هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۰ چهارشنبه ۱۸ مرداد ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
_بانو من یه فکری کردم . شاید جواب بده.
بانوکه در اون لحظه ازهر فکری استقبال میکرد سریع گفت:
بگو استرجس .
_ببین بانو به احتمال زیاد این دیوار یه در مخفیه که با یه رمز خودشو نشون می ده ولی ما رمزشون نمی دونیم.اما من وقتی فکر کردم که ببینم اونها چه کاری یا چه چیزیو از همه بیش تر دوست دارن یادم افتاد که اونها.......
اما بانو حرفشو قطع کرد و گفت :
اگه منظورت ولدمورته اونا اینقدر احمق نیستن که بیان چیز به این واضحیو رمز خودشون بکنن.
_خبشاید از یکی از عناوین مخفیه اون کچل استفاده کرده باشن.
بانو که تحت تاثیر حرف پروتی قرار گرفته بود به سمت پروتی برگشت و گفت :
آره .اما این اسم مخفی چی میتونه باشه؟
ناگهان بانو به یاد الفیاس افتاد و گفت:
الفیاس.
_چی میگی بانو.الفیاس که اسن شوهرته ،نه لقب ولدمورت.
_نه احمق جون .الفیاس دوست صمیمیه دامبلدور بود ،پس شاید اون بدونه.
_آهان.
ناگهان بانو به سمت پروتی برگشت و گفت:
تو میری قضیه رو به الفیاس بگی؟
پروتی که کمی ترس در و جودش بود با به یاد آوردن دوستش گفت:
باشه من میرم و اگه اون چیزی میدونست با جواب برمیگردم .
_مواظب خودت باش.
_چشم .
و بدین ترتیب پروتی به سمت دیگه ی خونه رفت و بعد از تعریف کردن داستان برای الفیاس منتظر جواب اون شد.
الفیاس سخت مشغول فکر کردن بود و به خود می گفت :یه اسم ؟ یه اسم؟ و ناگهان اون به یاد یه اسم افتاد :تام ریدل.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۶:۲۹ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۱

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۲۰ شنبه ۳۰ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۷:۱۹ یکشنبه ۲۹ مرداد ۱۳۹۱
از لندن کوچه ی دیاگون
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 65
آفلاین
بعد از آنکه بانو چند تا جرقه ی بنفش با چوبدستی منفجر کرد محفلی ها از حالت بیرون اومدند و بانو فریاد زد : با شماره ی 3 آپارات کنید 1...2...3

محفلی ها با صدای شترق بلندی غیب شدند.

در همان زمان 20 کیلومتری لیتل هنگلتون

محفلی ها در 20 کیلومتری لیتل هنگلتون در جنگل ظاهر شدند ، هوا به آرامی تاریک میشد و محفلی ها هم در لا به لای درختان به آرامی به خانه ی ریدل نزدیک میشدند.

بعد از نیم ساعت راه پیمایی محفلی ها توانستند خانه ی ریدل را از دور ببینند.

همان زمان خانه ی ریدل

لی و هرمیون را با زنجیر از قوزک پا آویزان کرده بودند و ایوان هم داشت با خوشحالی تعرریف میکرد که چطور در آن زمان که در هاگوارتز تحصیل میکرد این زنجیر ها را از فیلچ کش رفته بود!!.

مرگخواران دور همی به خاطر بر هم زدن جشن عروسی بانو و الفیاس کلی خوشحال بودند و لرد هم در این بین چند تایی از مرگخوارن را داد به نجینی که نجینی هم تا یک هفته غذا داشته باشه و خودش هم در همین حین که نشسته بود و با بلاتریکس صحبت میکرد یه چند نفری رو از خوشحالی کشت!!

ولی در همان زمان هرمیون فقط داشت زیر لب به لی فحش میداد....

فلش بک

لی و هرمیون در اتاقی زندانی بودند و ایوان هم به عنوان نگهبان همانجا بود.

