم تاکید می کنم که ولدمورت احمقه. درسته باهوشه اما احمق هم هست و دامبلدور باهوش تر از اونه.
ولدمورت درکی از برخی مهارت های موجود توی دنیا نداشته و درصدی ولو کم رو هم برای اونها قایل نبوده که این نشونه ی حماقتشه.
حالی که دامبلدور با وجود احتمال اینکه ممکنه برخی نقشه هاش خراب بشه به دلیل جسارتی که داشته (گریفیندوری بودنش) باز هم سعی در ریسک کردن و کم رنگ کردن ان ضریب اشتباه می کرده.
این که کسی حتی درصدی کم رو هم برای تخریب نقشه اش نده فقط و فقط نشونه ی حماقته.
اما ولدی با همه ی حماقت های گاه و بی گاه باز هم در مورد هوراکسس ها هیچ وقت اهمالی نداشته . اما نادیده گرفتن کریچر با وجود اطلاعاتش کمی عجیبه.
این درسته که ولدی نمی تونسته وارد خانه ی شماره 12 بشه ... اما خیلی راحت می تونسته در زمانی که کریچر در خانه ی نارسیسا بوده اونو از بین ببره.
اما نکته ای که هست اینه : ممکنه مرحوم ولدی زمانی که متوجه می شه کریچر زنده هستش به این توجه کنه که کریچر به هر علتی از غار اومد بیرون. اما دلیلی نداره که به عنوان یه جن خونگی بخواد راز اربابش و مبنی بر رفتن به اون غار به کسی بگه.
این و فراموش نکنیم که هری می دونست هوراکسس قاب آویز به دست رگولس از بین رفته. و خیلی صریح از کریچر در اون مورد سوال کرد.
ولدی این احتمال و که کسی بدونه هوراکسس ساخته رو نمی داده به خودش چه برسه به اینکه کسی بخواد نابودش کنه. و یا در موردش از کریچر سوال کنه. چراکه جن های خونگی رازی رو برملا نمی کنن مگر اینکه دستور اکید در مرود اون راز باشه.


مذهبم ایران است
وجودم سهراب است
مکتبم باران است


Re: ولدمورت چطور آن همه وسایل درون اتاق نیازمندی را توجیه میکند؟
پیام زده شده در: ۰:۳۱ چهارشنبه ۱۱ مهر ۱۳۸۶
#2
در مورد سطحی شمردن دیگران در نظر ولدمورت که شکی نیست و این خودش تا حدی خصوصیت حماقت رو به ولدی اضافه می کنه. فراموش نکنیم که دامبلدور با وجود داشتن اشتباه هیچ گاه احمق نبود ...بلکه جسور بود و احتمال خرابی نقشه رو می داد اما باز هم جسارت می کرد . اما ولدی حتی این احتمال و هم نمی داد و این یعنی حماقت.
و به دلیل همین حماقت و ایضا کم بودن وقت در ان زمان خاص به جبر همان اتاق و با همان سر و شکل رو فارغ از اینکه شاید دیگران بیایند انتخاب کرده.
و البته با همه ی این حرف ها باز هم حرف ایگنوتس خیلی منطقیه که رولینگ به هر دلیلی چه کم توجهی و چه زیاد بودن مطالب مهم کتاب اخر تصویر درستی از اتاق ضروریات نداده.


مذهبم ایران است
وجودم سهراب است
مکتبم باران است


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲:۲۷ پنجشنبه ۲۳ فروردین ۱۳۸۶
#3
بازی با کلمات

**این جوری که من نوشتم تقریبا داستان در داستانه که خیلی دوست دارم و البته بنا به دلایلی خیلی کوچولو و کم حجم اینجا به صورت نمایشنامه نوشتم.
روایتی که روایت می کنه راویی که راوی خودش روایت کننده ای دیگه داره که منم.**

