هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۶:۰۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
در همین حینی که جلوی چشمان حیرت زده ی مروپی، مورفین به منو زل زده بود و سعی در افشای خنده ی پنهان اون داشت، صدای انفجاری از پایین در به گوش میرسه و هردو رو به خودشون میاره.

- وااای بدبخت شدیم آبژی ژون ... بژن به چاک!

وزیرگانت مورفین مقدمات آپارات دوباره ی خودش به مخفیگاه دیگه ای رو محیا کرده بود که فریاد مروپی اونو به خودش میاره.

- حواست کجاس؟ هیچ کس جز خاندان اصیل گانت و نوادگان اسلایترین و آنکه ما خواهیم(!) حق ورود به اینجارو نداره. پس هرکس هست خودیه! اینجا کاملا امنه!

مروپی اینو میگه و دوان دوان پله هارو طی میکنه و پایین میره. مورفین زیرچشمی نگاهی به کوله بار مقدمات آپاراتش میندازه، آروم میاد اونارو یه گوشه بندازه که پشیمون میشه و دوباره با کلهم وسایل آپارات عازم ورودی خونه میشه.

سالازار در آستانه ی در وایساده بود و با آغوش باز منتظر نوادگانش بود و پلاکارد "زنده باد تابستان" ـی در پشت سرش به اهتزاز در آمده بود و همراه با قدم گذاشتن سالازار، پلاکارد هم همراش به حرکت در میومد.

- نوادگانیَم، اینجا چه خبریَست؟ آن وزغ چه کردیَست؟ شما چه میکندیه؟

آخرین جمله ی سالازار، سخنان پیشین رد و بدل شده بین مروپی و مورفین رو به یادشون میاره. مروپی بدون کوچک ترین معطلی ای آپارات میکنه و اندرون وزارتخونه ظاهر میشه.

- لــــیــــنـــــی؟ عه چه دم دست بودی! بیا!

مروپی کوچیک ترین مهلتی به لینی شوکه شده نمیده و دستشو میگیره و با صدای پاقی و بی توجه به فریادای " نذارین اونا از اینجا برن" هردو از وسط وزارتخونه ناپدید میشن.

- لیست تحت تعقیبارو آپدیت کنین. لینی وارنر، مروپی گانت.

باز هم خانه ی گانت ها:

مروپی، لینی رو به جلو هل میده و میگه: اینم کسی که میخواستیم.

مورفین با شک و تردید منوی مدیریت آمبریج رو جلوی لینی تکون میده. لینی میاد منورو بگیره که مورفین دستشو عقب میکشه و میگه:

- تا آخرش با مایی، درسته؟

- شکی درش نیست وزیرگانت.

- تو قبلا مدیر بودی، پش حتما کار باهاشو بلدی. یه چهارتا حرکت در جهت پیشبرد اهداف ما انجام بده ببینم!

لینی منورو میگیره و سریعا یه فضای باز، پایین صفحه جهت تبلیغات مورفین میسازه. اما چیزی توجه لینی رو به خودش جلب میکنه و اونو به وحشت میندازه.

مورفین و مروپی چیزی رو تو گوش لینی زمزمه میکنن. بعد از اتمام حرفشون، مورفین با اشتیاق میگه: خب حرکت بعدیو بزن!

لینی بی توجه به چیزای مثلا مهمی که اونا تو گوشش گفته بودن، همونطور که همچنان به منو زل زده بود، انگار که تو تمام این مدت موجود مخوفی که گاز میگیره رو بدست گرفته بوده، منو رو یه گوشه پرت میکنه و تعجب مروپ، مورفین و سالازارو برمی انگیزه.

- چت شد لینی؟ جن دیدی؟

- اممم ... چیزه ... من شکست روحی خوردم ... منو پیشرفت کرده، آپگرید شایدم آپدیت شده ... من دیگه بلد نیستم ... یعنی کار باهاش مث اون موقعا نیست. اممم ... نمیتونم کمکی چیزی بکنم دیگه ... شرمنده ... چیزه برم دیگه ...

لینی اینو میگه و با صدای پاقی ناپدید میشه و یه جایی ظاهر میشه. دوان دوان و با سرعتی به غایت زیاد، درحالیکه مدام جمله ی "توبه میکنم" رو تکرار میکنه، به دنبال راه چاره ای برای پیوستن به راه راست و اهداف آمبریج میگرده ...

از اون طرف سالازار همچنان با قیافه ای حیرت زده به جایی که لحظاتی پیش لینی وایساده بود نگاه میکنه و ناسزا نثارش میکنه. اما مروپی به چیزی فراتر از این فک میکنه و نگاه مورفین هم به منو خیره مونده.




