خسته بود، خیلی خسته! هرروز به هری پرخاش میکرد... دلش نمیخواست او را ببیند. پروفسور دامبلدور برای انجام معموریتی به مدرسه ی دورمشترانگ رفته بود و به جای او خانم مک گوناگل مدیریت را به عهده گرفت!
-هی اسنیپ!
-بله پروفسور؟
-به انبار برو و آینه ی نفاق انگیزو برام بیار که میخوام اونو نابودش کنم!
-چرا پروفسور؟
-بچه ها این روزا همش میرن سمت اون! هری هم داره دیوونه میشه، پس برو بیارش!
-چشم قربان!
اسنیپ در را باز کرد، صدای قدم هایشبه گوش میرسید. به انبار نزدیکو نزدیک تری میشد، عرق کرده بود. هوا سنگین و تاریک بود، در انبار را باز میکند... پارچه ی روی نفاق را میکشد و به آینه خیره میشود.
رویای او این بود که لیلی اوانس را در آغوش خود ببیند... چشمانش تنگ شده بود، اشک از چشمانش میریخت. قلبش به تاپ تاپ افتاده بود! میخواست در رویا غرق نشود اما نتوانست جلوی خودش را بگیرد.
اتاق پروفسور مک گوناگل
-این اسنیپ چرا نیومد؟ باید سریع هری رو...
پروفسور نتوانست حرفش را تمام کند چون هری پاتر در اتاق را باز کرد و گفت:
-سلام پروفسور، یه سوالی داشتم!
-فعلا سوالو بذار کنار! برو به سمت انبار و پروفسور اسنیپو بیار.
-من؟ خانم اگه من برم اونجا که یه آوادا سر میده و کله ی من بر باد میره، بعدا باید یه فیلم بسازن به نام کله برباد رفته!
-این فیلمو ساختن!
هری که دیگر چیزی نداشت که بگوید سراسیمه به سمت انبار شتافت! وقتی به در انبار رسید...
انبار...-اوه لیلی عزیزم!
اسنیپ دست خود را روی شانه اش گذاشته بود، چون فکر میکرد دستان لیلی روی شانه هایش است، اما وقت دستش را گذاشت...
-نه اینکارو نکن!
-ها؟ هری پاتر؟
-بله پروفسور! بهتره که دیگه به اون آینه نگاه نکنی!
-چرا؟ چون که تو میترسی از این که من خودمو با مادر زیبات ببینم؟
-پروفسور اون مرده، بهتره که راجع به اون اینجوری حرف نزنی!
-اصلا هرجور دوست دارم حرف میزنم!
-آینه تو روعوض کرده! تو اینجوری نبودی!
اشکی از چشمان اسنیپ سرازیر شد! دیگر نتوانست تحمل کند و گفت:
-ریداکتو!
آینه فرو ریخت و نابود شد!
شخصیتهای نمایشنامهت یکم با اون شناختی که ازشون داشتیم متفاوت بود. درسته که سعی کردی طنز بنویسی، ولی طنز واقعیات رو تغییر نمیده، فقط در برخی زمینهها بزرگنمایی یا ... میکنه. واقعا تصور بعضی قسمتا مثل اینکه مکگونگال بخواد اینطوری با اسنیپ حرف بزنه سخته.
حتما بعد از اتمام پستت یه دور از روش بخون. اشکالاتی داشتی که با یه دور خوندن به سادگی رفع میشدن. جملهبندیهای نادرست، غلطهای نگارشی و املایی و ...
تایید شد. میتونی کلاهو روی سرت بذاری.