هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۸:۴۸ چهارشنبه ۳۰ فروردین ۱۳۹۱
#1
نام:آلیس
سن:24
تاریخ تولد:21/5/1988
جنس:زن
گروه:هافلپاف
چوب:سپیدار و هسته ریسه قلب اژدها
قیافه:موهای کوتاه قهوه ای
توانمندی:شما فقط جون بخواه حاضره!
حوصله سر تکون دادن ندارم!میتونی بری!
راحتتر نمیشه باشه!!دیگه حوصله آدمو سر میبره!


این شخصیت در کتاب وجود داشته؟ منظورتون آلیس لانگ باتم مادر نویله؟


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۱/۱/۳۱ ۱۸:۵۷:۳۰

من...کسی چه می داند.....شاید از عالم قصه ها باشم...از دنیای افسانه ها...


Re: بد ترين بازي هري پاتر چه بود؟
پیام زده شده در: ۲۰:۴۴ یکشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۰
#2
من هم با همه شما موافقم
این آخریه رو که دیگه گند زد....


من...کسی چه می داند.....شاید از عالم قصه ها باشم...از دنیای افسانه ها...


Re: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۵ شنبه ۲۲ بهمن ۱۳۹۰
#3



شما کلا هر کاری اون طرف(تاپیک درخواست عضویت محفل)انجام میدی اینجا هم تکرار میکنی؟!

به هر حال برای عضویت در هر کدوم از این دو گروه دو شرط لازمه:

1-فعالیت خوب. 2-احساس علاقه و وفاداری به یک گروه.
تا هر دوی اینا رو نداشته باشین نه میتونین محفلی بشین و نه مرگخوار.همونطور که تو درخواست قبلیتونم گفتم تنها راه اینه که به فعالیتتون در ایفای نقش بپردازین و در کنار اون سعی کنین تصمیم بگیرین که به کدوم جبهه علاقه بیشتری دارین و کجا راحتتر میتونین فعالیت کنین. و ضمنا...منظورمون از فعالیت زیاد کردن تعداد پستها نیست.فعالیت واقعی!


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۲۲ ۲۱:۱۵:۵۲

من...کسی چه می داند.....شاید از عالم قصه ها باشم...از دنیای افسانه ها...


Re: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۴۷ جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۹۰
#4
1.یه روز یه جن خونگی اومد خونه ام. دزدی.
مچشو گرفتم.
یه ثانیه مچشو ول کردم بعد رفتم گوشش رو گرفتم رفتم طرف مرلینگاه..پشیمون شدم برگشتم.
گذاشتمش زمین نگاهش کردم.
اومد در بره دنبالش دوییدم پام پیچید افتادم رو صندلی صندلی برگشت روش...به صورت اریبی استخوان هاش خرد شد.
با یه ورد سالم شد.بعد یه جوری نگام میکرد که مو به تنم سیخ میشد.
یه دفعه گفت:میشه زنت بشم..
حالم بد شد
-اشتب لپی بود میشه جنت بشم؟؟؟
این بود که نام سینیا را برای او برگزیدم.و روزی صد بار کتک خورد تا آدم شد...
.....................................................................................
.2
اگر جن خانگی دختر داشتید، چه نامی به او می دادید ؟ چرا ؟
هیمالیا چون اسمش به حمالی میاد
........................................................................................
اگر جن خانگی شما عاشق شود، با او چگونه رفتار خواهید کرد ؟ چرا ؟یکی میزنم پس سرش تا دیگه از این غلطا نکنه...وا ...جن های خونگی هم جن های خونگی قدیم...
........................................................................................
کدام یک از موارد زیر را برای تنبیه جن خانگی خود مناسب تر می بینید ؟ چرا ؟
الف) دستش را درون چرخ گوشت می کنم
ب) او را داخل مرلینگاه انداخته و سیفون را رویش میکشم
الف چون خبیثانه تره...
......................................................................................
اگر جن خانگی شما یکی از وسایل منزل تان را کش برود، با او چه می کنید ؟ چرا ؟
استخوان هاش رو خمیر میکنم نون میپزم میخورم...
.......................................................................................
در صورت مرگ جن خانگی تان، چه می کنید ؟ چرا ؟
الف) جسدش رو میندازم توی سطل زباله و فرداش یکی جدیدشو استخدام می کنم
ب) با احترام پیکر مطهرش به خاک می سپارم و دیگه جنی رو نمیارم خونه
الف به من چه میخاست نمیره اصلا بهتر یه تازه نفس بهتر هم هست تازه...


