هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ستاد رانده شدگان
پیام زده شده در: ۱۶:۲۵ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۲

چارلی ویزلی old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۱۰ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۵:۵۷ دوشنبه ۱ تیر ۱۳۹۴
از هاگوارتز
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 454
آفلاین
انتی:وزیر
ارنی:چی شده؟
انتی:اون وجیمز دارن با هم چیز می کشند.
ارنی: جیمز هم رفت دستگیر شد.اگر این جیمز چیز کش شد باید ازکابان و تعطیل کنیم بجاش باید(دفتر چیز کشی) باز کنیم.
اتاق وزیر
ارنی مثل کسی که اوادا خورده چنان به جیمز نگاه کرد که جیمز گفت:بیا باهم چیز بکشیم.
گانت:این بوژبوژی را بگیرد ملعونا
ارنی
جیمز
هیولا بیست وچهار چشم
ارنی مثل کنه چسبید به مورفین وگفت: این کنه را ببرید ان دفتر(چیز کشی)قربان این مژوز امضا میکنید ...



ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۱ ۱۶:۳۷:۰۶
ویرایش شده توسط چارلی ویزلی در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۱ ۱۶:۳۸:۳۳

مراقب خودت باش.


پاسخ به: ستاد رانده شدگان
پیام زده شده در: ۱۴:۴۴ جمعه ۲۱ تیر ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
ناگهان مودی برگشت و طلسمی را به سمت ریموس فرستاد. ریموس که حالا گرگ شده بود به سرعت جاخالی داد و به سمت جیمز پرید که ناگهان طلسمی از پشت جیمز به ریموس خورد. همگی برگشتند و رون را دیدند که چوبدستی به دست ایستاده است. الستور با اشاره به ریموس گفت: باید ببندیمش.

داخل اتاق چیز!

تدی به سرعت روی دالاهوف پرید و دست وی را زخمی کرد.
- ارنـــی! ارنــــی! کمک.
ولی زهی خیال باطل! ارنی فلنگ را بسته بود. دالاهوف مشتی محکن بر پوزه ی تدی زد و با این حرکت تدی بغل مورفین گانت افتاد!
دالاهوف:
مورفین:
دالاهوف با خود اندیشید: اگه در نرم میگن من وزیر و کشتم.
پس به سرعت تک شاخ به سمت حیاط دوید . تدی به مورفین گانت و مواد سفید رنگی که کنارش بود غرش کرد. مواد سفید رنگ اونو کنجکاو کرده بود به سمت انان رفت و بو کشید! به حال عجیبی افتاده بود! فکر می کرد داره با یه خون اشام می جنگه و داره لهش می کنه!

داخل حیاط

ارنی جیغ کشان به سمت در ورودی می دوید که در جا خشکش زد.
- مودی؟ رون؟ شما ها دارین با اون همکاری می کنید؟
و به جیمز اشاره کرد.
مودی من من کنان دنبال جوابی بود که دالاهوف به مانند ارنی جیغ کشان وارد حیاط شد.
- چته دالاهوف؟
- وزیــــــر!!!!!


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: ستاد رانده شدگان
پیام زده شده در: ۲۱:۵۱ پنجشنبه ۲۰ تیر ۱۳۹۲

اسلیترین، مرگخواران

مورفین گانت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۰۷ شنبه ۶ بهمن ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۰:۰۲:۳۳ پنجشنبه ۱۹ بهمن ۱۴۰۲
از ت متنفرم غریبه نزدیک!
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
مرگخوار
اسلیترین
پیام: 812
آفلاین
اندر سیاهچالهای (خب بابا!) ستاااااااااااد رانده شدگان

مودی مشکوکانه چپ و راست را نگاه کرد و با صدای آهسته ای گفت: بیاین جلوتر.
ریموس و آنیتا نزدیک تر شدند.
- نزدیک تر.
ریموس و آنیتا دوباره نزدیک تر شدند.
- هنوزم.
ریموس و آنیتا آنقدر نزدیک شدند که گوششان بیخ دهان مودی بود.

ناگهان مودی فریاد زد: هشیاری مداوم!