هرمیون : دیگه دارم دیوونه میشم به نظرت باید چی کار کنیم؟؟

لی : عیب نداره حالا من میگم بیا یکم بشینیم اسم فامیل بازی کنیم

هرمیون : :vay:

لی : چیه مگه ؟؟؟ آهان اسم فامیل بلد نیستی؟؟

هرمیون : وایییییی تو از این سیاه سوخته ها هم منو بیشتر اذیت میکنی

در اینجا ایوان که به نظر می آمد به خواب رفته با لحن اعتراض آمیزی گفت :

هویییییی این رفتار از خانم متشخصی مثل شما بعیده

هرمیون یواشکی به لی گفت : آهان فهمیدم ببین من به ایوان میگم یه دیقه بیاد من باهاش کار دارم بعد همین که اومد طرف من تو سریع برو پشتش و یه لگد بزن تو ساق پاش به محض اینکه افتاد من چوبدستیشو کش میرم و بعد ما سریع در میریم.

هرمیون : اممم... آقای روزیه میشه یه لحظه بیاید اینجا باید یک چیز مهم رو بهتون نشون بدم.

ایوان که از این صحبت کردن هرمیون کلی کیف کرده بود سریع رفت گفت چی شده؟؟

ولی هیچ وقت نفهمید که هرمیون برای چی صداش کرده چون یهو لی از پشت سرش یه لگد زده بود تو پاش و به محض این که افتاده بود هرمیون هم با لگد زده بود تو سرش و بیهوشش کرده بود.

بعد از بیهوشی ایوان هرمیون سریع چوبدستی ایوان رو کش میره و همین که میخوان از اتاق برن بیرون با چهره ی خبیث بلاتریکس روبه رو میشن.

بلاتریکس دوباره اون دوتا رو میگیره ولی اینبار دیگه دست و پاون رو هم میبنده و به سرعت ایوان رو بهوش میاره.

ایوان پس از بهوش آمدن به سرعت میره تو اتاقش و دو تا زنجیر بلند رو با خودش میاره و با همکار بلاتریکس زنجیر ها رو میبنده به مچ پای هرمیون و لی و اونا رو از سقف آویزون میکنن.

پایان فلش بک

بانو به محفلی های آماده نگاهی کرد و پرسید : همه آماده اید؟

محفلی ها : بللللللههههه

بانو : خوبه به دو دسته تقسیم میشیم من و پروتی و چو و استرجس باهم میریم پشت ساختمون و بقیتون میرید جلو و وارد میشید ما هم تا سر مرگخوارا به جنگ باش ما گرمه از پشت میریم و خونه و سریع هرمیون و لی رو برمیداریم و بعد به شما ملحق میشیم.

اما همین که دسته ی الفیاس رسیدند دم در متوجه شدند که با هیچ افسونی نمیتوانند در را باز کنند و در آن طرف دسته ی بانو هر چه میکردند نمیتوانستند دیوار را سوراخ کنند که ناگهان در این بین فکر بکری به سر استرجس زد ....


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۷ ۱۷:۰۲:۴۸

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.


تلاش، کوشش و فعالیت برای داشتن وزارتی بهتر


چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود
شاه بلوط پر حرف باشد،قیس بد گویی کند / چوب ون لجبازی و فندق شکایت ها کند

تصویر کوچک شده
تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۵:۰۶ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۱

فرد.ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۸ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۰ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
از عزیزتون لیلی رفتم زیر تریلی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
پس از پنج دقیقه در آشپزخانه قرار گاه محفل ققنوس

