در عملیات گزینش اولین سوال انگیزه ست.. انگیزه شما؟!کمک به سفیدی و مبارزه با سیاهی و کلاً از این جور حرفا.
چند ساعت از وقت خود را -روزانه يا هفتگي- به محفل اختصاص مي دهيد؟وقت زیاد میذارم. بالای 5 دقیقه در روز.
باید با جادوی سفید آشنا باشید، یک مبارز واقعی در مقابل جادوی سیاه.
با یک پست کاملا سفید در هر جا و هر تاپیک این قدرتها رو به ما نشون بدید. حتی همین جا یا در جایگاه سفیدان اصیل با یک پست تکی قابلیتهای خودتون رو نشون بدید. برتا در حالی که در کوجه ی دیاگون قدم می زد، چشمش به جادوگر قد بلندی که ردایی مشکی رنگ پوشیده بود، افتاد. البته هویت او با آن کله ی کچل و دماغ ناقص و چهره ی مار مانند از نیمرخ هم معلوم بود. برتا به اطرافش نگاه کرد. هیچکس در خیابان نبود. پس چوبدستی اش را در دست گرفت و با صدای بلند گفت:
-هوی، ولدک! این وقت شب این جا چیکار میکنی؟
ولدمورت با شنیدن صدایی از پشت سرش از جا پرید و با یک حرکت خیلی سریع چوبدستی اش را بیرون کشید.
-تو این جا چیکار میکنی؟
برتا در حالی که خود را برای دوئل آماده می کرد، گفت:
-حوصلم سر رفته بود، می خواستم با یکی دوئل کنم. الانم که سوژش پیدا شد.
ولدمورت چوبدستی اش را بالا آورد و گفت:
-یه جوجه مثل تو هیچ وقت نمی تونه منو شکست بده.
-حالا می بینیم. پروتگو!
نور سبز رنگی از چوبدستی برتا خارج شد و مانند هاله ای از نور دورش را گرفت. هر چند این سپر در برابر طلسم های قوی موثر نبود، ولی در بسیاری از مواقع به درد می خورد. ولدمورت که از اجرای این طلسم گیج شده بود، گفت:
-می خوای با این جور طلسم های بچه گونه منو شکست بدی؟
ولی همین کارش باعث اتلاف وقت شد و برتا طلسمی را روانه ی ولدمورت کرد.
-پتریفیکوس توتالوس!
ولدمورت در ثانیه ی آخر جا خالی داد. اما به خاطر سن زیاد به زمین افتاد. برتا در حالی که لبخند می زد، گفت:
-تو با این سنت هنوز یاد نگرفتی نباید وسط دوئل حرف بزنی؟ پاشو، ولدک! من عادت ندارم وقتی حریفم افتاده زمین بجنگم.
ولدمورت که دستپاچه شده بود، باعجله از جای خود بلند شد. ولی ردایش زیر پاهای سفیدش گیر کرد و دوباره به زمین افتاد. برتا که لبخندش به خنده تبدیل شده بود، گفت:
-وای! تو خیلی باحالی ولدک. تا به حال همچین دوئلی نکرده بودم. آخر خنده بود. دفعه ی دیگه قبل از دوئل عینکتو بزن. متاسفانه الان کار دارم و باید برم. خیلی خوش گذشت. بای!
و سپس با صدای پاق بلندی غیب شد.
حضور در جمع محفلیان به پذیرش قوانین و شرایط محفل ققنوس و همچنین قبول کردن خطر مبارزه، نیازمنده. اونها رو می پذیرید؟ تو یه چند خط، به صورت خلاصه و کوتاه؛ برخوردتون رو با مرگخوارا یا اربابشون توصیف کنید. براشون آبنبات می خرم و می برمشون پارک. آخه طفلکیا گناه دارن، نباید اذیتشون کرد. اگه دیدم خیلی دارن اذیت می کنن، ملت محفلیو صدا می کنم یه کم آرومشون کنن. اربابشون هم دیگه این قدر پیر شده که با چهار تا دونه طلسم به نفس نفس می افته.
برتای عزیز به خاطر مسائل مربوط به اعضای مشترک محفل و الف دال کمی طول کشید.
فعلا تا تکلیف این موضوع روشن بشه شما رو می پذیرم.
تایید شد.