ریموس و آنیتا:

مودی با رضایت لبخندی زد: بله عزیزانم. اگه میخواین رفیقتون رو سالم تحویل بگیرین باید هشیاری مداوم داشته باشین.
ریموس داد زد: دیوانه! من گرگینه ام! پرده ی گوشم به فروصوت حساسه. نمیگی کر شم با اون صدای نخراشیدت؟
مودی: مودب باش جوون! من با همین صدای نخراشیدم به مالسیبر دستور ایست دادم.
آنیتا: از تدی بگو. چرا گرفتینش؟ کجا حبسش کردین؟ چطور میشه بهش رسید؟ حرف بزن!
مودی: داغ نکن خانوم جوون! یه کاراگاه اگه میخواد به هدفش برسه باید حوصله داشته باشه.
آنیتا: من کاراگاه نیستم. نمیخوامم بشم.:vay: بگو چطور تدی رو آزاد کنیم!
مودی: جدی؟ کاراگاه نیستی؟ چه بد! شما جوونا باید کاراگاه بشین تا بر ضد سیاهی و فساد بجنگین و کم کم جای ما پیرمردا رو بگیرین. هه هه هه هه!
آنیتا و ریموس:

دفتر وزیر

مورفین کم کم از خواب بیدار شد: ای ژونم! چه فازی دادها... دِ بیا! اینژا کجاست؟...کی ما رو آورده وزارت؟... کی لومون داد؟... غلط کردم جناب سروان! تو رو ژون بچت بذار من برم. من پاک پاکم تو بمیری. قیافم یه ذره غلط اندازه.
ارنی برای مورفین توضیح داد: جناب گانت! شما دستگیر نشدین. شما یه مدت پیش رای آوردین و وزیر شدین. اینم دفتر شماست.
- من وژیر شدم؟!... هان. یادم اومد... تو هم اسمت چی بود؟... ها! ارنی... ارنی انبار وزارتو خالی کن که قراره محموله بیاد برامونا. تیز باش بچه.
- این اولین دستوری بود که دو هفته پیش فرمودین و اجرا شد جناب وزیر! ما الان وسط بحران شورش رانده شدگانیم و یکی از رهبرانشون رو دستگیر کردیم که...
- آزادی و پرواز بهش تزریق کنیم! یادم اومد! چاخانوف اون سرنگو پر از آزادی کن بده من!

آنتونین سرنگ را پر از چیز کرد و داد دست مورفین و مورفین هم زارپ کوبید توی رگ خودش: ای ژانم! چه حالی میده...

آنتونین و ارنی:

سیاه چالهای ستاد

مودی همچنان از تجربیاتش برای جوانان می گفت: هشیاری مداوم! شما جوونا قبل از هر کاری باید به هشیاری مداوم پایبند باشین تا هیچ وقت غافلگیر نشین! از من یاد بگیرین! من همیشه در حالت هشیاری مداوم به سر می برم و تابحال هرگز غافلگیر نشدم!
آنیتا به طناب هایی که دور مودی پیچیده شده بود اشاره کرد: البته به غیر از الان و مسابقات جام آتش هاگوارتز!
ریموس چوب دستی اش را در آورد و فرو کرد توی چشم باباقوری مودی: حرف میزنی یا چشم دیگتم بزنم باباقوری کنم؟
مودی دستپاچه شد: هشیاری:worry:... هشیاری:worry:... بابا من از خودتونم. میخوام کمکتون کنم. آزادم کنین همه با هم بریم وزارتخونه. هم تدی رو آزاد می کنیم، هم اسناد و مدارک خوبی علیه این وزیر موتاد گیرتون میاد.
- هاباریکلا! این شد حرف حساب!

دفتر وزیر

- جناب وزیر! آقای گانت! بیدار شید خواهش می کنم. آنتونین، بیدارش کن.
آنتونین یک لگد خواباند توی شکم مورفین: پاشو دیگه گلابی مفنگی!... نخیر... از این آبی گرم نمیشه. مثل اینکه خودمون باید تزریقو شروع کنیم.