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۵:۳۱ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲

لینی وارنر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۱:۵۳ شنبه ۳۰ خرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۲:۰۶:۱۳ سه شنبه ۴ اردیبهشت ۱۴۰۳
از رو شونه‌های ارباب!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 5468
آفلاین
زنده باد دولت آزادی و پرواز

زنده باد دولت موقت و مقتدر

این یعنی:

رزرویوس!




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۲:۴۷ سه شنبه ۳ دی ۱۳۹۲

محفل ققنوس

جیمز سیریوس پاتر


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۵:۵۰ جمعه ۱۳ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۱:۳۷ یکشنبه ۷ خرداد ۱۳۹۶
از طلا گشتن پشیمان گشته ایم، مرحمت فرموده ما را مس کنید.
گروه:
کاربران عضو
ایفای نقش
محفل ققنوس
پیام: 1531
آفلاین
لینی که از گوشه ی دفتر وزیر، وحشتزده شاهد قتل ِ فجیع غلام بود، دوباره مضطرب شد. دست راستش را به دیوار تکیه داد تا جلوی حالت تهوعش را بگیرد و دست دیگرش را درون جیب ردایش برد تا چوبدستی اش را بیرون بکشد و با یک دست دیگر، دو دستی (!) بر سرش کوبید و اصلا آقا چیزی که واس لینی زیاده دست!
که داشتیم:

نقل قول:

از آنجا که لینی برای این شرایط آموزش نظامی خاصی دیده بود، یک تار مو از جیبش بیرون آورد. با یک دست، تار مو را چسبید و در جیب دیگرش به دنبال شیشه‌ی معجون گشت(قطعا با یه دست دیگه اینکارو کرد)؛ با دست ِ دیگر چوبدستی‌ش را چرخاند...


با دست چوبدستی دارش دوباره سپر مدافع زد که دست ِ برقضا یک اختاپوس قوی هیکل هشت دست بود که در آن لحظه داشت کلمه به کلمه گفته های لینی را ریکورد می کرد:

- هلگا! کار به فهمیدن نیروهای وزارتخونه نرسید. کودتاچی ها حمله کردن! تو همین یه دونه پست پایینیه آمدند و کندند و سوختند و کشتند و بردند و رفتند!!..سر ِ بدل وزیر الان تو جیب لودو بگمنه!
تو همینطوری دورهمی حواست باشه خلاصه!

همان زمان - خانه ی گریمالد:

They’ll try to, push drugs that keep us all dumbed down..

این صدای هم خوانی نخراشیده ی تدی با آهنگ Uprising از گروه مشنگی میوز بود که با ولوم بالا و جیغ های شادمان جیمز همراه بود.

پوسته ی های گردو بود که با برخورد دم نهنگ ها و گرگینه به در و دیوار گریمالد می خورد.
درست در همان زمانی که دو برادر دست روی شانه ی هم فریاد می زدند:
- باشد که وزارت نباااااااااااااشد! We will be victorious! :

آلبوس دامبلدور، دوتا اتاق آنورتر، یک جفت جوراب پشمی را در گوش هایش فرو کرده بود و بی توجه به سر و صدای جیمز و تدی، روی میز خم شده بود و سعی داشت با کنار هم چیدن شرایط پیش آمده.. عاقلانه ترین اعلام موضع و دامبلدورانه ترین تصمیم ِ ممکن را بگیرد...اممم..همممم...امممم
... :worry:
(افکت زور زدن ِ مغز ِ دامبل!)

دقایقی بعد:

- You know that their time’s coming to an end!

دامبلدور، هم ریتم با تدی و جیمز سر تکان میداد و گل ِ سر (!) های ریشش را باز کرده بود و در نتیجه با هر تکان سر، ریش افشانش همراه با گردوها در حلق ملت می رفت.

مقر کودتاچیان - دفتر آمبریج

صدای آژیر گوش مورفین را آزار می داد. با عجله به اطراف نگاه کرد و آن را دید. منوی مدیریت را. همچون اژدهایی طویل و خشمگین، چنبره زده بر روی میز آمبریج!

صدای قدم های شتابان را میشنید که به در نزدیک می شدند. سراسیمه به سمت میز هجوم برد، اژدها را در آغوش گرفت و با تمام بار و بندیلش بعلاوه ی منوی آمبریج، به مقصد خانه ی گانت ها آپارات کرد.

ساعاتی بعد - خانه ی گانت ها:

- شیخاشاشا!.. شیخاشیشا!..اااااه...آباژی! چرا این تکون نمی خوره؟!

مروپ گانت خمیازه ای کشید. سری به تاسف تکان داد و پیام امروزش را {که تصویری از لودو بگمن در صفحه ی اولش بود که با غرور سر بریده ی مورفین را بالا گرفته بود} به گوشه ای انداخت. از روی کاناپه ی رنگ و رو رفته بلند شد و پیش برادرش، روبروی منوی مدیریت، زانو زد. تصحیح کرد:

- شیخاساشا*!..شیخاسیشا!*..
مورفین:

با شنیدن صدای مروپ، منوی مدیریت سر بلند کرد، فیس فیسی کرد و یکی از نوارهای سزخ نیش مانندش را بیرون آورد. نگاهی به اطراف انداخت و اما باز آرام و بی دغدغه سرش را میان تنش فرو برده، خوابید.

