هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




Re: شما ترجمه ي کدام مترجم را مي پسنديد ؟
پیام زده شده در: ۱۹:۱۸ پنجشنبه ۲۵ مرداد ۱۳۸۶
#1
صد در صد خانم ویدا اسلامیه بهترینه وچون علاوه بر اینکه نشر تندیس کپی رایت رو پرداخت کرده نثر روان و ملموس تری داره .


جنگیدن و دوباره جنگیدن و ادامه دادن به جنگ فقط زمانی که اهریمن را دور نگه دارد مهم است هرچند آن را به طور کامل از بین نبرد

آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور


Re: كلاس طلسمات و وردهاي جادويي
پیام زده شده در: ۲۳:۲۴ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶
#2
تــکــلــیــفــــ

با تشکر فراوان از تدریس عالی و لذت بخشتون.
تکلیفم یه مقدار طولانی شد. امید وارم که براتون خسته کننده نباشه.


جنگیدن و دوباره جنگیدن و ادامه دادن به جنگ فقط زمانی که اهریمن را دور نگه دارد مهم است هرچند آن را به طور کامل از بین نبرد

آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور


Re: پاتیل درزدار
پیام زده شده در: ۲۳:۱۹ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶
#3
بعد از ظهر دانش آموزان سال ششمی و پنجمی برای رفتن به پاتیل درز دار صف کشیدند و منتظر بودند تا پروفسور اسنیپ با رمزتازها برسد. رون ذوق زده گفت : هری من با تو دوئل می کنم خیلی دلم می خواد قیافه باد کرده ات رو ببینم.
هری پوزخدی زد و گفت: واقعا؟
هرمیون که سرش توی یک کتاب قطور بود گفت: این خیلی خوبه که پروفسور اجازه داده از ورد های دیگه هم استفاده کنیم. اینجا چندتا از وردهایی که توی خیلی از دوئل های معمولی باب هستن نوشته شده. رون تو نمی خوایی نگاهی بهشون بندازی؟
رون با بیزاری گفت: نه همین چندتایی که گفت کافیه.
در همین حین اسنیپ همراه با صندقچه ای معلق در هوا رسید و با صدایی خشک و رسمی گفت: هر چهار دانش آموز یک رمزتاز. در ضمن دانش آموزان هر گروه با یک گروه دیگر دوئل می کنن.
سپس با یک حرکت چوبدستیش در صندوق را باز کرد و رمزتازهای به پرواز در آمدند. وسایل و ابزار مختلفی از قبیل پوتین، قوری، شاخه درخت ، کشوی میز و ... تبدیل به رمزتاز شده بودند. هری، رون و هرموین همراه با نویل دور یک جاروی شکسته جمع شدند و با هم رمزتاز را لمس کردند وقتی همه آماده شدند اسنیپ ورد مورد نیاز را خواند و همه با هم ناپدید شدند.
بیرون پاتیل درزدار باران به نرمی می بارید و زمین کاملا خیس و پر از گودال های آب شده بود. در این هنگام دانش آموزان دسته دسته ظاهر شدند. وقتی رمزتاز هری و دوستانش ظاهر شد رون دستش از چوب جدا شد و در گودال پر از آبی افتاد.
ــ اه.... گندش بزنن. پر از کثافت شدم.
هرمیون به طرف رون آمد و با یک حرکت چوب لباس رون را تمیز و خوشک کرد
ــ نباید زود دستت رو از رمزتاز جدا می کردی.