آنتونین سرنگ دیگری پر کرد و برگشت که به تدی تزریقش کند ولی با صندلی خالی و طناب های پاره مواجه شد.

- ارنی! این یارو کوش؟!
- ها؟... نمی دونم!:worry: تا دو دقیقه پیش که سرجاش بود.:worry:

ارنی و آنتونین دورتادور دفتر بزرگ وزارت را از نظر گذراندند ولی خبری از تدی نبود تا اینکه عین این فیلم های ترسناک یک چکه بزاق چسبناک چلیکی! چکید پس گردن آنتونین و هر دو نفر یواش یواش و با ترس و وحشت سرشان را بالا کرده و به گرگینه ای که روی لوستر بزرگ و گران قیمت اتاق نشسته بود و با چشمانی سرخ نگاهشان می کرد، چشم دوختند.

ستاد رانده شدگان

ریموس و مودی و آنیتا از سیاهچاله ها بالا آمده و وارد حیاط ستاد شدند. آنیتا رو به جیمز که در حیاط ایستاده بود گفت: راه بیفت بریم وزارتخونه جیمز! امشب تدی رو آزاد می کنیم.
اما جیمز سر جایش میخکوب شده و به جایی پشت سر آنیتا و مودی خیره شده بود.
مودی: راه بیفت مرد جوون! وقت زیادی نداریم. هشیاری مداوم نداری ها اصلا!
جیمز آب دهانش را قورت داد و به ریموس که پشت سر همه ایستاده بود اشاره کرد: ولی مثل اینکه فعلا شما هشیاری مداوم ندارین. نن جون با چه عقلی ریموس رو آوردی بیرون؟ امشب ماه کامله!
ریموس:


ویرایش شده توسط مورفین گانت در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۲۰ ۲۲:۴۸:۲۷


هورکراکس را به خاطر بسپار؛ ولدمورت مردنیست!


پاسخ به: دفتر مرکزی کلوپ رانده شدگان
پیام زده شده در: ۲۰:۵۴ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲

محفل ققنوس

تد ریموس لوپین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۸:۳۰ سه شنبه ۱۰ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۲:۵۵ پنجشنبه ۲۲ تیر ۱۳۹۶
از دور شبیه مهتابی‌ام.
گروه:
محفل ققنوس
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 1495
آفلاین
اندر سیاهچالهای! ستااااااااد رانده‌شدگان

آنیت و ریموس در نقش بازجوی خوب و بد سخت مشغول اعتراف گرفتن از دلورس بودن.

ریموس: پدر سوخته خیکی... بدم از پشم گربه‌‌هات کف ستاد رو فرش کنن؟‌ بگو هدفتون از گرفتن پسریم چی بود؟‌
دلورس: :worry:
آنیت: نترس دلورس.. ریموس جدی نمیگه ولی به این فکر کن هر چی بیشتر همکاری کنی، زودتر از اینجا بیرون میری.
ریموس: و هر چی کمتر همکاری کنی، بچه‌هات بیشتر بی مادر می مونن و ممکنه کم کم از گشنگی همدیگه رو بخورن.
دلورس:‌ من... من... من مامورم و معذور... من اصلا با مقامات بالا در ارتباط نیستم! هر چی ارنی بگه من میگم چشم...گفت تدی رو بگیریم.. منم گفتم چشم! به ریش مرلین قسم... من زبون روزه‌ای دروغ نمیگم!

آنیت و ریموس نگاهی به هم انداختن .. ظاهرا هر دو با دلیل دلورس قانع شده بودن!‌ پس اونو برگردوندن به سلولش و رفتن سراغ مودی.
مودی تا روی صندلی نشست یه چشمش رو به ریموس دوخت و چشم باباقوریش رو به آنیت و با لبخند معنی‌داری گفت:
- خوب گوش کنین من چی میگم اگه میخواین رفیقتون رو سالم تحویل بگیرین!

اندر حیاط ستاد

جیمز دستاش رو پشت سرش قلاب کرده‌بود و رژه میرفت و هزار تا فکر توی سرش بود...