مروپ با دقت بیشتری منو را بررسی کرد.
روی بدن مارگونه اش پر بود از دکمه و چراغ و بوق های عجیبی که مروپ نمی توانست از آن ها سر دربیاورد. مورفین هم که قطعا نمی توانست. تام کوچولوی مامان هم حتی نمی توانست. اما...

- باید یه مدیر پیدا کنی مورفین!
- هن؟
- این منو با من و تو راه نمیاد. اگه می خوای وزارتتو پس بگیری باید یه مدیر پیدا کنی که بلد باشه با این حیوون کار کنه!

مورفین به منو نگاه کرد، حاضر بود سر همه ی چیزهای دنیا شرط ببندد که منو با چشم های بسته، لبخند می زد.



پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۳:۴۵ دوشنبه ۲ دی ۱۳۹۲

لودو بگمنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۰۲ دوشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۱۹:۵۷ جمعه ۲۱ اردیبهشت ۱۳۹۷
از در عقب، صندلی جلو!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1316
آفلاین
- دستت درست عمو لارتن! بده به من گونیو ... تدی؟ تــــــــدی؟

تدی فس فس کنان و بی تفاوت از اتاقش خارج شد. لیوانی که در دست داشت را سرکشید و سپس به سمت جیمز آمد.

- چیه جیمز؟

- ای بابا تو که آدمی! بدو بیا اینجا محموله عمو لارتنو ببین.

- خوب! من باید با اینا چی کار کنم؟!

- تو امروز اخبار نشنیدیا مث که!

جیمز با عجله جادوگر تی وی را روشن کرد ...

- سرخط خبر ها! سقوط وزیر گانت ... کودتای آمبریج با اتکا به شورای آسمانی زوپس و منوی مدیریت ... وزیر سابق و معاون وزیر کنونی اعلام حمایت از کودتا کردند ... مروپ گانت به حمایت از برادرش پرداخت ... سکوت اسمشونبر و دامبلدور ... موضع جبهه های سیاه و سفید چه خواهد بود؟!

تد که هیحان زده شده بود دست در گریبان فرو برد و اندکی پشم از بدنش کند! آن ها را در حلقش فرو کرد و پس از اندکی قلقلک دادن زبون کوچیکه، موفق شد معجون گرگ خفه کن را بالا بیاورد! طولی نکشید که تد تبدیل به گرگ شد، جفتکی به تی وی زد و سپس به همراه جیمز مشغول شکستن گردوها با دمش شد


_____________



در راهرو های شلوغ و تسترال تو تسترال وزارتخانه جای سوزن انداختن نبود ... همه در جهات مختلف در حال دویدن بودند و حرکت براونی را به خوبی شبیه سازی میکردند. در میانه ی جمعیت فردی با هیکل درشت، ریش بلند، شنل سیاه و سربندی که رویش شعار "زوپس همیشه قهرمان" نگاشته شده بود راهش را با کروشیو کردن ملت پیش رو باز میکرد و به سوی دفتر وزیر پیش میرفت ... تمام سیستم ها و تدابیر امنیتی از کار افتاده بودند و تنها صدای آژیر کرکننده ای شنیده میشد که برای جلوگیری از عزم راسخ لودو برای انتقام کافی نبود!

- پتریفیکوس توتالوس! بالاخره گیرت آوردم مورفین ... الان انتقاممو ازت میگیرم اما قبلش ...

لودو شدیدا به مغزش فشار آورد تا حرف های خفنزی که در فیلم ها لحظه ی انتقام گرفتن میزنند را بر زبان بیاورد ... پس از این که چیزی به ذهنش نرسید به این فکر افتاد که حرکتی نمادین انجام دهد تا انتقامش باشکوه تر شود ... باز هم چیزی به ذهنش نرسید پس چوبدستی را در جیب شنلش فرو کرد و بدون ادامه دادن جمله اش چاقوی ضامن دارش را باز کرد و سر مورفین را درست وسط دفتر وزارت بیخ تا بیخ برید و گذاشت توی جیب شنلش!


_____________


خبری از صدای آژیر در دفتر وزیر نبود، سر بریده و فضای مه آلود نیز دیده نمیشد! تم سیاه و سفید فضا خبر از فلش بک بودن سکانس میداد و حضور لودو به همراه روفوس نیز نمایانگر این بود که حدود یک سال از آن اتفاقات گذشته ...

- میگم نظرت چیه بیخیال شیم؟!

