چه نکته سنج!!کسی تا حالا متوجه این موضوع نشده بود یا اگه شده بود ازم چیزی در این مورد نپرسیده بود.وقتی من میخواستم معرفی شخصیت کنم به دلیل تعویض پشت سر هم چند لرد،حدود ده تا معرفی شخصیت لرد ولدمورت با فاصله های خیلی کم تو تاپیک معرفی شخصیت وجود داشت.نمیخواستم برای یازدهمین بار همون حرفا رو تکرار کنم.برای همین فکر کردم اگه از لرد سیاه میخواستن خودشو معرفی کنه چی میگفت؟شاید میخواستم از همون موقع برم تو قالب لرد.
در 31 دسامبر 1926 در دهکده زیبای لیتل هنگلتون در قصر باشکوه ریدلها متولد شدم.پدر و مادرم جزو اصیلترین خانواده های جادوگران بودند.پدرم لرد تام ریدل نام تام مارولو ریدل را برای من انتخاب کرد.نامی که همیشه به آن افتخار کرده ام.از همان دوران کودکی در رفاه و آرامش کامل بزرگ شدم.کوچکترین کارهای من توسط جن های خانگی که در قصر ریدلها به وفور یافت میشدند انجام میگرفت.در همان دوران بود که یادگرفتم این موجودات پست و بی ارزش فقط و فقط برای خدمت به جادوگران اصیلی مانند من خلق شده اند.در یازده سالگی طی دعوتنامه ای مخصوص به هاگوارتز دعوت شدم ولی پدرومادرم علاقه ای به فرستادن من به هاگوارتز نداشتند و قصد داشتند مرا در خانه توسط بزرگترین جادوگران آن دوره آموزش دهند ولی وقتی آلبوس دامبلدور شخصا برای بردن من آمد مقاومتی نکردند. هفت سال از عمر من در هاگوارتز به سرعت گذشت.طبیعتا پیشینه درخشان خانوادگی وشجره نامه پر افتخار ریدلها که در بلندترین شاخه آن نام سالازار اسلیترین به چشم میخوردباعث جذب شدن عده زیادی به طرف من شد.استعداد درخشان من از سال اول ورودم توجه اساتید-بجز دامبلدور که همیشه نسبت به هوش و ذکاوت من حسادت میکرد- ومدیر مدرسه را به خود جلب کرد.بطوریکه عنوان لرد ولدمورت بعد از پایان تحصیلاتم توسط وزیر سحر و جادو بطور افتخاری به من داده شد و هر سال بطور مداوم از مدیر مدرسه دعوتنامه های متعددی جهت تدریس دروس مختلف(مخصوصا دفاع در برابر جادوی سیاه)در هاگوارتز دریافت کردم..ولی من اهداف والاتری داشتم که عنوان پروفسور ولدمورت درمیان آنها جایی نداشت.هرگز عشق را تجربه نکردم چون روح و جسم و قلب من باارزشتر از آن بود که آنرا با کسی قسمت کنم.روح من فقط و فقط برای یک هدف باید تقسیم میشد...جاودانگی
5) اعضای ایفای نقش هم می تونن اینجا پست بزنن...اینجا یه تاپیک آزاد برای همه ست...برای پستهای ایفای نقشی ها هم جا داره!
بلیز زابینی گفته : تفاوت فضای کتاب هفتم هری پاتر در این موضوع بود که در کتاب های سابق هری پاتر در کنار سوژه اصلی داستان .. داستان های فرعی دیگم بودن که هیچ ربطی به داستان اصلی نداشتن .. مثل مسابقات کوییدیچ .. گردش در هاگزمید .. پرسه زدن شبانه .. شرکت در کلاس های هاگوارتز .. و هزارتا مسئله دیگه ..