-----------------------------------------------------
سوژه جدیدخانه ی گریمولد بود و همیشه شلوغ. خوشی تو این خونه ی کوچیک موج میزد. به هر طرف که نگا میکردی طراوت و شادابی میدیدی. اما چند روزی بود که صاحب خانه، دامبلدور، غم زده کنار شومینه نشسته بود. ارتور که این وضعیت نگرانش کرده بود ضربه ی به پشت دامبلدور زد و کنار او نشست.
- چی شده البوس؟ چند روزه غم زده شدی. دیگه از اون البوس قبلی خبری نیست.
دامبلدور اهی کشید و گفت:
- اعضا رو جمع کن ارتور.
ارتور شانه هایش را بالا انداخت و بلند شد:
- همه توی اشپزخونه جمع شید. دامبلدور میخواد یه چیزی بهمون بگه.
سیریوس روزنامه اش را کنار گذاشت، جینی دست از بازی با جغدش برداشت... خلاصه همه ی اعضا در اشپزخانه جمع شدند.
بعد از ان دامبلدور از روی صندلی پاشد و شروع کرد:
- چند روزی هست که به علت پرداخت نکردن قسط کافه، شهرداری اونجارو پلمپ کرده.به من سه روز فرصت دادن تا ایدهی جدید برای کافه در نظر بگیریم و امروز روز اخره. واگر نه کافه رو باید بفروشیم.
همهمه شروع شد. ولی دامبلدور باید وضعیت را کنترل میکرد.
- خواهش میکنم بچه! ساکت باشید. ازتون میخوام که هرکی هر نظری داره بگه تا شاید بتونیم کافه رو برگرونیم.
اولین شخصی که دستش را بالا برد، طبق معمول هرمیون بود.
- بله خانم گرنجر؟
- باید کاری کنیم که مردم جذب بشن.
رون از گوشه ی دیگری فریاد زد:
-چشم بسه غیب گفتی؟
و همین یه جمله دوباره فضای اشپزخانه را شادمان کرد. حتی دامبلدور هم پس از چند روز دوباره لبخند زد. اما ارتور انجا نبود که از تیکه ی پسرش شادمان شود. چند ثانیه پیش به قصد یافتن جیمز و تد به طبقه ی بالا رفته بود و انان را در اتاق کامپیوتر یافته بود.
- هی پسرا! دامبلدور داره حرف میزنه. نمیخواین بیاین پایین؟
جیمز همان طور که به مانیتور خیره شده بود گفت:
-نه. ما داریم روی پروژه ی مدرسمون کار میکنیم.
ارتور که در حال پایین رفتن از پله ها بود با صدای نسیتا بلندی گفت:
- چه موضوعی هست؟
- عجیب ترین رستوران های دنیا.
ناگهان ارتور برگشت.
------------------------------------------------------
فک کنم سوژه مشخص باشه! ارتور برمیگرده و یه ایده میده...