بانو که میدید همه با لباس های مناسب سر موقع پایین آمده بودند خوشحال بود.اما برای این که کاملا مطمئن بشه گفت:
- همه هستن؟
محفلی ها به دور و بر خود نگاه کردند تا ببینند همه هستن یا نه اما وقتی مطمئن شدن که همه هستند با هم گفتند:
- بله بانو همه هستند.
بانو که باز هم خوشحال شده بود برگشت تا از آشپزخانه بیرون بره اما ناگهان صدایی شبیه صدای فرد آمد که گفت:
- نه بانو یه نفر هنوز نیومده.
بانو که پشت سر خود را نمیدی فکر کرد که فرد دوباره داره مسخره بازی در میاره برای همین چوبدستیش را از شلوار قهوه ای رنگش بیرون کشید و با سرعت تابید و فریاد زد:
- پرفکتو توتالوس
ورد درست به هدف خورد ولی هدف فرد نبود بلکه جرج برادر دوقلو فرد این را گفته بود و به دلیل شباهت صداهایشان بانو فکر کرده بود که فرد دارد حرف میزند.بانو که برای اولین بار در زندگی از کار خود پشیمان شده بود نگاهی به محفلی ها کرد که الان دوباره به این شکل( )درآمده بودند کرد و با نارحتی سرش را زیر انداخت و گفت:
- واقعا متاسفم.من فکر کردم که دوباره فرد داره مسخره ام میکنه.بیچاره جرج.
اما ناگهان دوباره به حالت خشن و عصبی خودش برگشت و گفت:
- چرا وایسادین بر بر منا نیگا میکنید.زود باشید این جرج بیچاره را از این حالت در بیارین.
بعد بانو وقتی دید که محفلی ها هنوز بهش زل زده اند با عصبانیت فریاد کشید:
- تا سه میشمارم هرکس که این جوری داشت به جرج نگاه میکرد را مثل خود جرج میکنم.یک.......دو.....ســـ
اما ناگهان همه محفلی ها از این حالت( )بیرون آمدند و شروع به انجام ورد روی جرج کردند تا او را از این حات در بیاورند.

پس از نیم ساعت

جرج بالاخره از خشکی در آمد و به سختی نشست.وقتی که بالاخره خشکی از تنش بیرون رفت رو پاهایش وایساد تا ببیند که میتواند راه برود یا نه.وقتی که دید میتواند راه برود خوشحال شد و از کسانی که او را از خشکی در آورده بودند تشکر کرد.
وقتی بانو وارد آشپز خانه میشد تا از پیشرفت کار محفلی ها برای نجات جرج آگاه شود متوجه شد که جرج حالش خوب شده است برای همین خیالش راحت شد.بانو جلوی جرج که الان داشت میدوید ایستاد و با صدای آرامی که هیچکس تا حالا از او نشنیده بود به جرج گفت:
- متاسف جرج.من فکر کردم که فرد این حرف را زده و خیلی ناراحت شدم.امیـــ..
اما جرج نگذاشت که بانو حرفش را تمام کند و گفت:
- خب بانو درست فکر کردید.من فردم!!!!
محفلی ها که از شباهت دو قلو ها خیلی متعجب شده بودند دوباره به این شکل( )در آمدند....


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۲:۲۱ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
بانو خوشحال و راضی از نقشه ی بی کم و کاستشان می خواست اتاق رو ترک کنه که ناگهان الفیاس گفت:
عزیزم!
_چیه الفیاس؟
_عزیزن ما که با این لباس ها نمی تونیم بریم جنگ .
بانو ناگهان به لباس عروسیه زیباش نگاه کرد که بعضی از جاهاش پاره شده بود اما میشد با چند تا ورد مثل اولش باشکوهش کرد.به همین خاطر رو به الفیاس و محفلی ها گفت:
کاملا درسته.همه می ریم و لباس های مناسب می پوشیم.تا 5 دقیقه ی دیگه همتون پایینید.فهمیدید؟
محفلی ا که می ترسیدند بانو دوباره جوش بیاورد سر تکان دادند و به سمت اتاق هایشان روانه شدند تا لباس های مناسبی بپوشند .
در اتاق پروتی و هرمیون:
پروتی که با هرمیون هم اتاق بود با ناراحتی نگاهی به تخت هرمیون انداخت و با خود گفت:هرمیون عزیزم کمی تحمل کن .از دست اون کچل نجاتت می دیم.
سپس با ناراحتی لباسش رو عوض کرد و پایین رفت.