- باز رفت سر خونه اول مگه ما نمیخوایم وزارتو به حکومت تبدیل کنیم؟ حکومت موروثی؟! تنها راهش همینه! ما باید مثل ارباب جاودانه بشیم

- باب خو این همه حکومت موروثی تو دنیا بوده! خودشون که جاودان نشدن ... حکومت رسیده به بچه هاشون!

- تو باز این بحثو آوردی وسط که مشکل منو بزنی تو سرم؟ تو که میدونی نمیشه واسه چی میپرسی بوقی

- !

- تو مطمئنی این دستور العمل درسته روف؟ باز قراره گند بزنی تو نقشه های من؟

- جان تو ردخور نداره! اگه بدونی چه کارایی که نکردم تا به دستش بیارم، تو فقط یه چیز خوب پیدا کن ...

- پیدا کردم! کلاه وزارت

لودو و روفوس بدون توجه به این که خوب اگر پسفردا زد و بلایی سرشان آمد کلاه میفتد دست یک بابای دیگری و کمکی به بازگشتشان به مسند قدرت نخواهد کرد مشغول اجرای دستور العمل های ساخت جانپیچ شدند ... ساعتی بعد جسد روفوس و بدن نیمه جان لودو توسط منشی وزارت یافته شد و شورای آسمانی زوپس در جلسه ای اضطراری حکم خلع لودوی ساکن سنت مانگو را داد و او را به یک سال حبس تعذیری در آزکابان محکوم کرد و مقدمات برگزاری انتخابات انتصابات بعد را فراهم نمود ...


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۳ ۳:۳۶:۴۰
ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۲/۱۰/۳ ۳:۳۸:۱۶

هیچی به هیچی!
تصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۱:۴۸ دوشنبه ۲ دی ۱۳۹۲

مروپی گانت old


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۱۶ شنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۱۴:۳۴ جمعه ۲۳ بهمن ۱۳۹۴
از درس ِ علوم، جمله بگریزی؛ به!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 297
آفلاین
پاق!

- عه! لامشّب! اینژا دیه کژاس! می‌خواشتم برم خونه‌ی گانتها فشفشه‌ی پیر ِ تشترال مغژ!

مورفین همینطور که به "چیز"های بی‌کیفیتی که جدیداً خریده بود، بد و بیراه می‌گفت دور خودش چرخید تا بتواند تشخیص بدهد کجا آپارات کرده‌است. در و دیوار پر بود از گُربه و یادداشت‌های زشت ِ صورتی و مبل‌های...

- یا ژیرشلواری ِ شوراخ شوراخ ِ مرلین! دفتر آمبریژ آخه؟!

ووویییی ووویییی ووویییی ووویییی ووویییی ووویییی ووویییی ووویییی

آژیر وحشتناک خطر در سرتاسر مقر کودتاچیان طنین انداخت. شنیدن صدای آژیر برای بار دوم، کلاً هرچیزی که وزیر گانت استعمال کرده بود را پراند. وزیر با عصبانیت مشتش را به سمت ِ آسمان تکان داد:
- آخه لاکردارا ! واشه شی آژیر گژاشتید روی این دفتر، مگه شی توشه؟!

وزیر گانت فردی بود بسیار باهوش. بسیار زیرک. علی‌رغم تمام پیش‌داوری‌های جامعه‌ی جادوگری، ذهنش به تیزی جیغ‌های یک بانشی بود. به یک ثانیه نکشید که خودش توانست بگوید:
- منوی مدیریت اینژاس!
_________________________

به دنبال ناپدید شدن مورفین گانت، لینی لحظه‌ای دچار اضطراب و سردرگمی شد، ولی بعد، از آنجا که برای این شرایط آموزش نظامی خاصی دیده بود، یک تار مو از جیبش بیرون آورد. با یک دست، تار مو را چسبید و در جیب دیگرش به دنبال شیشه‌ی معجون گشت؛ با دست ِ دیگر چوبدستی‌ش را چرخاند و پاترونوسی پدید آورد:
- هلگا. وزیر مردمی زدن به چاک مطابق معمول ِ اوضاع ِ بحرانی. الان اگه نیروهای وزارتخونه اینو بفهمن، کارمون زاره. دارم یه وزیر می‌سازم! حواست باشه این اصلیه نیست!

بالاخره معجون را پیدا کرد و تار مو را داخل آن انداخت.

- پیف! ای روونای شیرین‌سخن! غلــــــــــــــــــــام! بیا اینجا ببینم! گوش به فرمان...!

چند دقیقه بعد، غلام، تبدیل به کسی شد که لودو بگمن، اندکی آن‌سوتر، در به در به دنبال ِ بریدن ِ سرش و معاوضه‌ی آن با کلاه ِ وزارت بود...!



دوستش بدارید که آنچه می‌توانست، انجام داد تا دوستش بدارند...