الان جواب داییم رو چی بدم بگم دامادشو دسی دسی دادم دست وزارت... جواب زنشو چی بدم.. هی وای من.. جواب توله‌هاش رو چی بدم وقتی ماه کامل شد...

بدر کامل ماه در آسمان:‌

اندر وزارت (باشد که نباشد به حق همین روزهای عزیز! )

- قربان دستور عملیات نجات رو صادر می کنین؟‌
-
- اممم... قربان؟ آنتونین قربون دستت اینو بیدار کن.
آنتونین دست به کار شد و بعد از چند ثانیه چشمان وزیر یهو باز شد و گفت : “آخ داداش دشتت درشت” و بعد بیهوش افتاد. ارنی یقه آنتونین رو گرفت و فریاد زد:
- چیکارش کردی؟
- هیچی بابا... یه دیقه بهش زمان بده خودش reboot میشه!‌ با این چیکار کنیم؟ بسازمش؟
- صبر کن وزیر بیدار شه ببینیم چه خاکی تو سرمون بریزیم.

تدی هم‌چنان فقط شنونده بود و سعی میکرد خونسردی خودشو حفظ کنه حتی کمی هم حوصله‌ش سر رفته بود. سرش رو کج کرد و از دریچه کوچیک روی دیوار به آسمان نگاه کرد.
نگاه تدی با بدر کامل تلاقی کرد....
در ذهن تدی:











ویرایش شده توسط تد ریموس لوپین در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۹ ۲۱:۳۹:۰۳

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مرکزی کلوپ رانده شدگان
پیام زده شده در: ۱۹:۰۶ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲

ارنی مک میلان


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۹ دوشنبه ۶ شهریور ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۵ پنجشنبه ۲۲ اسفند ۱۳۹۲
از اون بالا اکبر می آید!!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 250
آفلاین
خلاصه ی سوژه:

جیمز و تدی از به قدرت رسیدن مورفین به شدت ناراضین و تصمیم گرفتند که با بازگشایی دوباره ی کلوپ رانده شدگان در کار وزیر جدید اخلال ایجاد کنند و اونو از صندلی قدرت به زیر بکشند.
مورفین این رو می فهمه و به ارنی دستور میده که تیم کاراگاهان رو برای سرکوب رانده شدگان که به شدت دارند عضو گیری می کنند، آماده کنه و نذاره که به کارشون ادامه بدند. مورفین دستور میده که رانده شدگان رو با کروشیو بفرستند آزکابان.
در همین احوالات نظر مورفین عوض میشه و تصمیم میگیره اعضای رانده شدگان رو معتاد کنه، برای همین با آنتونین تماس می گیره.
از اون طرف تدی و جیمز تصمیم می گیرن که وارد وزارت خونه بشن تا از تجهیزات چیز سازی که مورفین اونجا داره مردم رو با خبر کنند.
در همین حین مودی و رون که با کار های مورفین مخالف بودند با جیمز و تدی ارتباط برقرار کردند و گفتند که یه جورایی با اون ها هستند.
بنا بر این شد که مودی، تدی رو به وزارت ببره و اونجا به صورت نمایشی تدی فرار کنه. اما وقتی تدی فرار کرد گیر ارنی و بقیه ی کاراگاهان افتاد و تصمیم گرفته شد که معتادش کنند.
از اون طرف ماجرا هم رون به سراغ جیمز رفته بود.
----------------------------------------------------------------------
- حالا بژار یه کم چیژ بژنیم بت تا ببینی چه چیژ توپیــــه. آنتونین اون چیزکش برقی رو بژن تو برق!
توی اتاف وزیر سحر و جادو تدی رو به یک صدندلی چوبی بسته بودند و آستین یکی از دستاش رو تا آرنج بالا زده بودند.
آنتونین و مورفین در حال آماده کردن مراسم چیزکشون می شدند و ارنی هم با قیافه ای در هم رفته کمی عقب تر در حال نگاه کردن به این صحنه بود.

آنتونین با صدای بم و نجوا مانندی گفت:
- داش مورفین، میخوای اول خودتو سر حال بیارم بعد بریم سراغ این دوست کوچولومون؟

مورفین که سر از پا نمی شناخت گفت:
- آره به ژون داداش. آی قربونـــ...