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۲:۰۴ سه شنبه ۱۷ مرداد ۱۳۹۱

فرد.ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۸ چهارشنبه ۳۱ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۲:۱۰ یکشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۲
از عزیزتون لیلی رفتم زیر تریلی
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 154
آفلاین
مرکز فرماندهی محفل ققنوس:

- نظر تو چیه الفیاس؟نقشه ای نداری؟
- نه عزیزم.هرچی تو بگی منم همون کار را میکنم.
بانو در حالی که رو به بقیه اعضا میکرد گفت:
- همون طور که برنامه ریزی کردیم حمله میکنیم.نقشه را میدونید یا دوباره توضیح بدم؟
ملت محفلی که داشتن به برنامه فکر میکردند متوجه حرف بانو نشدند برای همین بانو دوباره اما این بار بسیار بلند تر گفت:
- برنامه را فهمیدین یا دوباره بگم؟
ملت محفلی:
-
فرد که زود تر از همه به خود آمده بود به بانو گفت:
- بانو میشه یه بار دیگه توضیح بدین که یه وقت ما چیزی را جا نیداخته باشیم؟
بانو:
-
فرد که از حرکت بانو متعجب شده بود گفت:
- خب مگه چیه؟خودتون گفتین که مشکلی داریم یا نه،منم یه مشکل داشتم که گفتم!!!
بانو که داشت از عصبانیت جوش می آورد دیگه به فرد توجه نکرد و به بقیه محفلی ها گفت:
- کسی مشکلی نداره؟
همه محفلی ها به هم نگاه کردن و دنبال سوالی گشتن که ناگهان دوباره یکی گفت:
- میشه یه بار دیگه دقیق بگید باید چیکار کنیم؟
بانو که دیگه جوش آورده بود چوبدستی اش را در آورد و وردی را به طرف فرد روانه کرد اما فرد که انتظار چنین حرکتی را از بانو داشت به راحتی جا خالی داد و پشت سر او روی دیوار سوراخ بزرگی پدیدار شد.فرد که فکر نمیکرد بانو همچین ورد خطرناکی را رویش اجرا کند با عصبانیت گفت:
- اگه من تو را نمیشناختم و نمیدونستم که الان ورد میزنی اون سوراخ تو بدن من بود!!!چجوری جورعت کردی به من همچین وردی بزنی؟
بانو که از کار خود بسیار راضی بود گفت:
- باید این کار را میکرد که دیگه از این شوخی ها با من نکنی.
فرد که دیگه کفری شده بود با عصبانیت به گوشه ای رفت و روی صندلی ای نشست.
بانو دوباره رو به محفلی ها کرد که دوباره همه به این شکل در آمده بودند و گفت:
- کسی دیگه سوال نداره؟
محفلی ها که دیگه جرعت سوال کردن نداشتند،ساکت ماندند.بانو پس از یک دقیقه گفت:
- خوبه که هیچکس سوالی نداره.حالا همه آماده بشین که بریم برای نجات دادن هرمیون و لی...


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر !
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی !!!‏
برای عشق !!!!‏
برای گریفیندور ‏.



تصویر کوچک شده




تصویر کوچک شده











چوبدستی یاس کبود / بدبختی و فقر و رکود


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۲۳:۰۹ پنجشنبه ۱۲ مرداد ۱۳۹۱

لی جردن old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۰۳ پنجشنبه ۹ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۱۶:۰۸ چهارشنبه ۱ شهریور ۱۳۹۶
از سوسک سیاه به خاله خرسه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
نسبت به پست های قبل

نسبت به پست قبل:یعنی هیشکی به خاطر نبود من ناراحت نمیشه؟

نسبت به پست های بعد
==============================================================================================

- هرمیون مطمئنی یه دست نمیزنی؟ من اینو الان می بازونم بعدش تو بیا.