**و البته نکته ی دیگه اینکه من باید خدمت جناب پادمور عزیز ناظر گرامی عرض کنم که این متن همون متنه اما با تغییراتی جدید. البته تغییرات فقط در مورد صدای مرد و زن نوشته ی قبلی و اضافه ی تکمیلی خودم هستش. **
((یک زن و یک مرد جوون.حدودا هفده هیجده ساله که پسر دارای موی بهم ریخته ی عجیبی است که اتفافا بلند هستش و تا روی شونه هاش بهم ریختگی ش ادامه داره و چشماش یه جور سبز یشمی هستش که در نوع خودش ایننم عجیبه و دماغش کمی کشیده اما خیلی زیباست و چند خراش هم در کنار صورتش وجود داره حالی که یک سری نوشته به صورت دستی رو می خونه و دختره هم در کنارش با موهایی مشکی و البته خیلی صاف و چشمایی مشکی که به پسر خیره شده و ...اوه بله پسر داره اون نوشته هارو واسش می خونه))

دختر: تو مطمئنی می خوای در مورد این قضیه بنویسی...اخه ...

پسر: خب میدونی فکر میکنم این اتفاق جالبی بوده که مطمئنم به همین صورت اتفاق افتاده. فکر کن... فکر کن که اگه ما این تئاتر و روی صحنه ی تئاتر هاگوارتز اجرا کنیم چقدر قشنگ می شه. خودت می دونی که با همه ی حرف هایی که پشت سر بابای منه همه هنوز خیلی دوسش دارن و بچه ها همه دوست دارن از گذشته ی خودش و پدرش باخبر بشن.خب اینم که در مورد بچگیشه.حتما خوششون میاد. حالا که تئاتر هاگوارتز شکل گرفته و تازه کاره. من می خوام با این سوژه ها هم اونا رو اشنا کنم با پدر و پدربزرگم و هم یه نوع رابطه رو بنویسم...ببین این تیکش و بخون (در حالی که یه برگ رو از بین بقیه بر میداره و به دست دختر می ده)

(نور صحنه روشن می شود و اولین صحنه ی قرار گرفته در مقابل چشم تماشاگران سایه روشن چند نفر که در حال صحبت باهم هستند و البته در انتهای صحنه بر روی یک دست کاناپه نشستن و کل صحنه هم تصویری از یک دفتر ..شاید دفتری شبیه به دفتر مینروا مگ گونگال)

- ببینم لی لی هری کجاست؟

- بردمش پیش مادلی(شاید شفابخش استخدام در هاگوارتز که در حال حاضر خانوم پامفری عهده داره مسئولیتشه) و مینروا توی درمونگاه.

- خب اینجوری خیلی بهتره ... راحت تر می شه صحبت کرد.

(پیرمرد از زن رو برمی گرداند و نگاهش در بین او و مرد دیگری که در سمت چپ زن نشسته حرکت می کند ) خب جیمز...فکراتو کردی؟ راجبه اون پیشنهادی که بهت دادم.

- خب پرفسور من و لی لی خیلی به این موضوع فکر کردیم و یه...یه تصمیم نو تر گرفتیم (در حالی که روی شونه ی مرد دیگری که در کنار او ایستاده می زنه با لبخند نگاهی رضایت آمیز به او و لبخندی به زن که حالا اسمش لی لی هست می زنه و رو به پرفسور ) فکر کردیم شاید بهتر باشه که سیریوس این کارو بکنه.

- خب...البته فکر قشنگیه...اما فکر نمی کنی ممکنه براش خطرناک باشه..؟؟ سیریوس...میدونی که اگه ولدمورت بفهمه میاد سراغت ها.

- اوه دامبلدور...یعنی می خوای بگی من نمی تونم...میدونی که من پدرخونده ی هری هم هستم.

- نه سیریوس.منظور من این نبود. من میگم اینجوری ممکنه یه موقعی برات...

- من کاملا آماده ام دامبلدور.

- خب باشه. پس ...باشه حالا که هم تو و هم جیمز و هم ...لی لی!!!؟؟؟ تو چی؟

- راستش پرفسور من هم همین عقیده رو دارم. راستش ما فکر کردیم این جوری کاملا ولدمورت و گمراه می کنیم. چون اون مطمئنا فکر می کنه شما رازدار هستی. این جوری خیلی از وقتش گرفته می شه.