باز مورفین چِت کرد و به دیوار روبروش خیره شد.

آنتونین نگاهی به ارنی کرد و گفت:
- وزیرتون باز خاموش کرد. بذار دنده دو، هولش بده!

ارنی جلو رفت و اول به آرومی و سپس به شدت وزیر رو تکون داد تا بالاخره به حرف افتاد.

باز هم مثل این که هیچ وقفه ای بین صحبتاش نیفتاده گفت:
- ...ـــت. اول منو بشاژ که دارم می میرم.

تق تق تق تق

صدای در زدن اومد. ارنی خوشحال از این که نباید به این بیشتر از این به صحنه های مثبت هیجده سال نگاه کنه سریع رفت و در رو باز کرد.
رون ویزلی با موهای قرمز رنگش جلوی در اتاق وزیر بود.

ارنی با لحنی خشک گفت:
- چیه؟ چی میخوای؟

رون در حالی که چندان هم ناراحت به نظر نمی رسید جواب داد:
- خبر های بدی دارم جناب معاون!

-چی شده؟ زود بگو!

رون نفسی تازه کرد و گفت:
- جیمز سیریوس پاتر با چند نفر از اعضای رانده شدگان به وزارتخونه حمله کردند و چند نفر رو به گروگان گرفتن و رفتن!

- چی؟ مگه میشه؟! چه کسایی رو گروگان گرفتن؟!

- طبق چیزایی که مشاهده شده، کاراگاه مودی، سالازار اسلایترین و دلوروس آمبریج به گروگان گرفته شدند.


تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مرکزی کلوپ رانده شدگان
پیام زده شده در: ۱۴:۲۱ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲

ویلبرت اسلینکرد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۲ جمعه ۲۴ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۹:۲۹:۱۱ پنجشنبه ۱۲ بهمن ۱۴۰۲
از م ناامید نشین.. بر میگردم!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 416
آفلاین
تد که میداند چه چیزی در انتظارش است بر خود میلرزد و در چشمانش اشک حلقه میزند ...

ارنی با سرعت پیش ممد رفت.ممد در حال ور رفتن با بافور(وسیله ای برای کشیدن چیز!!!) وسیله ی جدید خودش بود.

ارنی با عجله گفت:ممد...ممد...مورفین وسایل کارش رو میخواد.

-باشه...حالا برای چی این وسایل رو میخواد؟

-فضولیش به تو نیومده...حالا وسایل رو میدی یا حکم دستگیریت رو صادر کنم؟

ممد با ترس و لرز وسایل رو آورد و به ارنی داد.

ارنی که نمی دانست درون آن کیف چیست به باز کردن آن فکر می کرد:یعنی چی توش هست؟؟؟اگه توی اون وسیله ی ناجوری باشه...من می تونم مورفین رو از کار بی کار کنم و خودم بشم همه کاره ی کاراگاهان...

ولی بعد ، تعهدنامه یی رو که امضا کرده بود به یاد آورد...

روز اول کار کاراگاهان ، ساعت یک بعدازظهر ، دفتر مورفین گانت

-سلام کاراگاهان عزیز . من مورفین گانت ، وزیر سحر . جادو هستم...امروز شما رو دعوت کردم که از شما تعهد بگیرم.

مودی با حالتی که بهش برخورده بود گفت:چه تعهدی آقای وزیر؟

-مودی...تعهد درباره ی خیانت!!!

-چرا؟

-سوال خوبی پرسیدی ارنی.الآن که من وزیر شدم ، عده ی زیادی برای تصرف جایگاه من نقشه هایی کشیدن.

-خب؟

-برای این که شما جز این دشمنان نباشید...من تصمیم دارم که از شما تعهد بگیرم.

-یعنی شما به ما کاراگاهان اعتماد نداری؟؟؟

-البته که دارم مودی...ولی برای احتیاط باید این کار رو انجام بدم.
پس هرکی می خواد جز کاراگاهان من باشه زیر این تعهد نامه رو امضا کنه تا من هم خیالم راحت بشه.

