هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: خوش قیافه ترین بازیگر در فیلم های هری پاتر
پیام زده شده در: ۸:۱۷ چهارشنبه ۱۴ مرداد ۱۳۹۴
#1
لونا! لونا! لونا!
سدریک!
تانکس
بلاتریکس
سریوس هم که خوب چاره ای نداشت جز خوب بودن!


I will leave the sun for the rain...


پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۹:۲۰ سه شنبه ۱۳ مرداد ۱۳۹۴
#2
از اونجایی که تانکس قدیمی یه مدتی هست که وارد سایت نشدند بنده جسارت نموده و درخواست دزدیدن شناسه ی ایشون رو دارم.
نیمفادورا تانکس (ساحره عضو محفل ققنوس - همسر ریموس لوپین)
نام: نیمفادورا تانکس
ولی ترجیح میدم بهم بگین دورا یا تانکس
معنی نام: نیمفادورا به معنی « هدیه ی نیمـف ها » هست و نیمف ها در اساطیر یونان ، ارواح طبیعت هستن که بر درختان ، بیشه زارهای مقدس ، رودخانه ها و اقیانوس ها حکمرانی می کنند .
گروه: هافلپاف
مشخصات ظاهری:از اونجایی که من یه متامورف‌ماگوس (دگرگون‌نما) هستم هیچ وقت رنگ مو و چشمانم ثابت نیست
سرگذشت:من در سال 1973 در یک خانواده دورگه که مادرم اندرومدا بلک جادوگر و پدرم تد تانکس یک ماگل بود بدنیا اومدم.
در سال 1984 در سن 11 سالگی به هاگوارتز رفتم و در گروه هافلپاف عضو شدم بعد از اتمام دوران تحصیل از اونجایی که برای کاراگاهی مناسب بودم زیر دست اقای مودی به کاراگاهی پرداختم.

با سپاس

پروفسور!

شما هنوز عضو ایفای نقشید.اگر میخواین شناسه جدید بردارین دیگه نیازی نیست تو کارگاه و گروهبندی شرکت کنید ولی مراحل دیگه ای باید طی کنید از جمله اینکه از این قسمت یه بلیت می زنید و درخواست بستن شناسه فعلی رو میکنید و بعد یه اکانت جدید می سازید و با اون همینجا شخصیت انتخابی رو معرفی میکنید البته لینک شناسه قبلی رو هم بذارین زمان معرفی شخصیت جدید.

موفق باشید.


ویرایش شده توسط پرفسور پومانا اسپراوت در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۳ ۱۰:۳۶:۲۱
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۵/۱۳ ۱۴:۵۳:۳۸

I will leave the sun for the rain...


Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۵:۰۰ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۷
#3
سلام عزیزم
چرا تدی؟
چقدر از تدی توی ذهنت فضا سازی کردی تا به حال؟ جالب ترینش چی بوده؟
سایت مورد علاقه ات؟
دوست داری چی کاره باشی؟


I will leave the sun for the rain...


Re: گفتگو با مدیران ، انتقاد ، پیشنهاد و ...
پیام زده شده در: ۱۲:۵۳ یکشنبه ۳۱ شهریور ۱۳۸۷
#4
سلام به همگی
دوستان من از وقتی ناظر شدم به اشتباه دسترسی به محفل رو دارم!
پایگاه جبهه ی روشنایی و تجمع اعضای محفل ققنوس، مکانی نمود ناپدیر و امن برای نشست های درون گروهی. Moderator: آلبوس سوروس پاتر, آلبوس دامبلدور
الانم که ناظر نیستم باز هم دارم!
من با اونجا کاری ندارم اما گفتم گفته باشم که این مشکلی ایجاد نکنه ;)


I will leave the sun for the rain...


Re: زمین بازی کوییدیچ
پیام زده شده در: ۱۹:۰۱ جمعه ۲۲ شهریور ۱۳۸۷
#5
بازیکن ذخیره به جای اسکورپیوس مالفوی

هافلپاف & ریونکلاو

دوربين بر فراز زميني سبز حركت مي كنه. از توي حلقه هاي دروازه مي گذره و روي دماغ گزارشگر ثابت مي شه:
- خدمت همه ي بينندگان برنامه ي "نوشتن پست كوييديچ زوركي نيست!" سلام عرض مي كنيم... اين نمايي از ورزشگاه بزرگ كوييديچ هاگوارتزه كه قراره فردا درش مسابقه اي بين تو تيم پرطرفدار هافلپاف.....