- کروشیو!

هرمیون با تعجب به لی نگاه کرد. کسی که چند لحظه پیش داشت آهنگ مبارکه مبارکه رو می خوند. کسی که که اگر مرگخواران مهلت می دادند می تونست بری باخ بخونه. همه چیز داشت خوب پیش می رفت. که ناگهان... چیزی یادش نبود، جز یک آزرخش قرمز. مطمئن نبود شربت آلبالو بود( از نوشیدنی ها مناسب استفاده میشه) یا چیز دیگر که به همان قرمزی بود. به هر حال بعد از آن دیگر چیزی یادش نمی آمد. تا این که خود را در شکنجه گاه کنار این سیاه سوخته یافت. کسی که اگر اینقدر احمق نبود الان آزاد بودند.


فلش بک_ صحنه ای که لی احمقانه رفتار کرد_فلش بک


لرد ولدمورت عظیم و گولاخو اینا مقابل لی و هرمیون نشسته بود و داشت در مورد چگونه شکنجه کردن آن ها با نجینی بحث می کرد که لی گریان به حرف آمد:
- ببین ولدی جون قبل از این که منو جزغاله کنی یه خواهشی داشتم، این pes13 رو از رئیس کمپانی کونامی کش رفتم قرار بود اینو واسه کادو عروسی بدم به الفیاس. کد آنلاینم داره. به دستش برسون.

ملت مرگخوار:
-

لرد که به سختی توانست دهانش را از حالت 240 درجه دربیاورد گفت:
- ما رئیس جمهور ژاپن رو واسه این بازی شکنجه کردیم اما بهمون چیزی نداد. ما حاظریم این بازی رو با آزادی شما معامله کنیم.

لی موذیانه گفت:
- خوشحال نشید با xbox720 کار میکنه. اونم می خواستم کادو بدم به بانو که هر وقت الفیاس خواست بازی کنه ازش اجازه بگیره ولی خونه جا موند.

هرمیون که از حماقت لی اعصابش خورد شده بود به طوری که فقط لی بشنود گفت:
-ببند در گاله رو:vay:

ملت مرگخوار:
-

لی که تازه طعم خنده هایی که به الفی کرده بود را چشیده بود گفت:
-چرا می خندید؟

ایوان که به زور توانست جلوی خنده اش را بگیرد( مگه اسکلت هم می خنده) گفت:
- ماکروسافت ده ساله زیرفرمان مائه. دستور دادیم پچ محفل و مرگخوار هم واسه پس بسازه.

لی:
-من می خوام اینجا بمونم

هرمیون:
-

پایان فلش بک








Modir look at that ticket
I work out
Modir look at that ticket
I work out
When I go to "contact us", this is what I see
Modirs are in bed and they wont answer me
I got passion in my head and I ain’t afraid to show it

I’m ANGRY and I know it


تصویر کوچک شده



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۵:۲۳ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۱