پس از این جمله همه ی کسانی که در اتاق حاضر بودن ، زیر تعهد نامه رو امضا کردند.

ارنی مک میلان ، کنار درب وزارتخانه

-بدو ارنی...بدو.

-چی شده رون؟؟

-بدو ارنی...مورفین داغ کرده!!!

-یعنی جی؟؟

-یعنی داره کم کم دیونه میشه...اگه تا یک دقیقه ی دیگه اون جا نباشی...منفجر میشه!!!


ویرایش شده توسط ویلبرت اسلینکرد در تاریخ ۱۳۹۲/۴/۱۹ ۱۵:۲۱:۰۲



پاسخ به: دفتر مرکزی کلوپ رانده شدگان
پیام زده شده در: ۱۳:۵۰ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
یک ساعت قبل- دفتر فرماندهی کاراگاهان

پنج کاراگاه پس از شنیدن عرایض جناب وزیر در مورد معتاد کردن مخالفین دولت در دفتر نشسته و غالبا مگس پرانی می کردند. البته بجز رون و الستور که در گوشه ای با هم مشکوکانه چت پچ پچ می کردند.

دافنه که از پچپچ و صحبت های درگوشی آن دو به ستوه آمده بود پاورچین پاورچین به سمت آن ها رفت و بی صدا به صحبت های آنها گوش سپرد...

- می ریم سراغشون... سراغ فرماندهای کلوپ رانده شدگان.

تا همینجا بس بود، آنها میخواستند افتخار دستگیر کردن دو شورشی رانده شده مال خودشان شود؛

- که اینطور... فکر کردین... من به ارنی میگم... اینطوری شاید افتارش مال من نشه ولی خب مال اونا هم نمیشه

یک ساعت و پنج دقیقه بعد از یک ساعت قبل!

مورفین بشکل عصبی در اتاق راه می رود و ارنی بیخیال و فارغ در آینه ی کوچکی قیافه ی خود را ورانداز می کند.

تد هم که روی صندلی بسته شده آهسته با خود حرف می زند و در تلاش است که خونسردی خود را از دست ندهد.

مورفین که حالا شادی حاصل از به نتیجه رسیدن در چهره اش نمایان شده با صدایی بلند می گوید:

- ارنی یافتم! یافتم! یـــــافـــتــــم! فورا برو و به ممد مامور معذور بگو کیف لوازم کارم به همراه منقل مسافرتی منو بیاره تا بازجوییمو آغاز کنم... تنها و محرمانه!

تد که میداند چه چیزی در انتظارش است بر خود میلرزد و در چشمانش اشک حلقه میزند ...


چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مرکزی کلوپ رانده شدگان
پیام زده شده در: ۱۳:۱۸ چهارشنبه ۱۹ تیر ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
سکوت عجیب ان جا الستور را به شک انداخت.
- اینجا چه خبره؟
تدی این جمله رو باترس و لرزش بدنش گفت.
- نمیدونم. بیا بریم.
و الستور به طرف اسانسور پیش رفت...

کلوپ مرکزی

جمیز خسته در حال بازی کردن با یویو اش بود که ناگهان رون در دفتر ظاهر شد.
- جیغ!!!... یه کاراگاه...جیغ...
و چوبدستی اش را کشید.
- ارام باش جیمز. من طرف تو ام.
- از کجا بدونم؟
رون با احتیاط عکسی را یه جیمز داد که هیچ کس نفهمید ان عکس چیست که جیمز بعد از دیدن ان قبول کرد که رون طرف اوناست.
- با سه چی به این جا اومدی؟
- به خاطر یه مطلب مهم.
و روبه روی جیمز نشست.

وزارتخانه

الستور هم چنان به اطراف نگاه می کرد که به تدی گفت: منو بزن!
- چی؟
- باید منو بزنی تا به من شک نکنند.
- نمی تونم!
- فک کن من یه کاراگاه عوضیم.
- ولی اخه...
الستور فریاد زد: بزن.
و تدی چنان به مشت به صورت مودی زد که دماغ مودی شبیه ولدمورت شد
ارنی از پشت سر تدی با خوشحالی فریاد زد: گرفتمت!


