مرگخواران به نشانۀ تحسین لرد سیاه، چوبدستی های خود را بالا گرفتند تا علامت شوم را ظاهر کنند ولی درست قبل از اجرای طلسم، ققنوس به آن ها نزدیک شد و با آوایی زیبا شروع به خواندن کرد:
صدایم گر کنی جانا
نوایم، یار ِ یارانم
وفا را گر زمن جویی
شجاعت از تو خواهانم
شهِ من گر که جان خواهد
من اول یار ِ گُردانم
ز بیم و درد و رنج و غم
شفای قلب یارانم
سکوت به سرعت جای نشاط قبلی را گرفت. ولی مورگان بلافاصله آن را شکست:
- ققنوس مظهر وفاداری و شجاعته! و همۀ ما مرگخوارن به سرورمون وفاداریم. اینکه راهنمایی نشد!
ریگولس متفکرانه افزود:
- از بین همۀ ما، چن نفرن که وفاداریشون به ارباب رو با تحمل رنج و سختی زیاد ثابت کردن. یکیشون بارتی کراوچ ِ پسر و بقیه هم، لسترنج ها هستن. یعنی این کدوم یکی از لسترنج هاست؟
لرد سیاه به ققنوس خیره شد. و کمی بعد:
- از بین لسترنج ها، تنها یه نفره که مدام بقیه و همینطور اعضای خونوادۀ خودشو به وفاداری بیشتر، و شجاعت توی ماموریت ها تشویق می کنه.
روی خود را به طرف ابوالهول برگرداند:
- ققنوس، تنها یه نفر میتونه باشه، وفادارترین یار من، بلاتریکس لسترنج!
نوری فسفری و درخشان ققنوس را دربر گرفت. شدت نور چنان بود که تمامی افراد چشمان خود را بستند ولی لرد سیاه همچنان به نور خیره شده بود. کمی بعد، بلاتریکس که با شیفتگی به لرد سیاه می نگریست، تعظیم کرد و گوشۀ ردای لرد را بوسید.
نوبت به سمندر رسید که از روی درخت پایین پرید. زبان دوشاخۀ خود را از دهان خارج کرد و خواند:
شگفتا آتشم در بر
نگاهی آتشین دارم
به روی و خوی و رای و جای
ز آتش من نشان دارم
سریع الخشم و دل پرشور
که عشقی در نهان دارم
اسنیپ خندید:
- کی گفته عشقت پنهانیه پرسی ویزلی؟ همۀ عالم و آدم می دونن تو پنه لوپه کلیرواترو دوس داری، منتهاش خودت مث کبک سرتو کردی زیر برف و حالیت نیس آبروت پیش همه رفته!
وقتی همه به تندی به اسنیپ نگاه کردند، تازه فهمید که پیش از لرد سیاه و با حالتی قاطعانه حرف زده و ممکن است ابوالهول آن را به عنوان جواب معما تلقی کند. همگی با نگرانی به سمندر زل زدند. اگر اسنیپ اشتباه کرده باشد چه خواهد شد؟
سمندر به شدت دور خود چرخید و چرخید. نور قرمز صاعقه مانندی از همۀ منافذ سمندر بیرون زد و کمی بعد صدای انفجاری به گوش رسید.
سمندر ترکیده بود و به جایش، پرسی ویزلی با موهایی که بر اثر انفجار کمی سوخته بودند ظاهر شد. بلافاصله به اسنیپ حمله کرد:
- تو حق نداشتی جوابو بگی. اگه گذاشته بودی ارباب جواب قاطع رو میدادن، تغییر شکل من راحت تر بود.
اسنیپ اعتراض کرد:
- کسی نگفته بود که فقط ارباب باید جوابو بگن!
غرش ابوالهول، همه را متوجه او کرد:
جز سرور زندانیان
از کس جوابی نشنوم
شاهنشه جنگل منم
جز سرورت را ننگرم!