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۷:۳۲ دوشنبه ۲ دی ۱۳۹۲

دلوروس آمبریج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۴۶ شنبه ۱۹ اسفند ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۵۲ شنبه ۲۳ شهریور ۱۳۹۸
از چاه
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1592
آفلاین
سوژه جدید

وزارتخانه مثل یک قلب سالم می تپید و همه چیز طبق روال معمول پیش می رفت. در راهرو و سالن اصلی مثل همیشه سیل عظیم جمعیت جادوگران و ساحره ها از این سو به آن سو می رفتند، عده ای غیب و عده ای ظاهر می شدند، نامه ها در حال پرواز به این سو و آن سو بودند. دو کارگر شریف هم مشغول نصب تکه سنگ الحاقی سیگار به دهان مجسمه جادوگر در وسط سالن بودند. در طبقه آخر، جایی در دفتر پر از دود وزیر سحر و جادو، لینی وارنر به سختی و به کمک افسون لوموس داخل گوی های براق روی میز وزیر را نگاه می کرد...

صدایی خفه از جایی بسته که به مورفین گانت، وزیر جامعه جادوگری تعلق داشت، در دفترش طنین انداخت:

«لینی لینی...پیداش پیداش...کردی کردی...کردی...ئی.. ئی ..ئی ..ی ..ی؟»

لینی که نوک چوبدستی روشنش را به بدنه گوی چسبانده بود نگاه دیگری در داخل آن کرد و با صدای بلند رو به انتهای دیگر دفتر گفت:

«نه قربان. چیزی دیده نمیشه. تا چند ثانیه پیش اینجا بود..داخل همین باجه تلفن بود...اما الان گوی نشون نمیده... هنوز باجه محاصره ست...کافیه دستور بدین تا ننه هلگا باز کنه و حمله ور بشه به افرادش به داخل باجه..»

خرووشیـــــششششششششش فششششششش

صدای جریان شدید آب در دفتر وزیر پیچید. یکی از درب های انتهای دفتر وزیر باز شد و در میان جریان دود مه مانندی، باریکه ای درشتی از انوار سبز و قرمز به داخل دفتر منتشر گشت و حجم روانی از آب جاری شد. پیکر مورفین گانت، وزیر سحر و جادو در چارچوب درب مرلینگاه ظاهرشد. شلوارکش که طرح سوزن بر آن نقش بسته بود را تا چانه اش بالا کشیده بود. از سر و رویش آب می چکید و در میان دستانش به جای چوبدستی، پیچ و مهره و آهن آلات رویت می شد...

لینی با دیدن منظره مرطوب، دو دستی به سر خدمتکار غلام نامی در کنارش کوبید و گفت:

«وای ! خاک تو سر غلام کنم. چرا اینجوری خیس شدین قربان؟ غلام. بدو برو آقا رو بزار توی اجاق..خشک بشن... نه...اون نه...اون که رفتی سراغش کوره ماگل پزیه...گفتم اجاق گاز...همون وسیله ماگلیه که سمت چپ انباریه...»

گانت: «نیاژ نیشت...من خوبم...غلام...پاشو برو اون گونی پاره پوره هه مارک ورساچه رو وردار بیار تنم کنم...میخوام برم دیاگون در ملاء عام شخنرانی کنم و هشدار بدم به همه در خصوص این ژنیکه آمبریج...وزغ چه تهدید بژرگی شده ها... »

وزیر گانت آرام آرام به سمت میز کارش و لینی گام بر می داشت...

لینی: «قربان. ننه هلگا محاصره کرده با افرادش باجه رو. بگم بریزن داخل باجه تلفن؟ what: »
گانت:‌«اون ژن مژهز به یه منوی قوی هشتش...نباید تلفات بدیم... من کارآگاهانم رو نباید اینقد مفت اژ دشت بدم...چاه مرلینگاهم گرفته لینی... چه آبی ورداشته اونجارو... یه پیغام بفرشت جاسم و کور ممدی نور ممدی توحید ظفرپوری چیزی بیاد این چاه رو درشت کنه... »

و خم شد و چشمانش را به گوی روی میز چسابند...

لینی: «وزیر. از بس که چیز جاسازی کردیم، لوله های این وزارتخونه گرفته. ظرفیت ها پر شده. دیگه نمیشه ظرفیت هارو آزاد کنیم. نمیشه هر کسی رو بفرستم بیاد. باید فرد مطمئنی باشه تا مرلینی نکرده گرمی از چیزهامون کم نشه. زحماتتون به باد میره قربان. نباید ساده اعتماد کنیم. »

گانت: «غلام ! کژایی پسر؟ بدو اون گونی رو بیار تنم کن دیگه. سر رات اون عینک شه بعدی من رو هم بیار من داخل گوی رو باید دقیق نگاه کنم...»