پروتی پاتیل


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ چهارشنبه ۲۷ اردیبهشت ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۸:۱۰ یکشنبه ۲ مرداد ۱۴۰۱
از آغازی که پایانم بود...
گروه:
کاربران عضو
پیام: 483
آفلاین
مقر محفلی ها:
پروتی که از دستگیر شدن هرمیون بی نهایت ناراحت با بغض می گه:
ما باید هر جور شده اونها رو نجات بدیم.حتی اگه خیلی خطرناک باشه.
بانو از اینکه مرگخوار ها عروسیشو خراب کردن و دوتا از بهترین یارای محفل رو هم گرفتن با خشم فریاد می زنه:
کاملا حق با پروتیه .ما باید اونا رو نجات بدیم. :vay:
با این فریاد بانو محفلی ها از جا می پرن و خودشونو جمع و جور می کنن.
در خانه ی ریدل ها:
لرد از اینکه مرگخوار های احمقش تو تا از مزخرف ترین محفلی هارو براش آوردن دق و دلیشو با شکنجه کردن بلا و لوسیوس خالی می کنه .اما با این حال شکنجه کردن چند تا محفلی حسابی اونو سر کیف می یاره برای همین از خطای مرگخوار هاش میگذره.بعدشم با چند تا کروشیو هرمیونو به گریه در میاره و قیافه ی لی رو حسابی به هم می ریزه .
_خوبه کمی خوش گذرونی کردم.اینارم ببرید پیش بقیه ی محفلی های خیانتکار.
بعد با نیشی باز رو به هرمیون و لی می کنه و می گه:
شمام پیر می شید اما اون دوستای ترسوتون نمی یان دنبالتون.هاهاهاها.........
در مقر محفلی ها:
بانو کمی آروم گرفته بود اما حالا زار زار برای عروسیه نا تمومش گریه می کرد.در این حال استرجس جلو می ره و می گه ما با یه نقشه ی حسابی اونا رو همین امشب نجات می دیم بیاید اینجا تا نقشه رو بگم .و به این ترتیب جمعیت محفلی دور استرجس جمع میشن.


ویرایش شده توسط پروتی پاتیل در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۱ ۱۵:۵۶:۱۰

قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.



پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۴:۰۱ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۱

الفیاس.دوج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۱۶ جمعه ۲۵ آذر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۲۳:۴۴ چهارشنبه ۷ فروردین ۱۳۹۲
از ته دنیای انتظار
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1206 | خلاصه ها: 1
آفلاین
پست قبلی از این قسمت ادامه پیدا میکنه:

اعضای محفل به سرعت به حالت آماده باش در اومدند.
‏===================================‏
‏==‏
‏==‏


استرجس:

-‏ همه ی محفلی ها به موعیت هاشون،‏ سریع باشین!بانو والفیاس،‏ شما برین عقب،‏ گودریک و پرسیوال و آرسینوس،‏ سمت چپ رو نگه دارین،‏ هرمیون و پروتی و من سمت راست رو داریم،‏ بقیه هم وسط رو نگه دارین،‏ هر جا کمک لازم شد وارد عمل بشین.

بانو و الفیاس در پشت صحنه ی نبرد با هم خداحافظی میکنن.

-‏ عزیزم،‏ اگه دیگه ندیدمت بدون همیشه عاشقت هستم و خواهم بود.

-‏ منم همینطور الفیاس،‏ ولی باید قول بدی که چیزیت نشه،‏ باشه؟

-‏ قول میدم،‏ ولی تو هم باید قول بدی! بهتره بریم پیش دوستامون.

الفیاس و بانو بعد از خداحافظی با هم دیگه میرن پیش محفلی هایی که هر لحظه دارن بیشتر عقب نشینی میکنن ‏.

-‏ چی شده استرجس،‏ چرا عقب نشینی میکنیم؟

-‏ باید برگردیم الفیاس،‏ نمیتونیم بیشتر از این در برابرشون مقاومت کنیم! اگه بمونیم هممون رو میگیرن!‏

-‏ ولی باید یکمی معطلشون کنیم تا بقیه بتونن در برن،‏ همگی گوش به فرمان من،‏ به همون جایی که میدونین آپارات میکنین،‏ با شمارش من:‏ ‏۱...‏ ‏۲....۳‏ حالا!‏


صدای آپارات محفلی ها همه ی مرگخوارا رو سر جاشون میخکوب میکنه،‏ ولی بلاتریکس و آماندا خیلی سریع وارد عمل میشن ولی وهرمیون رو قبل از اینکه بتونن آپارات کنن،‏ دستگیر میکنن.

مقر نا معلوم محفلی ها:

-‏ همگی هستین؟ یکی آمار بگیره ببینیم چقدر تو این جنگ تلفات دادیم!‏

-‏ استرجس،‏ همه هستن! فقط چند نفرمون زخمی شدن.