- خب پس حالا که موافقید همتون...پس بهتره هرچه زودتر انجامش بدین. ...(دامبلدور با اشاره به دو مرد دیگر که تا حالا ساکت بودند ) ریموس...پیتر...بهتره شما هم بیاید. نباید موقع اجرای افسون کسی اینجا باشه.

- بله پرفسور....سیریوس جیمز لی لی امیدوارم موفق باشین.

- خب سیریوس امیدوارم درست اجراش کنی.

-ممنونم پرفسور.

- اااممم...پیتر میشه تو یه چند لحظه صبر کنی...

-اوه من...بل..بله...حتما.

(درحالی که دامبلدور و ریموس از در بیرون میرن لی لی به سمت پیتر میاد و اونو دعوت به نشستن در جایی بین خودش و جیمز و روبروی سیریوس که حالا دیگه ایستاده دعوت می کنه)
- ببین پیتر ما یه فکری کردیم. ...راستش می خواستیم...البته می تونی روش فکر کنی و حتی قبوئل هم نکنی ها...اما

- اما ما گفتیم بهت بگیم خیلی بهتره تا از قبل پیش بینی کنیم که قبول نمی کنی...

- اوه..مم..ممنون...خب...اون..اون کار...

- ببین ما ازت می...

-جیمز بزار من بهش بگم. ببین پیتر ما می خوایم به جای من تو رو رازدار کنیم.

(پیتر در حالی که نگرانی و یه شعف خیلی نامحسوس توی چهره اش و صداش بود سکسکه ای کرد)
- یعنی...یع...من...این...این ...

-ببین اصلا لازم نیست نگران باشی. هیچ کس جز من و سیریوس و لی لی از این قضیه خبر نداره و این جوری می شه به راحتی ولدمورت و کاملا گمراه کرد...

- در ضمن پیتر سیریوس هم خوذدشو به خاطر احتیاط و حفظ جون تو مخفی می کنهخ که ولدمورت و مرگ خوارا دنبال اون باشن تا تو.

- هم چنین من خودم یه جای امن برات سراغ دارم که می تونی اون جا مخفی شی.

-خ...خخخخ...خب .من.من اصلا نگررر..نگران نیستم....و...ووووقتی ششما...ببگین همه چی حلله.

دختر: ببین بهتر نیست که اسمشونم می نوشتی که اگه یهویی کسی خواست نمایشنامه رو بخونه بفهمه راحت که گفته ها از کیه؟

پسر: می دونی راستش فکر می کنم اینجوری بیشتر باعثه توجشون می شم.تفکیک گفته هارو می تونن در صورتی که شخصیت ها رو بشناسن انجام بده و این یعنی اینکه مجاب می شن صاحبهای شخصیت هارو هم یعنی مامان بزرگم و بابابزرگم و بقیه رو بشناسن.

** این جوری که معلومه باید باز مزاحمتون بشم و یه توضیح بدم پسر ماجرای من که داره ماجرایی رو روایت میکنه نسبتی داره با لیلی و جیمز و...البته هری. من فرض کردم خانوم رولینگ توی کتاب اخر و هفتم هری رو زنده نگه می داره و البته هرمیون رو. و هری صاحبه یه پسر می شه. اینکه همسر هری کیه و ایا فرزند دیگه ای داره و حتی اسم این پسر چیه و دختره باهاش چه رابطه ای داره و کی هستش راستش بهتره فعلا نگم.**

-پس حالا که تو هم موافقی...(رو به جیمز و لی لی ) بهتره که شروع کنیم.

- خب پس بی زحمت برو و هری رو هم بیار و ...

- و تموم شد ارباب.
(جمله ی اخر پیتر در قهقهه ی مستانه ی دهشناکی فروخورده شد.)
- اوه تو کارتو خوب انجام دادی دم باریک. خیلی هم خوب.
- مم...ممنون ارباب...وظ...وظیففه ببود.