غلام با گام های سریع به وزیر گانت نزدیک شد و گونی پاره ای را تن او کرد و عینک را بر روی چشمانش قرار داد...

«به ننه هلگا بگو وقت تلف نکنه با افرادش. برگردن. من با این تکنولوژی ماگلی هم نتونستم چیزی توی باجه ببینم. »

ووویییی ووویییی ووویییی ووویییی ووویییی ووویییی ووویییی ووویییی

پیش از آنکه لینی بتواند پاسخی بدهد، صدای آژیر کر کننده در سرتاسر وزارت سحر و جادو پیچید...

مورفین با دستپاچگی چوبدستی جادویی اش را از جورابش در آورد و به این طرف و آن طرف افسون هایی با پیشوند یا پسوند مورف و مورفینیسم شلیک می کرد. در و دیوار و میز و کتابخانه تکه تکه می شدند و بسته های پلاستیکی و رنگارنگ از دل آنها بیرون می پریدند و داخل یک کوله پشتی مندرس در گوشه ای از دفتر وزیر قرار می گرفتند...

با شتاب به مقابل لینی آمد، دست در جیب شلوار لینی کرد و بسته ای کوچک بیرون آورد و گفت:

«قانونه دیگه لینی. خودت میدونی که دختر ژان. به دردت نمیخوره. راشتی، جیب شلوارت هم شوراخه لینی. »

در کسری از ثانیه وزیر گانت کلاه گروهبندی هاگوارتز را از روی میزش برداشت و بر سر کرد، نامه بیانیه نوشت و امضا کرده روی میزش گذاشت، گلخانه شخصی اش در دفترش کارش را آب داد، سیفون مرلینگاه را کشید، دسته کلیدش را از جا کفشی دفترش برداشت و در نهایت از مقابل دیدگان لینی و غلام که از آژیر خطر متعجب شده بودند، محو شد...

در میان صدای ممتد آژیز، صدایی زنانه و روبوتیک طنین انداخت:

«حمله به وزارت سحر و جادو ! حمله به وزارت سحر و جادو ! پناه بگیرید. خطر کودتا. خطر کودتا ! حمله به... »


No Country for Old Men




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۱:۰۲ پنجشنبه ۱۶ شهریور ۱۳۹۱

تری  بوت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۰۵ یکشنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۴:۲۲ چهارشنبه ۲۹ اردیبهشت ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 474
آفلاین
ایوان راه وزارتخونه رو چند ساعته طی میکنه و وقتی با خبرنگار ها و طرفدار ها به آن جا میرسه ، با صدای مهیبی پخش زمین میشه و استخوان هاش از هم جدا میشن.

- آقا بگیرش! نذار در بره! الآن انگشت اشاره م میفته تو فاضلاب! بگیرش د لامصب!

خبر نگاری که نزدیک فاصلاب ایستاده بوده به خودش میاد و با عجله به سمت انگشت ایوان شیرجه میزنه و با سر به داخل فاضلاب میره.

ایوان که اون انگشتشو از دست رفته می پنداشت ، اجزای بدنش رو با تقلا به هم چفت و بست کرد و از جایش بلند شد. نگاهی به پنجره ی دفتر وزیر انداخت و متوجه حضور کسی در آنجا شد.

دهنش رو باز کرد تا چیزی بگه که ناگهان با ضربه ی جسمی به جمجمه اش دوباره پخش زمین شد و آرنجش لب پر شد.

- مرتیکه ی بوقی! بیا انگشتت! تازه کت و شلوارمو خریده بودم بوقی! اه اه اه پر از فضله شد!

ایوان به خبر نگار که مثل موش آب کشیده شده بود نگاه کرد و دریافت که جسمی که به طرفش پرت شده بود انگشت اشاره ی خودش بود. سپس با طمانینه دوباره اعضای بدنش را به هم متصل کرد.

ایوان ترجیح داد که خبرنگار ها رو پراکنده کنه و خودش تنهایی خبر سالم بودن وزیر رو کارکنان وزارتخانه بده.

دفتر وزیر

لرد که دیگر حوصله اش سر رفته بود ، آخرین نگاهش را به ایوان و خبرنگارها انداخت و گفت : ایوان دست و پا چلفتی... باید از همین بالا یه کروشیو به سمتت بفرستم! لودو ، یه نقشه ی دیگه. همین حالا باید اجراش کنی. البته فکر نکنم در حال حاضر ایوان بتونه کاری انجام بده. اما خب ...

لودو که همچنان به پایین خیره شده بود پرسید : چه نقشه ای ارباب؟

- ایوان باید دزدیده بشه ...

- آخه چرا؟


Only Raven!