پسر بچه اي گزارشگرو بادست هل مي ده اونطرف.

-هااااااااافل هاااااااافل
-برو كنار بچه...

و باز دماغ گزارشگر صفحه رو پر مي كنه:
- بله بين دوتيم هافل....

بازهم همون پسربچه:
- هاااافل.. هافل...

حركت دستي ديده مي شه و يه صداي شترق مياد و پسر از توي كادر دوربين خارج مي شه.
- خوب اين مسابقه بين تيم هافل....

صداي پسرك از فرسنگ ها دورتر:
- هاااااافل.. هاااااافل...
- و ریونکلاو....
صداي بوق ممتد به گوش مي رسه

خوابگاه هافل.. شب قبل از مسابقه:

تالار آروم بود. ني ني كوچولوها مثل هر شب بالا و پايين نمي پريدن و سر باباهاشون دعوا نمي كردن.

اسكورپيوس زانوهاشو بغل گرفته و تو اين فكره كه چرا امتحان رياضي موگليشو خراب كرده. مرلين گوشه ي ديوار لم داده و داره توي آينه نگاه مي كنه ببينه خشونت بش مياد يا نه؟ درك داره با يكي از كوچولوها نون كباب بازي مي كنه. پيوز داره مي زنه تو سر خودش و مي گه من امتحان نهايي دارم و هر كس به كاري مشغوله.
يكدفعه صداي گرمب گرمب شنيده مي شه. همه سرشونو بالا مي گيرن.
درك زيرلب مي خونه: ديرين ديرين درين ديرين دين ديريريرين*
مرلين صداشو ميندازه ته گلوش: يعني كي مي تونه باشه اين موقع شب؟
قيييييييييييييييژ (افكت باز شدن در. ببخشين ديگه. روغن كاري نشده دره! )
در باز مي شه و نور قرمز وارد صحنه مي شه.

سوزان جيغ مي زنه: يامرلين!
سايه ي گنده ي يه آدم هيكلي ميفته روي زمين. كسي اسلوموشن قدم به جلو مي ذاره!
قيافه ي دنيس مشخص مي شه...

اریکا با شناختن دنيس بلند مي زنه زير خنده. دنيس سرشو تند طرفش مي چرخونه. صداي گردن دنيس شنيده مي شه. دنيس چشم غره اي به اریکا مي ره و اریکا همون جا از ترس خشك مي شه.
قيافه ي ملت:
دنيس صداشو بلند صاف مي كنه:
- مگه نگفتم همه ساعت 7 تو زمين باشين؟ چرا هيچ كس نبود؟
مرلين نيم نگاهي به آينه اش ميندازه و مي ره جلو:
-بابا بي خيال دن...
و دنيس كه صورتشو طرف مرلين برمي گردونه مرلين هم به سرنوشت اریکا دچار مي شه.
دنيس سرشو پايين ميندازه:
- ببينين من تا الان با شما راه اومدم. هر سازي زدين براتون تكنو زدم. من ازتون مي خوام كه همه ساعت 7 تو زمين باشن و تمرين كنن اونوقت شما چرا نيومدين؟؟
ولوم صداي دنيس لحظه به لحظه بيشتر مي شه و اينجا به اوج خودش مي رسه:
-هيچ كس نيس اينجا به من جواب بده؟؟؟؟

و سرشو كه بالا مي گيره با يه سري آدم خشك شده مواجه مي شه... كسايي كه ترس توي صورتشون موج مي زنه.

روز مسابقه. رختكن هافلپاف:

همه سراشون پايينه. با دقت كه نگاه مي كني مي شه فهميد كه اندازه ي چشم هاي همه بزرگتر از هميشه است و حالت شوك توي صورتشون ديده مي شه.
دنيس دستشو مي كوبه روي ميز. آلبوس چنان از جا مي پره كه سرش به سقف مي خوره و قيافش اينجوري مي شه:

دنيس مي گه: اينم درس عبرتي براي همه. يالله برين تو زمين. واي به حالتون اگه نبريم!

زمين مسابقه:
صداي لي جردن توي ورزشگاه طنين انداز مي شه: سلام به همه ي ملت جادوگر. اينجاييم تا مسابقه ي بزرگ بين دو تيم پرطرفدار هافلپاف....
صداي لي در داد و هوار جمعيت گم مي شه.
و ریونکلاو....
صداي بوق ممتد مانع از شنيدن بقيه ي صداهاست.