دختر : اوه نگاه کن ببین ساعت چنده....همین جوری نشستیم به خوندن یادمون رفت. الانه که کلاسمون شروع بشه. مثه اینکه یادت رفته ها. الان کلاس تغییر شکل داریم.
پسر : اوه ... اوه راست می گی ...فقط مونده یه بار دیگه با گرنجر در بیفتیم.
دختر : ای بابا...پرفسور گرنجر. مثه اینکه معلمه ها و در ضمن بهترین دوست بابات بوده و هستش.

خوب حالا که تو به این طرز نوشتن علاقه داری میتونی اونو تقویت کنی و از حالت خسته کننده درش بیاری....مثلا این قسمت پررنگ آخریه به نظرم ضروری نبود....!! پیشنهاد میکنم پستای اش ویندر رو بری بخونی...ممکنه به دردت بخوره...البته تا حدودی!!

در ضمن اینقدر زیاد ننویس اونوقت هیشکی پستتو نمیخونه...میتونی یه پست با یه موضوع متفاوت بزنی!؟ نمیخوام پستا تکراری باشن...کسی که وارد رول میشه اول باید سوژه های مختلف درست کنه!

تایید نشد



ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۲۴ ۲:۲۶:۱۲

مذهبم ایران است
وجودم سهراب است
مکتبم باران است


Re: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۲۰ جمعه ۱۷ فروردین ۱۳۸۶
#4
بازی با کلمات

----------------------------------------------------------
صدای زن:تو مطمئنی می خوای در مورد این قضیه بنویسی...آخه ...
صدای مرد :خب میدونی فکر میکنم این اتفاق جالبی بوده که خانوم رولینگ از کنارش راحت گذشته.
ببینش...اینا دست نوشته هامه ...بخون:


((نور صحنه روشن می شود و اولین صحنه ی قرار گرفته در مقابل چشم تماشاگران سایه روشن چند نفر که در حال صحبت باهم هستند و البته در انتهای صحنه بر روی یک دست کاناپه نشستن و کل صحنه هم تصویری از یک دفتر ...شاید دفتری شبیه به دفتر مینروا مگ گونگال))

- ببینم لی لی هری کجاست؟

- بردمش پیش مادلی(شاید شفابخش استخدام در هاگوارتز که در حال حاضر خانوم پامفری عهده داره مسئولیتشه) و مینروا توی درمونگاه.

- خب اینجوری خیلی بهتره ... راحت تر می شه صحبت کرد.
((پیرمرد از زن رو برمی گرداند و نگاهش در بین او و مرد دیگری که در سمت چپ زن نشسته حرکت می کند )) خب جیمز...فکراتو کردی؟ راجبه اون پیشنهادی که بهت دادم.

- خب پرفسور من و لی لی خیلی به این موضوع فکر کردیم و یه...یه تصمیم نو تر گرفتیم ((در حالی که روی شونه ی مرد دیگری که در کنار او نشسته می زنه با لبخند نگاهی رضایت آمیز به او و لبخندی به زن که حالا اسمش لی لی هست می زنه و رو به پرفسور )) فکر کردیم شاید بهتر باشه که سیریوس این کارو بکنه.

- خب...البته فکر قشنگیه...اما فکر نمی کنی ممکنه براش خطرناک باشه..؟؟ سیریوس...میدونی که اگه ولدمورت بفهمه میاد سراغت.

- اوه دامبلدور...یعنی می خوای بگی من نمی تونم...میدونی که من پدرخونده ی هری هم هستم.

- نه سیریوس.منظور من این نبود. من میگم اینجوری ممکنه یه موقعی برات...

- من کاملا آماده ام دامبلدور.

- خب باشه. پس ... حالا که هم تو و هم جیمز و هم ...لی لی!!!؟؟؟ تو چی؟

- راستش پرفسور من هم همین عقیده رو دارم. راستش ما فکر کردیم این جوری کاملا ولدمورت و گمراه می کنیم. چون اون مطمئنا فکر می کنه شما رازدار هستی. این جوری خیلی از وقتش گرفته می شه.