-‏ نهههههه! صبر کنین! لی ‏
نیستش ‏
و ‏
همینطور ‏
هرمیون!‏


-‏ اااه !بانو،‏ نظرت چیه؟

خانه ریدل:

لرد:

-‏ همتونو میکشم،‏ بازم نتونستین از پس چند تا رنگ پریده بر بیایین!‏

-‏ ولی اربا....

-‏ کروشیو،‏ خفه شو بی لیاقت،‏ نمیبینی هنوز حرفم تموم نشده؟ من چرا باید شما بی عرضه ها رو به عنوان مرگخوار قبول کنم؟

-‏ میبخشید ارباب ولی من میخواست...

-‏ آواداکداورا ایوان،‏ مگه نمیبینی دارم حرف میزنم؟صبر کن ببینم،‏ چرا نمردی؟ آواداکداورا،‏ آواداکداورا،...

-‏ عزیزم،‏ مگه نمیبینی این اسکلته؟ قبلا مرده دیگه،‏ چطور میخوای بازم بکشیش؟

-‏ راست میگی! ولی به تو چه ربطی داره اصلا؟ کروشیو! زود یکی بگه چی کار کردین تو این ماموریت!‏

-‏ یا لردا،‏ ما بدون هیچگونه تلفاتی از نبرد برگشتیم و همینطور دو تا از اون رنگ پریده ها رو هم گروگان گرفتیم!‏

-‏ کی هستن؟

-‏ لی ‏
جردن ‏
و هرمیون ‏
گرنجر

لرد ‏
و ‏
بلاتریکس:

-‏


ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۱ ۱۴:۴۷:۳۸
ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۱ ۱۴:۵۳:۲۱
ویرایش شده توسط الفیاس دوج در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۱ ۱۵:۴۲:۴۰

و ناگهان تغییر!
شناسه ی بعدی:
پروفسور مینروا مک گوناگال

الفیاس دوست داشتنی بود! کمک کننده بود؛ نگذارید یادش فراموش شود.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۱:۴۸ چهارشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۱

فلور دلاکورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۰۴ چهارشنبه ۸ تیر ۱۳۹۰
آخرین ورود:
۸:۰۹ جمعه ۶ دی ۱۳۹۸
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1024
آفلاین
بانو لبخندی زد او کاملا شادیه الفیاسو حس می کرد و همین شادی الفیاس باعث شاد شدن اون می شد .باد خنکی موهایش را به هم ریخت ، بانو توجهی نکرد .

بانو به آرامی گفت : عشق من ...

ناگهان جو اتاق تغییر کرد ، پروتی جیغ کشید خواننده ها دست از خواندن کشیدن و موهای بانو سیخ شد .

بانو به سرعت چوبشو آماده کرد و با مشاهده ی الفیاس که همون کارو کرد ،دلگرمی گرفت .

صدای جیغ نازکی اومد .بانو نفسشو حبس کرد مرگ خوارا حمله کرده بودن . اعضای محفل به سرعت به فرم آماده باش در اومدند .

بانو مرگخوارارو دید که یکی یکی ظاهر شدند . صدای جیغ گوش خراشی به گوش رسید و اعضای محفل بی هوش شدن .

بلاتریکس با خشنودی لبخندی زد و گفت : نگا کنین نقشه های ارباب همیشه درست از آب در میان .

به دلیل نا معلومی آماندا چشماشو چرخ داد و به سمت محفلیا رفت .

مرگخوارا تمام محفلیارو به شکنجه گاه انتقال دادن و خودشون هم به درگاه ارباب آپارات کردن .

شکنجه گاه

بانو به سختی چماشو باز کرد و به صورت الفیاس خیره شد ، حاضر بود همه چیزشو بده تا الفیاس بیرون بره .