لي : بازي با سوت مادام هوچ شروع مي شه... و حالا اين پسراي هافل.. نه! ببخشين. دختر هم دارن. اين بازيكن هاي هافل اند كه دارن دفاع مي كنند. حالا اين بلکه كه به سمت دروازه ي هافليا مي ره. مواظب باش دروازه بان.. و... و....اين پیوزه كه توپو مي گيره...

صداي تماشاگران هافلي كر كننده اس : پیوز... پیوز...

كمي بعد. همون جا:

لي: سرخگون دست تره وره. عجب پسريه! مي ره جلو... هيچ كس نمي تونه جلوشو بگيره. يعني چرا... اين بازدارنده ي دنيسه كه نمي ذاره بلك از اين جلوتر بره.
مرلين انگشت شستش رو به دنيس نشون مي ده ولي دنيس طوري نگاه مرلين مي كنه كه مرلين دستش همون جا مي مونه.
اريكا اين حركت دنيس رو مي بينه و توي دلش مي گه: بهت نشون مي دم حالا با مرلين اينطوري مي كني؟

صداي لي جردن داناي كل رو از افكار اريكا بيرون مياره:

- سرخگون دست اماست! حالا پاس مي ده به اسکور... تازه وارده اما بد بازي نمي كنه! و حالا اين مرلينه كه سرخگونو از اسکور مي گيره و تك و تنها جلو مي ره. عجب جاخالي باحالي و حالا سرخگونو به اما پاس مي ده. و... و... اما... گل مي زنه....
40-20به نفع ریونکلاو

- سرخگون دست لوناس... چه مي كنه اين اريكا... عجب بازدارنده اي بود. و حالا توپ دست مرلینه... نه حالا بلك... با تمام سرعت به سمت دروازه ي هافل! چه لايي مي كشه!
الانه كه... wow! بازدارنده ي دنيس مي خوره بهش... و حالا سرخگون دست اماس... اِما با يه جا خالي قشنگ به طرف دروازه ي راون حركت مي كنه. عجب دختر خوشگليه!
وااااي... اين بازدارنده از كجا اومد؟

مرلين با شنيدن صداي لي به اون طرف زمين مي ره. دنيس هم اونوره... داره موهاشو مي كشه.
مرلين مي گه: عيب نداره! خودتو ناراحت نكن.
- خفه شو! ما عقبیم تو هی قد قد میکنی؟ چرا آل اينقدر معطل مي كنه؟ پس كو گوي؟
- اون الان.....
صداي فرياد تماشاگران حرف مرلين رو ناتموم مي ذاره. الفرد يه گل ديگه زده.

خيلي خيلي بعد! بعد از مسابقه

دوربين روي دماغ گزارشگر ثابته.
- بله عزيزان. مسابقه به پايان رسيد. تيم برنده هافلپاف...
صورت همان پسرك صفحه را پر مي كند:
- هااااافل هاااافل....
- بازم تو اومدي بچه.
گزارشگر پسرك رو به يه طرف هل مي ده.
- بله... و بهترين بازيكن زمين اريكا زادينگ از هافل پاف...
گزارشگر كنار زده مي شه و پسرك باز توي كادر دوربين:
- هافل هافل...
و دوباره همون حركت دست و شترق و پسرك اين بار هم از كادر خارج مي شه.
- ببخشين...امان از اين بچه ها! اريكا زادينگ بهترين مدافع. بازي امروز با نتيجه ي 180-120 به نفع هافل....
صداي پسرك شنيده مي شه:
- هااااافل.. هااااافل...

-------------------------
*: آهنگ پلنگ صورتيه مثلا!


ویرایش شده توسط پرفسور پومانا اسپراوت در تاریخ ۱۳۸۷/۶/۲۲ ۱۹:۰۳:۴۴

I will leave the sun for the rain...


Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۱۴:۱۸ سه شنبه ۲۹ مرداد ۱۳۸۷
#6
سلام
پاسخ مصاحبه به صورت فابل پیوست

پیوست:


zip Sprout.zip اندازه: 8.74 KB; تعداد دانلود: 125


I will leave the sun for the rain...