ــ من دستم رو از اون جدا نکردم رمزتاز خودش از دستم در اومد.
پروفسور اسنیپ با سرفه ای توجه همه را به خود جلب کرد و با متانت تمام گفت: خوب حالا گروه ها به صف شن تا افراد رو دو به دوتقسیم کنم. و بعد وارد پاتیل درزدار می شیم.
همه به سرعت در گروه خود قرار گرفتند.
اسنیپ همان طور که در بین گروه ها قدم می زد نام افراد را برای دوئل انتخاب می کرد
ــ لانگ باتوم تو با مالفوی. رونالد ویزلی با لاوگود. جینی ویزلی با پروتی پاتیل . پاتر با گویل ... .
وقتی گروه بندی تمام شد همه وارد پاتیل درز دار شدند. داخل امارت به دلیل بارش باران نم دار بود. قسمت هایی از سقف نیز چکه می کرد. به دلیل رزرو آنجا برای انجام دوئل افراد کمی در آنجا حضور داشتند . تمام میز و صندلی ها را جمع کرده بودند و برای روشن تر شدن مکان شمع های زیادی در نزدیکی سقف و زمین معلق بودند.
افراد دو به دو روبروی هم قرار گرفتند. اسنیپ دوباره شروع به صحبت کرد: برنده هر گروه با گروه کنار خود دوئل انجام میده و بازنده ها هم همین طور و در نهایت ما یک برنده داریم.
هری آهسته در گوش هرمیون که گروه کناری او بود گفت: پروفسور چیزی درباره برنده و یا دوئل برنده ها نگفته بود.
هرمیون با بی خیالی گفت: احتمالا نقشه خود اسنیپه . تو که اونو خوب می شناسی.
ــ بعد شنیدن صدای چوب دستی من شروع می کنید.
اسنیپ چوب اش را به طرف سقف گرفت و وردی را زمزمه کرد. نور زدی از آن خارج شد و به طرف سقف رفت و منفجر شد.
خیلی سریع صدای وردها و طلسم ها و فریاد دانش آموزان به هوا بلند شد. جینی با یک حرکت سریع پتیل را باد کرد و هرمیون هم حریف خود را که یک سال پنجمی بود خشک کرد. هری نیز خیلی سریع گویل را خلع صلاح کرد.
یکی از مشتری های پاتیل درزدار که در نزدیکی جینی روی صندلی نشسته بود از دوئل جینی خوشش آمد و به طرف جینی رفت.
ــ پروفسور می تونم با این دختر دوئل کنم.
اسنیپ که از این اتفاق خیلی خوشحالبه نظر می آمد گفت: تمام افراد پاتیل درزدار می تونن با شاگردان من دوئل کنن.
مرد که ریش نسبتا بلندی داشت نیشخندی زد و گفت: خوبه. آماده ای دختر کوچولو.
جینی با تکبر گفت: آره.
روبروی هم قرار گرفتند. و خیلی سریع به طرف هم طلسم هایی را پرتاب کردند. مرد ریشی ابتدا از طلسم خلع صلاح استفاده کرد و جینی خیلی راحت آن را برگشت داد و مرد ریشی هم آن را خنثی کرد. جینی از خنثی شدن طلسم خلع صلاح یکه خورد. مرد خندید و وردی خواند . جینی بدون حرکتی روی زمین افتاد . مثل اینکه دست و پایش بسته شده بود. جینی زمزمه کرد: عالیه.. از این بهتر نمی شد. مرد ریشی خنده ی مزحکی کرد و بالای سر جینی قرار گرفت. و با یک حرکت او را آزاد کرد.
ــ عکس العملت در پاسخ به اولین افسونم خوب بود ولی باید بیشتر از این فرز باشی.
واز جینی دور شد ، از کنار اسنیپ گذشت و چشمکی به او زد . اسنیپ هم با لبخند مزحکی پاسخ او را داد.