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!


پاسخ به: دفتر مرکزی کلوپ رانده شدگان
پیام زده شده در: ۱۷:۵۸ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۲

الستور مودی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۴۸ پنجشنبه ۱۶ خرداد ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۳:۱۵ چهارشنبه ۲ خرداد ۱۳۹۷
از دور مراقبتم!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 337
آفلاین
تدی جعبه را باز کرد و با چیز آینه ی عجیبی روبه رو شد... که بجای عکس خودش تصویر الستور مودی را در آن می دید...

صدای الستور مودی از پشت آینه بگوش رسید که گفت: من میدونم که می خواین برین به داخل وزارت خونه و میدونم که از این کار هدف خیر خواهانه ای دارین.

تدی با شکاکی خاصی گفت: خب؟

- و میدونم که می خواین از طریق غیر قانونی این کارو بکنین.

- خب؟

- پس من تو رو میبرم به داخل وزارت خونه تا به اهداف خیر خواهانه ت برسی،البته بهتره بگم بجرم تلاش مذبوحانه برای زیر پا گذاشتن قوانین تو رو میبرم اون تو.

- یعنی می خوای منو دستگیر کنی؟

- دقیقا! من تورو به عنوان مدافع حقوق ملت جادوگر کمک می کنم و تو رو به عنوان یک قانون شکن دستگیر می کنم!

- من متوجه نمی شم.

- :vay: احمق جان، منظورم اینه که من تو رو می برم تو اونجا و تو باید اونجا از دستم فرار کنی... قبل از اینکه من تورو برسونم به دفتر فرماندهی یا کسی تورو ببینه باید از دست من فرار کنی. خودت باید فرار کنی چون من آزاد نمی کنم. حالا فهمیدی؟

- اما...

ولی قبل از اینکه تد حرفش را تمام کند چوبدستی اش از دستش خارج شد و ثانیه ای بعد مودی در حالی که از گوش تد را گرفته بود بدون آنکه با او حرفی بزند اورا کشان کشان به داخل یک سطل آشغال برد. لحظه ای بعد هر دو داخل وزارت سحر و جادو که بشکل عجیبی خلوت بود بودند...


چوبدستی لازم نیست..
به یک ضربه ی عصایم بند هستید!

تصویر کوچک شده

×××××

تصویر کوچک شده


پاسخ به: دفتر مرکزی کلوپ رانده شدگان
پیام زده شده در: ۱۷:۲۳ سه شنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۲

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۱۳ جمعه ۲۷ بهمن ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۳:۲۶ پنجشنبه ۱۱ تیر ۱۳۹۴
از اسمون داره میاد یه دسته حوری!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 305
آفلاین
با حرف جمیز تدی به راه افتاد. از هر کوچه ای که می گذشت چشمش به دنبال مامور وزاتخانه بود، ولی هیچ چیزی پیدا نکرد. چند ساعتی بود که راه میرفت، خسته هم شده بود روی نیمکتی در یکی از پارک ها نشست و به منظره ی روبه رویش خیره شد : دو جوان رعنا مشغول رد و بدل کردن چیز بودند! تدی که خونش به جوش اومده بود پاشد تا مشت و مالی به جوان ها بدهد ولی در سرجایش متوقف شد.
- بشین.
صدایی بس پر اباهت و زیبا که همه را میخکوب می کرد. تدی بدون فکر نشست. مرد بلند قامتی با ردای سیاه بغل جمیز روی نیمکت نشست.
- منظره ی زشتیه.
تدی با حرکت سر تایید کرد.
- ماهمه یک هدف داریم.
- تو کی هستی؟
- این بسته رو بگیر.
و بسته ای را از درون ردایش دراورد و به سرعت از ان محل دور شد. تدی نوشته ی روی جعبه را خواند: از طرف ا.ک.ض.و.م

خیابون اینوری

رون مرد بلند قامت به الستور مرد کوتاه قامت رسید و گفت: همه چی حله

پارک

تدی جعبه را باز کرد و با چیز عجیبی روبه رو شد...


شیفته یا تشنه؟

مسئله این است!







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.