محمد تو درمونگاه نشسته و داره روزنامه پيام امروز رو مي خونه...
كه يهو يه صدايي مي شنوه:
برين كنار...برين كنار.. يه مريض اورژانسي
محمد صدا رو مي شنوه و سريع خودشو مي رسونه به در و بازش مي كنه.در يك لحظه از ديدن صحنه شوكه مي شه
بيشتر صحنه شبيه فيلم سينمايي هستش تا واقعيت
دوتا امداد گر يه تخت رو داشتن ميوردن طرف محمد كه مداواش كنه.
نصف صورت مريض له شده بود و پاي راستش به حالت غير عادي رو تخت بود.
محمد از يكي از امداد گرا مي پزسه: اين يارو چش شده.
-يكي از مدافع هاي كوييديچ عصباني مي شه و با چماقش مي كوبه تو صورتش
الان طرف تو كميته انضباتي.از ارتفاع 15 متري داشت ميفتاد شانس اورديم نجاتش داديم.
محمد يه بار ديگه به بيمار كه بهتره بگم لاشه نگاه مي كنه.
الان دارو ترميم استخوان پا نداريم.بايد يه سر برم بيمارستان سوانح جادويي بردارم بيا.
امدادگر: بابا ول كن.به زحمتش نمي ارزه.بذار بميره
محمد هم يه كشيده مي زنه تو گوش امدادگر و مي گه:حالا كه اين طور شد خودت مي ري و دارو مياري.
بعد مي ره سراغ بيمار: عزيز دلم.از آمپول كه..........
-نههههههههههه. مامان .من مامانمو مي خوام..........سوزن نمي زنم
محمد: خفه شو عزيزم.آمپولكه درد نداره خودش خبر نداره.... آمپول مي زنم دو دستي بچه هر كه هستي
-ميرم به مسوول كميته انضباتي مي گم..
-بيجا مي كني عزيزم. من وظيفمه كه تورو نجات بدم
محمد مشغول آماده سازي آمپول مي شه كه يه هووو......
--------------------
نقد بشه لطفا