تصویر کوچک شده


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۱۱:۱۰ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۱

سالازار اسلایتیرین


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۱۰ یکشنبه ۱۶ اسفند ۱۳۸۸
آخرین ورود:
۲۰:۳۵ یکشنبه ۸ تیر ۱۳۹۳
از ما هم نشنیدن . . .
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 618
آفلاین
ادامه ی فلش بک

ایوان درحالی که داشت به سمت وزارت از اتاق سنت مانگو خارج میشد با صدای شفا دهنده ای ایستاد .

- البته جناب وزیر هم در اون اتاق هستند .

ایوان به سمت شفادهنده برگشت و در حالی که از تعحب انگشتش را در سوراخ دماغ جمجمه اش کرده بود پرسید :

- مگه نگفتید که سوروس اسنیپ اونجاس؟!

- بله ، ولی اون اتاق ویژه ی ماس ، از اونجایی که هم جناب وزیر بسیار مهم هستند و هم پرفسور اسنیپ شخص خاصی هستند مجبور شدیم اون اتاق رو دو تخته کنیم .

- خب چرا دو تا اتاق ندارید؟

شفادهنده چینی به پیشونیش داد و درحالی که به ایوان بد نگاه می کرد گفت :

- ذلیل مرده ، صد بار واسه همین کار رییس بیمارستان اومد سراغت که ازت بودجه بگیره، یادت نیس؟!

ایوان لبخندی زد و درحالی که سعی داشت از دست شفا دهنده فرار کند گفت :

- من بهتره برم همون طبقه ی دهم

یک ساعت بعد

ایوان نفس نفس زنان خود را به طبقه ی دهم رساند ، همین که به طبقه ی دهم رسید متوجه شد که در آسانسور باز شده است و دو شفادهنده از آسانسور جادویی پیاده شده اند .

- هه... هه.... مگه....آسا...نسور...خراب ....نبوت؟!

شفادهنده ی اول پاسخ داد :

- یک ساعت پیش درست شد آقا، در ضمن مگه اسکلت ها هم شش دارن که به نفس نفس بیافتن؟

ایوان که تازه متوجه این موضوع شده بود کمی خودش را جمع و جور کرد و بعد از فحش دادن به سنت مانگو و کارکنانش زیر لب وارد اتاق مذکور شد .

اتاق بسیار شیکی بود ، سوروس اسنیپ و یک شخص سرتا پا باند پیچی شده بر روی تختهای اتاق دراز کشیده بودند .
ایوان به سمت مومیایی رفت و گفت :

- جناب وزیر ، جناب وزیر ، کی این کار رو با شما کرده تا بلاکش کنم؟!

به جای جواب صداهای نا مفهمومی از فرد باندپیچی شده شنید .

- من می دونم که فعلا نیاز دارید استراحت کنید ، پس من میرم وزارت تا خبر سلامتی شما رو بدم .

مومیایی به تولید کردن صداهاش ادامه می داد و سعی می کرد با تکان دادن بدنش ایوان را متوقف کند ، اما ایوان دیگر رفته بود .

پایان فلش بک


" -زندگي آنچه زيسته ايم نيست ، بلكه چيزي است كه به ياد مي آوريم تا روايتش كنيم ."
گابريل گارسيا ماركز




پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲:۲۶ پنجشنبه ۲ شهریور ۱۳۹۱

دافنه گرینگراسold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۴۱ پنجشنبه ۸ تیر ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۲:۵۴ چهارشنبه ۱۱ فروردین ۱۳۹۵
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1174
آفلاین
لودو به خاروندن سرش ادامه میده و زیر لب میگه:
- مثل این که باید کچل کنم.خیلی خاروندن جای موها کیف داره...
اخمی میکنه و با صدای بلندی میگه:
- ارباب..شما الان چی گفتین؟

لرد سیاه لودو رو کروشیو میکنه و میگه:
- صداتو بر من بلند میکنی بچه؟
اون چوبدستیشو برای دومین بار بلند میکنه تا دوباره وزیر جدید سحر و جادو رو کروشیو کنه.

نقل قول:
یه نکته:
لودو بگمن هر وقت نمیدوایده کروشیو لرد بهش میخورده و اون به زمین میفتاده.برای همین بهش میگن:
لودو بدو ندو میخوری زمین بگمن!


لودو در حین دویدن به دور اتاق بود که لرد ولدمورت ناگهان میگه:
- هیس!..
لرد با دیدن توجه نکردن لودو به حرفش، نعره میزنه:
- ببند اون دهنو.مثل بچه آدم بگیر یه جا بشین، بزار باد بیاد! :vay:
هردو به پایین خیره میشن.ایوان و به همراه جمعی از طرفدار ها و خبر نگار ها برگشته بود.