جنگیدن و دوباره جنگیدن و ادامه دادن به جنگ فقط زمانی که اهریمن را دور نگه دارد مهم است هرچند آن را به طور کامل از بین نبرد

آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور


Re: كلاس معجون سازي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۸ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶
#4


جنگیدن و دوباره جنگیدن و ادامه دادن به جنگ فقط زمانی که اهریمن را دور نگه دارد مهم است هرچند آن را به طور کامل از بین نبرد

آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور


Re: سازمان معجون سازان قرن
پیام زده شده در: ۲۲:۰۴ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶
#5
مودی در پناهگاه منتظر نشسته بود و مدام به ساعت خانواده ویزلی نگاه می کرد. آرتون هنوز در کوچه دیاگون بود.
ــ پس این لعنتی کی میاد؟!!
در همین هنگام عقربه ساعت به روی کلمه جابجایی رفت. و صدای ترقی به گوش رسید. آقای ویزلی در آشپزخانه ظاهر شد.
مودی از جای بلند شد و لنگان لنگان به طرف آرتور ویزلی رفت.
ــ همه ی چیزایی که گفتم تهیه کردی؟
آقای ویزلی با خستگی گفت: آره همه رو. من تا به حال معجونی با این مخلفات ندیدم. دستور کارش رو از کجا تهیه کردی.
مودی با لبخندی شیطانی گفت: خودم ساختمش. یک سال و نیم روش کار کردم. خوب ببینم همه چیز درسته.
و کیسه ای که آقای ویزلی آورده بود را روی میز خالی کرد.
و با خود زمزمه کرد: اشقه قرمز. شهد گل اقاقیا. شیر ترول. ناخن دست راست گراز وحشی. موی دم تک شاخ و یک ظرف عساره ی جینگ سینگ.خوبه حالا یه پاتیل می خوام . آرتون اون پاتیل رو بزار روی اجاق .
آقای ویزلی پاتیل را روی اجاق گذاشت و رو به مودی گفت: حالا دقیقا کار این معجون چیه؟
مودی با خباثت تمام جواب داد: این یه جور سمه. مزه ی معکه ای داره به خاطر همین کسی که اینو می خوره چیزی نمی فهمه. وقتی که کسی این معجونو بخوره بدنش شروع به تجزیه شدن می کنه و اول از همه هم چشماش آب می شه . یعنی شروع به ذوب شدن می کنه و فرد نمی تونه کاری انجام بده چون بینایی نداره. و بعد معده اش متلاشی می شه که همراه با اسید معده که روی قسمت های داخلی می ریزه شروع به از بین بردن طرف از درون می کنه. معرکه نیست؟
آقای ویزلی که حسابی جا خورده بود با لکنت زبان گفت: عا .. عالیه. حالا چه طور می خوای درستش کنی .
مودی گفت: خوب به من نگاه کن تا متوجه بشی.
ابتدا شیر ترول را درون پاتیل ریخت تا اینکه به جوش امد و بعد از آن اشقه ها را به تکه های کوچکی تبدیل کرد و درون پاتیل ریخت. ناخن گراز را به وسیله یک سنگ پودر کرد و با دم تک شاخ و عساره جینگ سینگ مخلوط کرد و وردی را برای آن خواند و آن را به درون پاتیل ریخت . رنگ معجون سبز شد و بخاری صورتی از آن متصاعد شد. سپس معجون را هفت بار در جهت عقربه ساعت و سه بار بر خلاف جهت هم زد و در آخر شهد گل اقا قیا را به آن اضاف کرد. خوب حالا باید سه دقیقه با شعله زیاد روی اجاق بمونه و بعد معجون آماده اس.
سپس ذوق زده روی صندلی کنار اجاق نشست تا معجون اماده شود


جنگیدن و دوباره جنگیدن و ادامه دادن به جنگ فقط زمانی که اهریمن را دور نگه دارد مهم است هرچند آن را به طور کامل از بین نبرد

آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور


Re: كلاس آموزش دوئل
پیام زده شده در: ۸:۰۳ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶
#6
با تشکر فراروان بابت تدریس خوب و شیواتون
این هم از تـــــکــــلـــــیــــــــفـــــــما


جنگیدن و دوباره جنگیدن و ادامه دادن به جنگ فقط زمانی که اهریمن را دور نگه دارد مهم است هرچند آن را به طور کامل از بین نبرد

آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور


Re: سپر مدافعت چه شکلیه؟
پیام زده شده در: ۷:۵۵ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶
#7
سپر مدافع من البته اگه بتونم اجراش کنم شبیه یه تک شاخ سفید و یا شکوهه. البته گوریل هم بد نیست تصورش رو بکنید یه گوریل سفید و درخشنده


جنگیدن و دوباره جنگیدن و ادامه دادن به جنگ فقط زمانی که اهریمن را دور نگه دارد مهم است هرچند آن را به طور کامل از بین نبرد

آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور


Re: باشگاه دوئل
پیام زده شده در: ۷:۵۵ دوشنبه ۱۱ تیر ۱۳۸۶
#8
سرسراس عمومی بسیار شلوغ بود میزهای را جمع کرده بودند و به جای آن یک سن پهن برای اجرای دوئل قرار داشت.
تا به حال تمرین دوئل در شب و در ساعت 10 برگزار نشده بود. همه منتظر پروفسور کوییرل بودند. در های تالار با صدای غژغژی باز شد و اسنیپ همراه با کوییرل وارد شدند. دانش آموزان سریع راه را برای آن دو باز کردند.
هر دو معلم به روی سن رفتند و سپس کوییرل شروع به صحبت کرد: خوب امشب می خوام نحوه دوئل کلاسیک رو به شما آموزش بدم. توی این نوع دوئل معمولا ورد رو به زبان نمی آوریم و از افسون های غیر کلامی استفاده می کنیم. نکته دوم اینکه شما باید به نحوه ی حرکت چوب طرف مقابل توجه داشته باشین و از حرکت اون بفهمید که اون می خود چه جور افسونی روی شما اجرا کنه. اگر حرکت نرم و ظریف بود بدونین که افسون تغییر شکله و اگر شلاقی بود ممکنه طلسم بیهوشی و یا ضربه زننده باشه و غیره.
متوجه باشید که بهترین پاسخ برای طلسم حریف چیه. مثلا اگر طلسم نسبتا قوی بود اونو به سمت حرف برگشت بزنید و اگر فرصت برای این کار نیست دو راه می مونه یکی اینکه جاخالی بدین و یا اینکه ضد اونو به کارببرین. در مورد طلسم های تغییر شکل بهتره شما قوی تر اونو روی حرف انجام بدیدو اگه اون خواست شما رو به گربه تبدیل کنه شما اونو به موش تبدیل کنید.
یکی از دانش آموزان گفت: چه طور بفهمیم که می خواد ما رو به چی تبدیل کنه؟
ــ خیلی ساده اس از روی حرکت چوب ، رنگ طلسم و وردی که امکان داره به زبان بیاره. توجه کنین مهمترین چیز در دوئل سرعته. خوب من و پروفسور اسنیپ می خوایم برای شما یه نمایش اجرا کنیم. من به طرف اون یه طلسم ضربه زن می فرستم و اونم برگشت می زنه و من در نهایت جاخالی می دم.

هر دو استاد روبروی هم ایستادند و چند قدم از هم فاصله گرفتند. سپس تعظیم مختصری کردند و حالت آماده باش گرفتند.
کوییرل چوبش را نرم و سریع حرکت داد و نوری بنفش از چوب خارج شد . اما اسنیپ طلسم برگشت را اجرا نکرد و در عوض یک حرکت سریع انجام داد و طلسم زدی رنگی به جرقه های فراوان روانه کوییرل کرد.
هر دو طلسم به طرفین برخورد کرد و هر دو تغییر شکل دادند!!
کوییرل به یک کژپشت تبدیل شد و اسنیپ به یک بچه گربه. همه متعجب به صحنه روبروی خود خیره شده بودند که کوییرل خندید و و سپس هر دو به شکل اولیه خود برگشتند.
کوییرل که آثار ترس در چشمانش بود گفت: عالی بود پروفسور می خواستم شما رو غافل گیر کنم ولی خودم جا خوردم. ایده ی گوژپشتی که نمی تونه حرکت کنه خیلی جالب بود.
کوییرل که سعی می کرد صدایش نلرزد گفت: خوب حالا شماها دو به دو شروع کنید. ببینم چی کار می کنید. عجله کنید... زود


جنگیدن و دوباره جنگیدن و ادامه دادن به جنگ فقط زمانی که اهریمن را دور نگه دارد مهم است هرچند آن را به طور کامل از بین نبرد

آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور


Re: دوست داري با جادو چيكار كني؟
پیام زده شده در: ۸:۳۹ چهارشنبه ۶ تیر ۱۳۸۶
#9
اگه جادو داشتم که ندارم. خون و خون ریزی می کردم . کشت و کشتار واقعا لذت بخشه . جدی می گم . فکر کن چه حالی می ده چشم یه ماگل رو در حالی که داره جیغ می کشه در بیاری . خشونت برای خشونت. جنایت برای جنایت . خون برای خون و شکنجه برای شکنجه


جنگیدن و دوباره جنگیدن و ادامه دادن به جنگ فقط زمانی که اهریمن را دور نگه دارد مهم است هرچند آن را به طور کامل از بین نبرد

آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور


Re: **ثبت نام الف.دال**
پیام زده شده در: ۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۶
#10
با سلام
راستش تا حالا چندتا داستان نوشتم ولی هر بار که سند کردم متاسفانه به دلایلی از سیستم خارج شدم . این داستان رو هم در طی 15 دقیقه تایپ کردم و امید وارم خوب در اومده باشه.
.............................................................................................