- خب پس حالا که موافقید همتون...پس بهتره هرچه زودتر انجامش بدین. ...((دامبلدور با اشاره به دو مرد دیگر که تا حالا ساکت بودند )) ریموس...پیتر...بهتره شما هم بیاید. نباید موقع اجرای افسون کسی اینجا باشه.

- بله پرفسور....سیریوس جیمز لی لی امیدوارم موفق باشین.

- خب سیریوس امیدوارم درست اجراش کنی.

-ممنونم پرفسور.

- اااممم...پیتر میشه تو یه چند لحظه صبر کنی...
-اوه من...بل..بله...حتما جیمز.
((درحالی که دامبلدور و ریموس از در بیرون میرن لی لی به سمت پیتر میاد و اونو دعوت به نشستن در جایی بین خودش و جیمز و روبروی سیریوس که حالا دیگه ایستاده دعوت می کنه))

- ببین پیتر ما یه فکری کردیم. ...راستش می خواستیم...البته می تونی روش فکر کنی و حتی قبول هم نکنی ها...اما

- اما ما گفتیم بهت بگیم خیلی بهتره تا از قبل پیش بینی کنیم که قبول نمی کنی...

- اوه..مم..ممنون...خب...اون..اون کار...

- ببین ما ازت می...

-جیمز بزار من بهش بگم. ببین پیتر ما می خوایم به جای من تو رو رازدار کنیم.
((پیتر در حالی که نگرانی و یه شعف خیلی نامحسوس توی چهره اش و صداش بود سکسکه ای کرد))
- یعنی...یع...من...این...این ...

-ببین اصلا لازم نیست نگران باشی. هیچ کس جز من و سیریوس و لی لی از این قضیه خبر نداره و این جوری می شه به راحتی ولدمورت و کاملا گمراه کرد...

- در ضمن پیتر سیریوس هم خودشو به خاطر احتیاط و حفظ جون تو مخفی می کنه که ولدمورت و مرگ خوارا دنبال اون باشن تا تو.

- هم چنین من خودم یه جای امن برات سراغ دارم که می تونی اون جا مخفی شی.

-خ...خخخخ...خب .من.من اصلا نگررر..نگران نیستم....و...ووووقتی شما...ببگین همه چی حلله.

صدای زن: ببین به نظرت بهتر نیست برای خواننده ها جلوی هر کسی که می خواد حرف بزنه اسمشو هم بیاری...این جوری نمی شه به راحتی تشخیص داد که کی چی می گه
صدای مرد: خب راستش قصدم هم همینه...می خوام خواننده تلاش کنه و دقیق بشه تا خودش از لحن گفته ها بفهمه کی چی می گه.


-پس حالا که تو هم موافقی...((رو به جیمز و لی لی )) بهتره که شروع کنیم.

- خب پس بی زحمت برو و هری رو هم بیار و ...

- و تموم شد ارباب.
((جمله ی آخر پیتر در قهقهه ی مستانه ی دهشناکی فروخورده شد.))
- اوه تو کارتو خوب انجام دادی دم باریک. خیلی هم خوب.

- مم...ممنون ارباب...وظ...وظیففه ببود.

صدای زن: اوه نگاه کن ببین ساعت چنده....همین جوری نشستیم به خوندن یادمون رفت. مگه قرار نبود بریم تئاتر.
صدای مرد : اوه ... اوه راست می گی ...بریم.



باید نوشته مربوط به عکس باشه!!

ولی داستانت خودش خوب بود، ولی این چیزایی که پررنگ نوشتی یه خورده قاطی کرد، لازم نیست نشون بدی که یه ماگل داره درمورد اینا فکر میکنه، اینجا دنیای جادوگریه و ما میخوایم جادوگر باشیم! واسه همین از نظر یه ماگلی که کتاب میخونه یا فیلم میبینه بررسی نکن!!

دوباره بزن...تایید میشی حتما!