اسنیپ ساکت شد و خود را از برابر چشمان خشمگین پرسی دور کرد. نوبت به شاخ مرداب رسید:
گمان بری گیاهم
چو شاخه ای به راهم
گر راه من ببندی
راه دگر بیایم
جز اهل خانواده
یاری ز کس نجویم
گر یاوری نباشد
زاری و غم ندارم
لرد سیاه خندید:
- ایگور و رابستن هستن که یاوری ندارن توی زندگیشون. منتها ایگور خانواده ای هم نداره که یاریش کنن. پس شاخ مرداب کسی نیست جز رابستن لسترنج.
نوری آبی رنگ نویدبخش درست بودن پاسخ لرد سیاه، و آشکار شدن رابستن بود که با نگاهی مغرور، در پیش لرد سیاه سر فرو آورد و تعظیم کرد.
نگرانی در چشمان مرگخواران موج میزد. گرچه تاکنون درایت لرد سیاه به نجات چهار مرگخوار منجر شده بود، ولی رودولف و ایگور باقی مانده بودند و معلوم نبود، کدام یک از آنها می توانست مار سه سر، یا درخت باشد.
نارسیسا در گوش بلاتریکس زمزمه کرد:
- گمونم مار سه سر ایگور باشه. هیچ وقت از نگاه های اون مردک خوشم نمی اومد.
و بلا به سردی جواب داد:
- اگه رودولف باشه هیچ تعجبی نمی کنم. بسکه این مرد مکار و حیله گره.
مار سه سر تا چند قدمی لرد سیاه خزید:
نیرنگ من را چاره ای
جز یاری تدبیر نیست
گر دام خود بر تو نهم
بر تو به جز زنجیر نیست
جانا دیار و شهر من
جایی به جز نخجیر نیست
لرد سیاه نگاه سرد خود را به مار سه سر دوخت:
- رودولف حیله گره، ولی هیچ وقت جسارت نمی کنه تا حیله گری خودش رو به رخ من بکشه. این مار سه سر، کسی به جز ایگور کارکاروف نیست.
نوری سیاه مار سه سر و درخت بلورین خون چکان را در بر گرفت. صدایی همچون رعد تمام جنگل را پر کرد و کمی بعد، رودولف و ایگور در برابر لرد سیاه به خاک افتاده بودند.
لرد سیاه نگاه پیروزمندانۀ خود را به ابوالهول دوخت. انتظار داشت ابوالهول از شکست خود خشمگین باشد ولی با دیدن لبخندی بر لبان موجود جادویی، با شگفتی بر حای خود ایستاد.
ابوالهول برای اولین بار، با زبانی غیر از شعر سخن گفت:
- خوب، لرد سیاه، تونستی یاران خودت رو نجات بدی. حالا اجازه داری جونتو برداری و از این جنگل بیرون بری. راه خروج، با کرم های شب تاب روشن شده و هرچه زودتر از اینجا بری، از مرگ دورتر میشی.
لرد سیاه نگاه قاطع خود را به ابوالهول دوخت:
- ما از اینجا نمیریم، مگر زمانی که تو ثمرۀ فتح رو به ما بدی.
لبخند بر لبان ابوالهول خشکید:
- من محافظ ثمرۀ فتح هستم. جز با کشتن من نمی تونی اونو به دست بیاری و بهت اطمینان میدم، در جنگ رو در رو میان من و تو، بازنده تویی!
لرد سیاه چوبدستی خود را کشید:
- خواهیم دید.
مرگخواران چوبدستی خود را آماده نگه داشتند تا به لرد سیاه کمک کنند ولی با نعرۀ ابوالهول، محفظه ای بلورین ابوالهول و لرد سیاه را از سایر مرگخواران جدا کرد و هردو به تنهایی، در برابر یکدیگر قرار گرفتند.
**************
این پست رو زدم که طلسم عدم فعالیت این تاپیک رو بشکنم
ابدا ادعای شاعری ندارم و به هیچ وجه فکر نمی کنم این معماها باحالن. فقط نوشتم تا داستان از قفلی که توشه خارج بشه.
صادقانه و از صمیم قلب خوشحال میشم که اگه معماهای زیبایی میشه ساخت و من کوتاهی کردم، نفر بعدی این پست رو نادیده بگیره و این قسمت داستان رو زیباتر کنه.
ممنون
ویرایش شده توسط نارسیسا مالفوی در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۲۹ ۲۳:۳۸:۰۸