صبح با پرتوهای درخشان خورشید آغاز می شد . خانم ویزلی در آشپزخانه پناهگاه در حال تهیه غذا بود . نگرانی و دل آشوبی تمام وجودش را می خورد .
ــ آخه طوری این اتفاق افتاده ؟ چه طور ممکنه که....
آقای ویزلی که منتظر صبحانه بود با بی حوصلگی دستی به موهایش کشید و گقت: عزیزم خواهش می کنم دوباره شروع نکن من و الستور الان خیلی خسته ایم.
مالی در حالی که مقداری خاگینه در بشقاب می ریخت گفت: متاسفم اما... من واقعا گیج شدم.
مودی پشت میز نشته بود و چشم متحرکش اطراف را می پایید.
ــ خانم ویزلی ما نمی تونیم به خاطر مسائل امنیتی بیشتر از این چیزی بگیم. ما الان در حال جنگیم.
ــ اما چرا سانتور ها باید یه همچین کاری کنن. اونا که طرف دامبلدور و ما بودن چی باعث شده که یه همچین کاری کنن.
ــ ببینید خانم ویزلی من نمی تونم حقیقت رو به شما بگم و نمی خوام دروغ بگم . الان همه چیز مختومه است.
خانم ویزلی در حالی که گر گرفته بود گفت: یعنی چی که همه چیز مختومه است . چرا شما به کسی اعتماد ندارید؟
آقای ویزلی دست مالی را در دست گرفت : این طوریا که تو فکر می کنی نیست عزیزم . الستور از این می ترسه که اگر تو اطلاعات زیادی در مورد کارهای ما و فعالیت های آیندمون بدونی توی درد سر بیفتی.
خانم ویزلی به آرامی آهی کشید. و دستان آرتور را فشرد.
ــ بچه ها نباید از چیزی خبر دار بشن . مخصوصا در باره قتل عامی که در نزدیکی خونه هرمیون اتفاق افتاده.
اضطراب دوباره مالی را در بر گرفت.
ــ تو مطمئنی که مادر هرمیون حالش خوبه. آخه اون بارداره و هرمیون براش خیلی نگرانه و مدام براش نامه می فرسته.
مودی در حالی که خاگینه اش را با ولع می خورد گفت : من به دوقلو ها سپردم که اجازه ندن نامه ای به دست مادر هرمی برسه. اون فعلا بستریه و چند وقت دیگه فارغ می شه.
آقای ویزلی با لحنی نگران گفت : من باید درمورد هرکراکسس ها با هری حرف بزنم.
مودی که توجه اش به موضوع جلب شده بود گفت: هنوز اصرار داره که خودش دنبال اونا بگرده .
ــ آره
ــ پسره ی احمق . آخه چه طور می تونه اونا رو از بین ببره. مثل مادرش گستاخ و خود سره.

در این هنگام هری وارد آشپزخانه شد و با عصبانیت فریاد زد: من می دونم باید چی کار کنم و نیازی هم به نگرانی شما ندارم.
مودی پوزخندی زد.
ــ حالا مثل پدرت می مونی. پس به حرفای ما گوش می دادی.
خانم ویزلی به طرف هری رفت و او را در آغوش گرفت . هر چند که هری از این عمل متنفر بود ولی برای لحطه ای احساس آرامش کرد.
ــ ما نگرانتیم عزیزم چون دوستت داریم. لطفا اینون درک کن و بفهم.
هری با شرمندگی گفت : می دونم. من نمی خوام برای شما هم مثل هاگرید اتفاقی بیفته.
مودی با خباثت گفت: اون حماقت کرد که کشته شد .
هری دوباره عصبانی شد و سر مودی داد زد: چه طور جرات می کنی درمورد اون این طور حرف بزنی.
خانم ویزلی برای اینکه هری را آرام کند او را با خود از آشپزخانه دور کرد.
ــ هری عزیزم . تو که می دونی رفتار مودی چه طوریه.
هری با اخم گفت: می دونم ولی تازگی ها خیلی عوض شده. آخه چرا؟
ــ اون ترسیده . همه ما ترسیدیم. چون اسمشو نبر رو نمی تونیم به هیچ طریقی نابود کنیم.
ــ اما من می تونم.
ــ به خاطر اینه که اون نگران و می ترسه تورو از دست بدیم. حالا بهتره بری و بقیه رو بیدار کنی. باشه؟
هری سرش را با موافقت تکان داد و از پله ها بالا رفت تا تنها دوستانش را از خواب بیدار کند.


جنگیدن و دوباره جنگیدن و ادامه دادن به جنگ فقط زمانی که اهریمن را دور نگه دارد مهم است هرچند آن را به طور کامل از بین نبرد

آلبوس پرسیوال والفریک برایان دامبلدور






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.