تایید نشد


ویرایش شده توسط SIB--سیب در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۸ ۱۸:۳۹:۳۹
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۸ ۱۹:۳۸:۰۹
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۸ ۱۹:۴۰:۱۵

مذهبم ایران است
وجودم سهراب است
مکتبم باران است


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۴:۳۲ پنجشنبه ۹ فروردین ۱۳۸۶
#5
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش

-------------------------------------------
حالا این جستجوگر تیم گردباده که داره دوباره با سرعت به سمتی میره که انگاری گوی زرین و دیده...ای وای این جارو ببینین...جوانا جستجوگر تیم برلین هم داره از روبرو به همون نقطه نزدیک میشه...این جور که معلومه هردو گوی زرین و دقیقا توی نقطه ی مشخص مابینشون دیدن... البته ما میدونیم که هارلی(جشتجوگرتیم گردباد) سابقه ی طولانی در انجام این نفوذهای دروغین داره ....که بیشتر اوقات اصلا گویی وجود نداره...
اما این بار اگه دقت کنیم سماجت بیشتری رو در چهره ی این بازیکن میبینیم و در مقابلش جوانا کاملا متفاوت از اون به طور مضحکی تغییرجهت میده...اوه این باور نکردنیه....انگاری خلاقیت و تجربه ی هارلی نتونسته جوانای جوون و ریاد فریب بده....بله جوانا بایه چرخش به سمت بالا میره ...هارلی سردرگم به دنبال جوانا تغییرجهت میده...حالا دیگه ماهم گوی و میبینیم و...بله....گوی زرین و توی دست جوانای جوون میبینیم...بازی تمومه....اما نه...انگاری هارلی دست بردار نیست...اوه نه...وای....هارلی باقدرت و سرعت به جوانا میزنه خودشو...
((صدای گزارشگر همراه نور صحنه قطع میشه و به فضای درمانگاه باز میشه))

آ-آآآآآآآآآااخ.....
((جوانا با تکانی شدیدی از خواب میپره...))
-اوه...انگاری بهوش اومده....جوانا...عزیزم چی شده... بیدار شدی.؟/
-من کجام..مسابقه....گوی زرین....بردیم ؟؟؟
-اوه عزیزم...میدونم با اتفاقی که افتاد نباید خوشجال باشما..اما نمیشه...اخه ما ...ما...((جوانا را در آغوش میپره))ما بردیم....
-اوه.............چه عالی....پس من دیگه...دیگه...
-آره عزیزم...همین الان مربی اینجا بود و گفت که تو از ذخیره بودن در میای و بااینکه تو مسابقه بعدی هنری خوب میشه اما بازم تو جشتجوگر هستی...

((جوانا درحالی که تمام وجوه صورتش نشون از مزه مزه کردن طعم شیرینیه این پیروزیه...یهو اخمی میکنه و ...))
-پس هارلی بینگر چی؟؟؟ یعنی منظورم اینه که چرا اون جوری کرد؟؟/
((اما هری هیچ وقت نفهمید باقی نمایش نامه چی میشه...چونکه همون لحطه صدای رادیو قطع شد))



تایید شد !!!
میتونی بری مرحله ی بعد (پادمور)


ویرایش شده توسط SIB--سیب در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۹ ۴:۳۵:۰۴
ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۱۰ ۷:۳۳:۴۰