Re: ارتباط با وزیر سحر و جادو
پیام زده شده در: ۱۶:۵۷ دوشنبه ۲۸ مرداد ۱۳۸۷
#7
اسپراوت نفس نفس زنان درب اتاق وزیر را باز کرد. ابتدا شکمش وارد اتاق شد و سپس خودش را به زور داخل اتاق آسپ جا کرد.
-واه واه! وزیرو باش! آخه اینم اتاقه تو داری وزیر جان؟ مردم تا رسیدم اینجا حالام که ایمجا این وضعه! چقدر پله آخه؟
-خواهرم ابتدا سلام علیکم و سپس این که وزیر همیشه قناعت پیشه میکنه تا بهترین خدمات برای مردمش باشه خواهرم و این که اتاق وزیر برای رفاه حال هم وطنان در طبفه ی اول هستش خواهرم! تصویر کوچک شده
اسپراوت یه نگاه کج و کوله به وزیر انداخت و گفت:
-مشکل اینه که شما خیلی تاکید دارین که ازطبقه ی هم کف به عنوان حراست استفاده کنید!خفه شدیم پسر جان! تازه من که فقط چند کیلو اضافه وزن دارم، اگه آمبریج بخواد بیاد یه کار داشته باشه باهات که دفترت می ترکه!
-خواهرم شما امرتون رو بفرمایید و لطفا بشینید.
اسپراوت که از کوچکی اتاق به تنگ آمده بود همانجا چادر خود را جمع نمود و اقدام به نشستن نمود!
-عرضم به حضوره جنابه وزیر که سرش به سلامت باد و اینا! حاج آقا به خدا نمیدونی چقدر خوشحال شدم داری حقه ساحره هارو از پرسی و دامبل.. نه ببخشید از این آقایون میگیری! حاج آقا خدا خیرت بده! خدا از جوونی کمت نکنه! حاج نمیدونی که .... تصویر کوچک شده
و صدای حق حق پومانا به همراه صدای موزیک جو متاثر کننده ای را رقم می زد.
- می گفتم! یه سوال برام پیش اومد که وزیر به سلامت بادا یه برنامه ای چیزی بده ما بریم به ترتیب بخش ها و اینارو فعال کنیم. درضمن هزینه ی همه ی بخش ها هم حساب می شن... نه چیزه.. یعنی بعدا با هم حساب می کنیم. حاج آقا به این هاگوارتز که بی عدالتی عینه مگس از سر و روش بالا میره و بعدش میاد پایین بزن ما ساحره ها به شما نیاز داریم وزیر! برنامه ی سفر هاتم یادت نره.
اسپراوت از جای خود بر می خیزد و به سختی از در خارج می شود و وزیر مردمی و میز مدیریته له شده را در صحنه ی دفتر وزیر به جای می گذارد!


I will leave the sun for the rain...


Re: قلم پر تندنویس
پیام زده شده در: ۲۳:۴۸ جمعه ۲۵ مرداد ۱۳۸۷
#8
خیلی سوالا تهاجمی بودن! اما جواب ها نسبتا قانع کننده! نمیدونم بعد از سوالا میشه باز سوال پرسید یا نه اما یه سوال میپرسم شاید جواب گرفتم!!!
اکثره کاربر های سایت بچه سالن، این به خاطر جوه سایته که اگر یکی هم سن و سالش بیشتر باشه و بیاد سره دو روز میذاره میره! نمیدونم متوجه شدین یا نه و این به خاطر جو بچگانه ای هست که ایجاد شده! فکر می کنید میشه براش کاری کرد؟!!!

چرا قالبه پیش فرض سایت که خیلی هم سنگین هست رو عوض نمی کنین؟ (این رو به خاطر این که یکی از اعضای تیم مدیریت هستید می پرسم)


I will leave the sun for the rain...