بعد از چند ثانیه که بلاخره هیاهوی خبر نگار ها پایین اومد و ایوان موفق به دک چند تاشون شد، (البته اونا تماشاچی بودن! )
ایوان دهنشو باز میکنه و میگه:

فلش بک،سنت مانگو:

ایوان سختی رو تحمل کرد و فین فین کنان، هن هن کنان و فس فس کنان بلاخره به اتاق 120 رسید.درو باز کرد و ناگهان خندید.ایوان نمیتونست جلوی خندشو بگیره.یکی از کارکنان وزارت سحر و جادو که نقابی پوشیده بود، به طرف اون گاز خنده دار! پاشیده بود.

وقتی بلاخره شفادهنده ها رسیدن، اونو بستری کردن و با نوعی داروی خاص با معجون و کمی جادو اونو خوب کردن.ایوان خودشو جمع و جور کرد و با قیافه ای پریشان از یک شفادهنده پرسید:
-این جا طبقه چندمه؟
شفادهنده خندید و گفت:زیر زمین!

ایوان آب دهنشو قورت داد.حتی تصور بالا رفتن دوباره براش سخت بود، وقتی بلاخره تصمیم گرفت تا به طبقه ده بره؛ روشو اونور کرد و از شفادهنده پرسید:
- ساکن اتاق 120 در طبقه ده کیه؟

شفا دهنده عینکشو جابجا کرد و گفت:
- هوم...طبقه 10.اتاق 120.آقای سوروس اسنیپ!
ایوان با عصبانی ترین و شاکی ترین قیافه ممکن راه وزارت رو پیش گرفت.

پایان فلش بک:


تنها گیاهِ سیاهِ فتوسنتز کننده ی بدون ریشه ی گرد، با ترشح مواد گازی سیاه از واکوئلش. چرا ایمان نمی آورید؟


پاسخ به: وزارتخانه سحر و جادو !
پیام زده شده در: ۲۰:۰۹ سه شنبه ۳۱ مرداد ۱۳۹۱

اسلیترین

سوروس اسنیپ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲:۱۸ پنجشنبه ۲۶ مرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۲:۳۹
از هاگوارتز
گروه:
اسلیترین
ایفای نقش
کاربران عضو
پیام: 505
آفلاین
به محض ظاهر شدن ایوان جلوی بیمارستان ، هزاران خبرنگار و طرفدار لودو هم پشتش ظاهر میشن و همگی به طرف بیمارستان هجوم میبرن . ایوان سریعتر از بقیه وارد بیمارستان میشه و وردی اجرا میکنه که جلوی ورود و خروج بقیه رو بگیره . بقیه ملت که از این حرکت ایوان کمی ناراحت شده بودن ، با بی میلی پشت در های بیمارستان منتظر موندن . ایوان لبخندی از روی رضایت میزنه و به طرف منشی بیمارستان میره .

- من اومدم تا وزیر سحر و جادو رو ملاقات کنم .
- آره عزیزم منم خیلی دوست دارم .
-
- اوکی امشب که اومدم خونه با هم تخت جدیدمون رو امتحان میکنیم .
-
-اوکی عزیزم الان باید برم . یه آقایی اومده اینجا آب دهنش تمام میزم رو کثیف کرده .

منشی تلفنش رو زمین میذاره و با قیافه خیلی جدی به ایوان میگه :

- جانم ؟

ایوان که تازه متوجه شده بود منشی اصلا تا حالا با اون حرف نمیزده ، آب دهنش رو پاک میکنه و صداش رو کمی کلفت میکنه و با جدیت میگه :

- اومدم که وزیر سحر و جادو رو ببینم .

منشی به ایوان نگاهی میندازه و نگاهی به دفتر جلوش . کمی ورق میزنه و بالاخره با بی حوصلگی میگه :

-اتاق 120 ، طبق دهم . آسانسور هم خراب هست باید پیاده برید .
- :vay:


وزارت :

لودو که بالاخره از خاروندن جای ریش های سابقش خسته شده بود از سر جاش بلند شد و به طرف پنجره رفت و بازش کرد . باد خنکی که به داخل اتاق میومد احساس بهتری به لودو داد . بالاخره تمام قدرت و جراتش رو جمع کرد و به طرف لرد رفت و گفت :

-لرد میشه بدونم نقشتون چیه ؟ من خیلی دوست داشتم روز اولی این سخنرانی بر ضد ساحره ها رو انجام بدم و حال فلور رو حسابی بگیرم .
-لودو جان ، هنوز جوونی برای اینکه از نقشه های من خبردار بشی . هیچکس نمیتونه نقشه های لرد سیاه رو بدونه جز خودش . فقط یه خبری که فکر نکنم زیاد بهش توجه کرده باشی این هست ، دیروز اسنیپ به خاطر استفاده زیاد از روغن مو مسموم شده و به بیمارستان منتقل شده بود و مساله بعدی که باید بدونی این هست که من علاقه زیادی به هاگوارتز دارم . بقیش رو یا خودت حدس بزن یا ساکت شو و بشین سر جات تا اینقد کریشیوت نکردم تا ریشت دوباره در بیاد !









شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.