مذهبم ایران است
وجودم سهراب است
مکتبم باران است


Re: نقش خداوند در هری پاتر چیست؟
پیام زده شده در: ۵:۱۱ جمعه ۳ فروردین ۱۳۸۶
#6
اوه دوستان لازم نیست این همه سخت بگیریم...
بهتره که وارد مسایل خدایی نشیم و همون جور که فایرنز گفت به سوال دقت کنیم...دو سوال طرح شده به این اشاره داره که ایا خدا در پیش برد کتاب نقشی موثرتر از قسم دادن بهش داره یا نه. و الا که بحث در مورد خداوند اونقدر وسیع هست که در چنین جاهایی نمیشه انجامش داد و بهتره هم که نشه....اصولا اماکن عمومی جای مناسبی برای وارد شدن در حیطه ی خدا نیست.
اما در مورد هری پاتر و تاثیر خدا...
اصولا اینکه هری و سایرین به خدا اعتقادی داشته باشن هیچ گاه بعید می دونم به وضوح مشخص بشه چراکه الزامی درش نیست.
اما اینکه خداوند بخواد کاری مستقیم انجام میده به نظرم می ده.
شاید نه به اون خدایی که ما می شناسیم اما همین که به نیرویی بالاتر از همه معتقد باشیم یعنی خدا که توی هری پاتر هم همون شانس هایی که احیانا هری میاره و این جور چیزها رو می شه به حساب خدا گذاشت...چراکه اصولا وقتی با خرافه برخورد می کنیم مصلحت حکم میکنه خدا رو دخیلش نکنیم و همون جوری که بعضی دوستان گفتن رولینگ هم همین مصلحت اندیشی رو کرده...
اگه به زندگی خودمونم نگاه کنیم همه جا دست خدا توشه اما حالی که هیچ جا هم مشهود عقلی نیست.
جامعه ی جادوگری تمثیلی از جامعه ی عادی ماست...همون طور که دربین جوامع مشنگ و ماگل حکومت های مذهبی و لاییک و همین طور افراد معتقد به خدا و بی خدا وجود دارن در هری پاتر هم همین طور.
عیار و گواه مشهودش هم همین ولدمورت. شخصیتی مثله ولدمورت جزو کسانی هست که خدا رو فراموش کرده و یا اصولا قبول نداره...و دامبلدور جزو دسته ای که خدا رو قبول دارن اما توکل به اون رو به معنای ایستادن و حرکت نکردن نمی دونن بل خدا رو ناظر میدونن. و تموم تلاششون و می کنن و خدا رو هم در ذهنشون دارن.
خدا چیزیه که لازم نیست حتما بگیم که خدا این کارو کرد و فلان کارو نکرد...همه ی وجودیت نشان خداست.
که اگه بخوایم وجودش رو متذکر بشیم زندگی مختل میشه چراکه هر نفسی و دمی که بره و بیاد خودش نام خدا رو می طلبه...پس میبینیم که لازم نیست خدا رو همش فریاد بزنیم.
...
و خیلی حرفهای دیگر که ...


مذهبم ایران است
وجودم سهراب است
مکتبم باران است


Re: چرا دامبلدور اسنیپ رو معلم دفاع در برابر جادوی سیاه کرد؟منظورخاصی داشت؟؟؟؟
پیام زده شده در: ۴:۱۱ جمعه ۳ فروردین ۱۳۸۶
#7
من فکر نمی کنم حتی توی کتاب اخر هم دلیل روشنی برای این مورد ذکر بشه...اما فکر می کنم این شرطی بوده که شاید اسنیپ برای دامبلدور کرده... چراکه خود دامبلدور هم می دونه که اسنیپ اگه بخواد خیانتی بکنه و یا حتی نکنه لزومی به درگیر بودن در درس دفاع در برابر جادوی سیاه نداره و قدرت اون خیلی بیشتر از سطح درس عادی دفاع در برابر جادوی سیاهه. و اسنیپ شاید عنوان کرده تنها درصورتی می پذیره کارش رو ادامه بده که معلم این درس بشه و یا حتی شاید مقابله با طلسمی که در این درسه.