من...کسی چه می داند.....شاید از عالم قصه ها باشم...از دنیای افسانه ها...


Re: آزاد، قوی، جنگجو و سر بلند باش!(عضویت در محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۰:۰۱ جمعه ۲۱ بهمن ۱۳۹۰
#5
ا


آلیس جان ناراحت نباش دخترم. یه مقدار فعالیت کنی و باهات بیشتر آشنا بشم دسترسیتو میدم. اگرم من نبودم دوستان دیگه میدن.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۲۱ ۱:۰۰:۰۹

من...کسی چه می داند.....شاید از عالم قصه ها باشم...از دنیای افسانه ها...


Re: ماجراهای مرموز مدرسه هاگوارتز
پیام زده شده در: ۲۳:۵۷ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۰
#6
دامبلدور مات و مبهوت به دابی و آبرفورث و لودو و در اتاقش خیره ماند.(با این وضعیت باید 4 تا چشم داشته باشه)
آبرفورث دادی سر دابی و دامبلدور کشید که مو به تن دامبلدور سیخ شد.
حتی ریش هاش از حالت عادی خارج شدند.
ولی با همون وقار همیشگی از اتاق خارج شدند و در راهرو های مدرسه به راه افتادند.
دامبلدور دست به ریش عرق در تفکر بود که دابی فریاد هری هری سر داد و و همچون مثلی از جلوی پای دامبلدور گذشت.
دابی استاد در زمین خوردن و زمین خوراندن بود و حتی مدیر مدرسه هاگوارتز از این قاعده مستثنا نبود.
این بود که پا در هوا رفت و ریش در چشمان مبارک و ناگهان مدیر خود را نقش زمین دید.
فریاد پیرمرد پیرمرد و پروفسور پروفسور از هر گوش و کناری برخاست و لودو و آبرفورث بیرون آمدند تا ببینند چه خبر است...
-دامبی....من به توی خرفت چی بگم؟مگه نگفتم جول و پلاستو جمع کن و برو...د نشد د....

دامبلدور با کمک هری و رون بلند شد و وارد حیاط مدرسه شدند.


معلوم نبود با چه سرعتی خبر به گوش دار دسته مالفوی رسید ولی هر چه بود تیر باران برفی آنها با یک نگاه معروف هرمیونی خفه شد.

-پروفسور چه اتفاقی افتاده؟؟
چشمان پرسشگر هری به او خیره ماند.
در این لحظه فقط مرلین بود که می توانست معنای برق چشمان دامبلدور را درک کند...




ویرایش شده توسط آلیس لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۲۱ ۱۳:۲۱:۴۸
ویرایش شده توسط آلیس لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۲۱ ۱۳:۲۴:۳۴
ویرایش شده توسط آلیس لانگ باتم در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۲۱ ۱۳:۲۶:۳۸

من...کسی چه می داند.....شاید از عالم قصه ها باشم...از دنیای افسانه ها...


Re: اگر جادوگر بودی چه قدر تغییر می کردی؟
پیام زده شده در: ۲۳:۳۴ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۰
#7
ما که نمیشیم .پس چرا انقدر به سلول های خاکستریتو فشار میارید؟نابودشون کردید


من...کسی چه می داند.....شاید از عالم قصه ها باشم...از دنیای افسانه ها...


Re: چرا اسنیپ اونقدر راحت کشته شد؟حتی یک مقدار هم مقاومت نکرد؟!!چرا؟!!
پیام زده شده در: ۲۳:۱۳ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۰
#8
اسنیپ خواست بمیره.اصلا به ما چه؟؟!


من...کسی چه می داند.....شاید از عالم قصه ها باشم...از دنیای افسانه ها...


