من هم
میخوام بیام تو محفل،
------------
کف اتاق فرش قرمزی پهن شده بود، در گوشه ی فرش، مبل راحتی در نزدیکی شومینه ی روشن قرار داشت و کسی روی آن نشسته بود،
آلبرت تازه از راه رسیده بود و شب بود، هوا خیلی سرد بود و بارش آرام برف ادامه داشت، دست هایش را به هم می کشید و نزدیک آتش برد، هم چنان که آن ها را کنار هم نگه داشته بود، به صندلی راحتی تکیه داد، داشت به حوادث روز های اخیر فکر می کرد، مخصوصا به این محفل
بووووق(سانسور)، چرا پیش نهادش رو رد کرده بودند، به خاطر این که از مدرسه اخراج شده بود، ولی تونسته بود تو نهضت های سواد آموزی ادامه ی تحصیل بده، آیا واقعا آلبوس نمی دونست که اون دیپلمش رو هم گرفته، دیگه براش مهم نبود، به خاطر پست های بی خودش اونو تحقیر می کردن، ولی آیا نمی دونن که اون دوران محکومیتش رو کشیده، نمی دونستن که اون بلاک شده و دوباره برگشته، مهم نبود، مهم این بود که الآن باید برای خودش غذا درست می کرد، چون حسابی گشنه بود،
به طرف آشپز خانه راه افتاد، از پنجره ای مشرف به خیابان به بیرون نگاه انداخت، در دید اول همه چیز آرام و معمول به نظر می رسید، ولی بعد حس کرد که خبری هست، صدای کشیده شدن چیزی روی برف می آمد، و بعد صدای پرتاب شدن کسی، اصلا حال نداشت مداخله کنه، مخصوصا می دونست که پس از اون همه تلاش، به خاطر یه مشت چیز بی ارزش، ردش می کنن، رفت سراغ آشپزیش که صدای ضربه ی دوم شنیده شد، پیش خودش گفت پس این محفل چرا نمی آد کمک این بنده خدا و صدای ضربه ی سوم توام با صدای خرد شدن شیشه شنیده شد،
بله، این خرده شیشه های پنجره ی دو جداره ی خونه ی خودش بود که در هوا چرخ می زدند، پول این شیشه ها 5 گالیون بود، و برای او که بی کار بود این مقدار قابل توجهی بود، خونش به جوش آمد و رفت تا پول شیشه را بگیرد،
از پنجره به بیرون پرید، برای او که در کوهستان بزرگ شده بود پریدن از این ارتفاع کم کاری نداشت، باز همان مرگ خواران را دید، اما دیگر نمی ترسید، فریاد بلندی کشید، آن ها به سویش برگشتند،
- "شما که بلد نیستی نشونه بگیری غلط می کنی بری بجنگی، پول شیشه ی منو بده و الا... هر چی دیدی از چشم خودت دیدی،"
مرگ خواران خنده ای سر دادند، قهقهه ای بزرگ، و لرد جلو آمد، آلبرت به صورتش نگاه کرد، و گفت
-"حالا چون شمایی یه کم تخفیف داره، شما 4 گالیون هم بدی راضیم،"
قهقهه ای دوباره از گروه به گوشش رسید، او نمی توانست همان جا بایستد و آن ها را ببیند، ولی نمی توانست همان طور بی هوا لرد را از پای در آورد،
پس تصمیم گرفت وارد مذاکرات شود چقدر خوب شد کمی علوم سیاسی خونده بود، شاید می توانست از این جهت از پس لرد بر آید،
-"اصلا یه چیزی، بیاین با هم مذاکره کنیم، شاید به توافق برسیم،"
این بار لرد بود که داشت فکر می کرد، آیا آلبرت قابل اعتماد بود، لرد از آلبرت خاست که شروع کند،
-"بیاین با هم منطقی باشیم، شما باید پول شیشه ی خونه ی منو بدین، چون خودتون شکوندینش،"
لرد - "حالا چقدری می شه،"
آلبرت - "5 گالیون ناقابل"
لرد - "چی...، 5 گالیون، بدم به تو، من اگه 5 گالیون داشتم که این قدر آدم نمی کشتم و جنایت نمی کردم، پس تو حقت همون مبارزه هست،"
اما آلبرت زرنگ تر بود، چوب دستیش را در
دماغ لرد کرد و گفت،
- "یا 5 گالیون یا مرگ،"
لرد - "ها، الآن حالت رو می گیرم،"
و نا پدید شد و در جایی همان نزدیکی ظاهر شد، آلبرت شروع کرد با او بجنگد، ولی نیروی او کمی زیاد بود، و مبارزه رو سخت می کرد، البته شمار نیروهاش هم یه کم زیاد بود،
خوش بختانه کلک آلبرت گرفته بود، و محفل ققنوس رسید[ما که نفهمیدیم چجوری محفل رو خبر کنیم، ولی این جا فرض رو بر این می ذاریم که به طور اتفاقی محفل داشتن از اون جا رد می شدن]، جنگ آغاز شد و مرگ خواران فرار کردند،
دامبل دوباره برای تشکر جلو آمد، ولی آلبرت که حسابی گشنه بود و پول پنجره ی دو جداره اش را می خاست، چوبدستی را این بار در دماغ آلبوس کرد، و گفت،
- "یا عضویت در محفل و 5 گالیون پول شیشه، یا مخت داغون می شه،"
آلبوس گفت،
- "..."
----------------
این ... رو آلبوس عزیز باید پر کنه، البته آلبوس جون یادت نره تو یه بار فوت شده بیدی، اگه حال می کنی یه بار دیگه فوت شی، خودت انتخاب کن، بعضی ها می تونن تو زندگی انتخاب کنن، و محفل نیاز به آدمای باهوش رک داره،
این هم برای روح داستان -->
،
در ضمن اون پایین امضام پر از روح هست، ببین چقدر با طراوته،
ویرایش شده توسط سیریوس(God Father) در تاریخ ۱۳۸۴/۱۰/۲۵ ۱۳:۴۸:۲۲