مذهبم ایران است
وجودم سهراب است
مکتبم باران است


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲:۵۹ جمعه ۳ فروردین ۱۳۸۶
#8
قطع - خلاقیت - تکان - ذخیره - نفوذ - طعم - سماجت - درمانگاه - مضحک - آغوش
---

اما مسئله ای کوچک و مضحک نبود ...بل در مورد قطع پای بزرگترین و با خلاقیت ترین کارگاه دنیای جادویی بود...
الستور مودی در ان لحظات که بیش از هر لحظه طعم ترس را می چشید تازه متوجه شد که در اوایل خدمتش زمانی که در یکی از نفوذهایش به همراه کارگاهان دیگر به خانه ی یکی از مرگ خواران چرا او پای قطع شده اش را به سختی در آغوش فشرده بود و سماجتی باورنکردنی در نگه داشتن ان داشت حالی که طلسم کاهنده به راحتی در ماهیچه های پایش نفوذ کرده بود و...
در همین افکار بود و یه باد ان خاطرات که بار دیگر پیرمرد سپیدپوش از درب انتهایی درمانگاه وارد شد و با تکان دادن شانه ی او او را از وادی خاطرات بیرون اورد و گفت: جناب مودی پش چرا تشریف نمی آورید...در همان دم مودی متوجه شد که از ان همه ذخیره ی شجاعت هیچ چیز برایش نمانده

احتمالا با عجله نوشته بودی چون جمله ها نیمه کاره رها شده بود و هیچگونه نقطه ای جدا کننده ای چیزی هم نداشت! یه خورده بیشتر وقت بذار و با یه موضوع تازه برگرد!

تایید نشد


ویرایش شده توسط SIB--سیب در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۳ ۳:۱۳:۰۵
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۱/۴ ۲:۱۱:۴۰

مذهبم ایران است
وجودم سهراب است
مکتبم باران است


Re: نقش لوپين در كتاب 7
پیام زده شده در: ۳:۴۳ جمعه ۹ تیر ۱۳۸۵
#9
در شناساییه لوپین بلواقع باید نکاتی رو به یاد داشته باشیم که یکی از اونا اینه که با مرگ دامبلدور وسیریوس ...تنها لوژین از اعضای قدیم محفل که با هری رابطه صمیمی داره مونذه . چون مالی و ارتور که خب در محفل قبلی نبودن. مودی هم که باهری صمیمی نیست چون اصولا خشنه . و با توجه به اینکه هری حالا خودش فقط باید به دنبال هوراکسس ها بره و به کسی چیزی نگه . نتیجه میشه که لوپین در کتاب هفتم تمام و کمال از هری محافظت میکند اما در راه کشف هوراکسس نه بل در راه حفاظت برابره ولدمورت و مرگ خواران یادمون باشه که لوپین اخرین نفر از محفلی هایه دوستدار و صمیمیه هریه (البته منظور اوناییه که در محفل قبلی بودن) .
اما در مورد مرگش ...من مطمئنم که لوپین در کتاب بعدی میمیره . و نقش اون مثه خیلی هاییه که در برابر ولدمورت میمیرن منتها فرقش اینه که اون برای حفاظت هری میمیره . یعنی در حینه حفاظته هری میمیره.
با تانکس هم که مسلمه ازدواج میکنه .


مذهبم ایران است
وجودم سهراب است
مکتبم باران است


Re: چوب دستي لرد ولدرمورت
پیام زده شده در: ۲:۳۷ جمعه ۹ تیر ۱۳۸۵
#10
اینکه پیتر چوب دست ولدمورت(تام) رو برداشته باشه و توی این سالها نگه داشته باشه کاملا به نظره من غیرمنطقی و بنابر ادله ی مناسبی نیست . چون پیتر توی تموم این 13 سال توی خونه ی جادوگران( ویزلی ها) بوده اونم به شکل یه جانور کوچواو به نام موش (دم باریک یا خال خالی) ژس امکان نگه داری چوب دست نبوده.
اینی هم که چوب دست پیشه خود ولدمورت باشه هم که با استناد به گفته خودش و تذکر اون توسط دوستان امکانش نیست
اینی هم که توی دره ی گودریک باشه بعیده چراکه اولا طلسم رازداریه اونا با لو دادنش توسط پیتر از بین رفته و بنابرهمین قضیه هم جادوگرانه وزارت و حتی خوده دامبل هم اونجا رو کاملا گشتن و اونجا هم نمیشده که باشه.
حالا کجا بوده دیگه انصافا نمیدونم


مذهبم ایران است
وجودم سهراب است
مکتبم باران است






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.