ویرایش شده توسط فلور دلاکور در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۱ ۱۳:۱۱:۵۰

بار دیگر سایتی که دوست می داشتم. :)


پاسخ به: خانه شماره دوازده گریمولد(محفل ققنوس)
پیام زده شده در: ۱۷:۳۸ سه شنبه ۱۰ مرداد ۱۳۹۱

هرماینی گرنجرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۵۴ جمعه ۱۱ فروردین ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۱۸ یکشنبه ۱۴ شهریور ۱۳۹۵
از گربه های ایرانی :دی
گروه:
کاربران عضو
پیام: 342
آفلاین
یکی از محفلی ها:«بانو چرا موهاتون خاکستریه؟»

بانو که تازه متوجه تغییر حالت رنگ موهاش شده بود با من من جواب داد:«خوب...چیزه...راستش من موهامو...اهان موهامو میخواستم رنگ کنم که اشتباهی این رنگی شد.اره.»

محفلی ها که به نظر میاد قانع شده باشند به سمت اشپزخانه روانه شدن.
بانو با نفسی عمیق در راه پشت سر محفلی ها مبیندداما قبل از اینکه برگردد با صدایی لرزان از جا میپرد.

الفیاس که عرق از پیشانی اش روان بود زیر لب گفت:«چی شد؟»

در اتاق هرمیون
فرد شاد و سرخوش از عملی شدن نقشش وارد اتاق میشه که با دیدن هرمیون خشکش میزنه:«هرمیون تو...چرا اینجوری شدی؟

هرمیون هق هق کنان جواب داد:«بانو همه چیزو فهمید .اون گولم زد.میکشمت فرد»
و با تقلا سعی در ازاد کردن خود کرد.

فرد به فکر فرو رفت و با اضطرابی ناگهانی پرسید:«تو که منو....یعنی نقشمو لوندادی؟»
هرمیون دست از تقلا برداشتو دوباره به هق هق افتاد:«نه اون نزاشت حرفی بزنم.زود باش منو ازاد کن.زود باش»

ـ«نه بهتره همینجوری بمونی تا شک نکنه»و با اخرین سرعت از انجا خارج شد.

در خانه ریدل،اتاق مخصوص جلسه لرد سیاه

ایوان:«ارباب همه چی امادس.مرگخوار ها هم دل تو دلشون نیست برن عروسی.»

لرد :« کروشیو احمق ما کهنمیریم خوش گذرونی.برو بین همه چیز اماده باشه و نقشه رو یک بار دیگه برای همه بگو.این شبِ سرنوشت سازیه.»

در اتاق بانو

بانو:«وای عزیزم ببخشید که بهت شک کردم.»

الفیاس:«تو حق داشتی.اگه بفهمم کار کی بوده به صلابه میکشمش.»

ـ«دیگه تموم شد.بتره فراموشش کنی.من برم ببینم همه چیز امادس»

شب عروسی

مبارکه....مبارکه....عروسیتون مبارکه......عروس خانم دومادو باید کنی....دل دومادو اب کنی قاچ قاچ کنی.......قر بریزی خودتو براش ناز کنی.....یک چا راه عشق تو دلش واه کنی......یک چا راه عشق تو دلش وا کنی.

محفلی ها خوش و خرم شاد و سرخوش در حال رخسیدن و پایکوبی بودن.الفیاس بانو رو از ارایش گاه اورده بود و در بالاترین نقطه نشسته بودن.شب مهتابی بود و ماه همانند تک نگین روی انگشتر بانو میدرخشید و این لحظات را برای بانو ویولت و الفیاس دوج عاشقانه تر میکرد.


ویرایش شده توسط هرماینی گرنجر در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۰ ۱۹:۴۸:۳۰
ویرایش شده توسط هرماینی گرنجر در تاریخ ۱۳۹۱/۵/۱۰ ۲۰:۰۱:۵۳


قدم قدم تا ‏ روشنایی، ازشمعی در تاریکی تا نوری پرابهت و فراگیر!
می جنگیم تا آخرین نفس!!
می جنگیم برای پیروزی!!!‏
برای عشق!!!!‏
برای گریفیندور.







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.