Re: خادمان لرد سياه به او مي پيوندند(در خواست مرگخوار شدن)
پیام زده شده در: ۲۲:۲۳ پنجشنبه ۲۰ بهمن ۱۳۹۰
#9
1.شما ما رو تایید کنید.سابقشو از یه جایی جور می کنیم
2.چی؟مح چی چی ؟سرکار گداشتی ما رو ارباب؟
3.ارباب؟؟!داری یه مشت ترسوی بز دل ........با خادمان لرد مقایسه میکنی؟داری به ابهت اسلیترین توهین می کنی؟وای ارباب...تا به کجا...
4.عالی.....دقت کردید ارباب همه بی.ام.و سوارا کچل اند؟؟شما یه عینک بر اون چشمان پر جذبه بزنین دیگه خودشی...
5.به سرشون اشاره کنی بگی سوسک...سوسک.(هر چند محفلی ها نابود شده به حساب میان)
6.فداش میشم.اصلا وقتی گشنه اش شد می گم بیا منو بخور.
7.به صلاح دید ارباب حذف شد.در این صورت محفلی ها حتی اکه بخوان هم نمی تونند از ارباب چشم بر دارند.ارباب ماست دیگه...خوشگل....ناز ...جیگر...
8.یه روز رفتم خونه کینگرلی شکلبوت(درسته؟)بهش گفتم :زنت و دخترت رو کشتم.گفت:آلیس گرفتی ما رو؟گفتم:نه جون تو کشتمشون...گفت:آلیس خواب دیدی؟کتاب تعبیر خوابم رو بهت قرض بدم؟گفتم :این تن بمیره کشتمشون...گفت:نه بابا.گفتم:آره بابا...بعد نمی دونم چی شد دویید طرفم.هول شدم طلسم مرگ یادم رفت.با چوبدستی زدم تو شکمش.خون فوران زد.افتاد روی زمین بعد یه کم ناله کرد بعد مرد.هنوزم خونش از رو چوب دستی او پاک نشده به خدا....
9.ریش:انبوهی از مو که انسان را به یاد بز می اندازد.
طلسم ممنوعه:جمعش بزن.ممنوعه چیه؟راحت باش
الف دال:الاغ های دندان موشی


آلیس عزیز

واقعا مایلین وارد ارتش سیاه بشین؟خطر مواجه شدن با بلاتریکس رو در نظر گرفتین؟!

مهمترین قانون ایفای نقش اینه که شخصیتها باید طبق کتاب رفتار کنن.یعنی شخصیتهایی که تو کتاب سفید(محفلی) بودن نمیتونن تو سایت سیاه باشن.مثلا بلاتریکس نمیتونه بره محفل.آلیس لانگ باتم هم در کتاب کاملا سفید بود.حتی شغلش مبارزه با مرگخوارا بود.برای همین تو سایت نمیتونه مرگخوار باشه. علاوه بر این, شما درخواست عضویت در محفل هم دادین.این دو گروه کاملا با هم فرق میکنن.رفتار و نوشته های شما باید با گروهی که انتخاب میکنین هماهنگ بشه.برای همین قبل از عضویت باید بهش علاقه پیدا کنین.به نظر من عجله نکنین.اگه یه مدت(نه زیاد طولانی)در سایت و ایفای نقش فعالیت کنین میتونین تصمیم درستتری بگیرین که به کدوم گروه علاقه دارین و تو همون عضو بشین.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۲۰ ۲۳:۰۰:۱۵

من...کسی چه می داند.....شاید از عالم قصه ها باشم...از دنیای افسانه ها...


Re: آزاد، قوی، جنگجو و سر بلند باش!(عضویت در محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۸:۲۸ سه شنبه ۱۸ بهمن ۱۳۹۰
#10
1.من بودم تومحفل نمی دونم چی شد که اینطوری شد؟در هر حال من حاضرم تا سر حد مرگ از اسرار دفاع کنم!!!
2.هه چی فکر کردی؟فکر کردی من مثل تو هستم.نه نه من یک وفادار واقعی هستم
3.تو به روح اعتقاد داری؟اگه داشته باشی منم به عشق اعتقاد دارم.
4.دوست دارم با دوست تو که دوست داره با دوست من دوست بشه دوست بشم
5.تا سر حد مرگ ولی در صورتی که شلوارم رو خیس نکنم
6.حالا دیگه ....تلاش میکنم...بتونم....
7.اگر زاویه دماغشو 39 درجه نسبت به افق تغییر بده بهتره.ولی خوب تر از گذشته شده


سلام. اگه قصدتون جدیه باید بگم متاسفانه الان نمیتونم دسترسیتونو بدم. انشالا با فعالیت بیشتر و فرمی که بهتر از این یکی جواب خواهید داد. یه مدت بعد.


ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در تاریخ ۱۳۹۰/۱۱/۱۹ ۲۳:۴۹:۱۱

من...کسی چه می داند.....شاید از عالم قصه ها باشم...از دنیای افسانه ها...






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.