Re: کتابسرای جادویی دیاگون
پیام زده شده در: ۱۱:۳۹ پنجشنبه ۲۴ مرداد ۱۳۸۷
#9
کتاب از دست آریانا به زمین افتاد، آریانا با عجله خم شد تا آن را بردارد. سرش را بالا گرفت و دقایقی به صحنه ی حیرت انگیز رو به رویش خیره شد. در مغازه ی ردا فروشی رو به رویش رداهایی بسیار از مد افتاده و نویی وجود داشت. کتاب را محکم در دستانش گرفت و با سختی به سمت دوچرخه اش دوید، اما از آن خبری نبود. فریاد از ترسش را در گلویش خفه کرد و متوجه ردای سنتی ای شد که به تن داشت. ردا چین های زیادی داشت و گل های بسیار ریزی در اطراف آن با رنگ نقره ای دوخته شده بودند.
-ببخشید آقا، میشه بپرسم امروز چندمه؟
-دهم آگوست.
-چه سالی؟
مرد نگاه خشم ناکی به صورت جذاب آریانا کرد و از او دور شد. ساعت بلند و بسیار نوی بالای کتاب سرا_ که تغییر زیادی جز تازه شدن، از مان ورود آریانا به کتاب سرا تا خروجش نکرده بود_ ساعت 12:45 دقیقه را نشان می داد و این را می گفت که حدود پانزده دقیقه است که او از کتاب سرا بیرون آمده.
-دارم خواب میبینم. دارم خواب میبینم.
اما با دیدن روز نامه ی پیام امروزی که طرح بسیار ابتدایی و ساده ای داشت، متوجه حقیقت تلخی شد. تاریخ آن روز 10 آگوست 1923 بود. چشم هایش یاری برای مطالعه ی اخبار نمی دادند تا شاید چیزه بیشتری دستگیرش شود.
دست پاچه به سمت کتاب سرا دوید. هر چه تلاش کرد هیچ راهی برای ورود با آنجا نیافت. ناگهان دستی را روی شانه اش حس کرد و فریاد بلندی کشید.
-هی هی! نترس، منم.
-تو؟ تو کی هستی؟
-تو حالت خوبه کاترین؟
-کاترین؟ کاترین کیه؟ من آریانام.
پسر جوان و خوش چهره که ردای مشکی و ساده ای به تن داشت خنده ای کرد و گفت؛ منم دامبلدورم و باز شروع به خندیدن کرد. آریانا مطمئن بود که وارد ماجرای خطرناکی شده اما درست متوجه نمی شد که چه اتفاقاتی در شرف رخ دادن هستند. تصمیم گرفت به جای این که کاری کند تا به عنوان یک دیوانه به او نگاه کنند، سعی کند نقش بازی کند. اگر آن ها او را به عنوان یک دیوانه به سنت مانگو می فرستادند، دیگر راهی برای کشف موضوع و برگشتن به خانه اش نمی یافت.
سعی کرد رفتار طبیعی نشان دهد و با یک لبخند به سمت مرد جوان برگشت.
-چطوری می تونم وارد کتاب سرا بشم؟
-یه دو سالی هست که درش بسته شده کاترین!
-اوه! خیلی عجیبه تا الان دقت نکرده بودم. میشه بهم کمک کنی برگردم خونه؟ اصلا حالم خوب نیست.
-معلومه که اصلا حالت خوب نیست. حتما کمکت می کنم. اما میدونی که نمیتونم از بعد از دره باهات بیام.
-بعد از دره؟ چرا؟
پسر نگاه مشکوکی به او انداخت و گفت؛
-دیگه دارم بهت مشکوک میشم.
-اوه نه! اصلا نمیتونم حواسم رو جمع کنم. فکر کنم سرم به جایی خورده باشه.
چشم های آبی اش را به به چشم های تیره و براق پسر دوخت. قلب پسر نرم شد و به راه افتاد.
-بیا زود تر بریم، باید قبل از این که هوا تاریک بشه از گورستان پایین دره رد شده باشیم. شنیدم وزارت خونه میخواد یه فکری به حال شبح های اون جا بکنه! بعد از این همه سال.
آریانا دهانش را باز کرد تا سوالی بپرسد اما به محض آن که چشمش به عنوان کتابی که در دستانش گرفته بود افتاد، توان هر حرکتی از او گرفته شد. نام کتاب "گورستان وحشت در عمق دره" بود.


ویرایش شده توسط پرفسور پومانا اسپراوت در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۴ ۱۲:۲۸:۴۷

I will leave the sun for the rain...


Re: دفتر مدیریت مدرسه
پیام زده شده در: ۲۳:۳۱ جمعه ۱۱ مرداد ۱۳۸۷
#10
سلام
زمین کوییدیچ برای من باز نمی شد و اون لینکی هم که لطف فرموده بودید هم باز نمیشد
والله کنترل اف پنج هم تاثی نداشت
در ضمن
پست بنده 6 دقیقه تاخییر داره مه به علت باز نشدن لینکی هست که شما توصیه نمودید و تا تاپیکی که آسپ باز کرده بود رو باز کنم تاخیر داشتم!
به امید این که مشکلات حل بشن.


I will leave the sun for the rain...






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.