سوژه جدیدوزارتخانه مثل یک قلب سالم می تپید و همه چیز طبق روال معمول پیش می رفت. در راهرو و سالن اصلی مثل همیشه سیل عظیم جمعیت جادوگران و ساحره ها از این سو به آن سو می رفتند، عده ای غیب و عده ای ظاهر می شدند، نامه ها در حال پرواز به این سو و آن سو بودند. دو کارگر شریف هم مشغول نصب تکه سنگ الحاقی سیگار به دهان مجسمه جادوگر در وسط سالن بودند. در طبقه آخر، جایی در دفتر پر از دود وزیر سحر و جادو، لینی وارنر به سختی و به کمک افسون لوموس داخل گوی های براق روی میز وزیر را نگاه می کرد...
صدایی خفه از جایی بسته که به مورفین گانت، وزیر جامعه جادوگری تعلق داشت، در دفترش طنین انداخت:
«لینی لینی...پیداش پیداش...کردی کردی...کردی...ئی.. ئی ..ئی ..ی ..ی؟»
لینی که نوک چوبدستی روشنش را به بدنه گوی چسبانده بود نگاه دیگری در داخل آن کرد و با صدای بلند رو به انتهای دیگر دفتر گفت:
«نه قربان. چیزی دیده نمیشه. تا چند ثانیه پیش اینجا بود..داخل همین باجه تلفن بود...اما الان گوی نشون نمیده... هنوز باجه محاصره ست...کافیه دستور بدین تا ننه هلگا باز کنه و حمله ور بشه به افرادش به داخل باجه..»
خرووشیـــــششششششششش فششششششش
صدای جریان شدید آب در دفتر وزیر پیچید. یکی از درب های انتهای دفتر وزیر باز شد و در میان جریان دود مه مانندی، باریکه ای درشتی از انوار سبز و قرمز به داخل دفتر منتشر گشت و حجم روانی از آب جاری شد. پیکر مورفین گانت، وزیر سحر و جادو در چارچوب درب مرلینگاه ظاهرشد. شلوارکش که طرح سوزن بر آن نقش بسته بود را تا چانه اش بالا کشیده بود. از سر و رویش آب می چکید و در میان دستانش به جای چوبدستی، پیچ و مهره و آهن آلات رویت می شد...
لینی با دیدن منظره مرطوب، دو دستی به سر خدمتکار غلام نامی در کنارش کوبید و گفت:
«وای ! خاک تو سر غلام کنم. چرا اینجوری خیس شدین قربان؟ غلام. بدو برو آقا رو بزار توی اجاق..خشک بشن... نه...اون نه...اون که رفتی سراغش کوره ماگل پزیه...گفتم اجاق گاز...همون وسیله ماگلیه که سمت چپ انباریه...»
گانت: «نیاژ نیشت...من خوبم...غلام...پاشو برو اون گونی پاره پوره هه مارک ورساچه رو وردار بیار تنم کنم...میخوام برم دیاگون در ملاء عام شخنرانی کنم و هشدار بدم به همه در خصوص این ژنیکه آمبریج...وزغ چه تهدید بژرگی شده ها...
»
وزیر گانت آرام آرام به سمت میز کارش و لینی گام بر می داشت...
لینی: «قربان. ننه هلگا محاصره کرده با افرادش باجه رو. بگم بریزن داخل باجه تلفن؟ what: »
گانت:«اون ژن مژهز به یه منوی قوی هشتش...نباید تلفات بدیم... من کارآگاهانم رو نباید اینقد مفت اژ دشت بدم...چاه مرلینگاهم گرفته لینی... چه آبی ورداشته اونجارو... یه پیغام بفرشت جاسم و کور ممدی نور ممدی توحید ظفرپوری چیزی بیاد این چاه رو درشت کنه... »
و خم شد و چشمانش را به گوی روی میز چسابند...
لینی: «وزیر. از بس که چیز جاسازی کردیم، لوله های این وزارتخونه گرفته. ظرفیت ها پر شده. دیگه نمیشه ظرفیت هارو آزاد کنیم. نمیشه هر کسی رو بفرستم بیاد. باید فرد مطمئنی باشه تا مرلینی نکرده گرمی از چیزهامون کم نشه. زحماتتون به باد میره قربان. نباید ساده اعتماد کنیم. »
گانت: «غلام ! کژایی پسر؟ بدو اون گونی رو بیار تنم کن دیگه. سر رات اون عینک شه بعدی من رو هم بیار من داخل گوی رو باید دقیق نگاه کنم...»
غلام با گام های سریع به وزیر گانت نزدیک شد و گونی پاره ای را تن او کرد و عینک را بر روی چشمانش قرار داد...
«به ننه هلگا بگو وقت تلف نکنه با افرادش. برگردن. من با این تکنولوژی ماگلی هم نتونستم چیزی توی باجه ببینم. »
ووویییی ووویییی ووویییی ووویییی ووویییی ووویییی ووویییی وووییییپیش از آنکه لینی بتواند پاسخی بدهد، صدای آژیر کر کننده در سرتاسر وزارت سحر و جادو پیچید...
مورفین با دستپاچگی چوبدستی جادویی اش را از جورابش در آورد و به این طرف و آن طرف افسون هایی با پیشوند یا پسوند مورف و مورفینیسم شلیک می کرد. در و دیوار و میز و کتابخانه تکه تکه می شدند و بسته های پلاستیکی و رنگارنگ از دل آنها بیرون می پریدند و داخل یک کوله پشتی مندرس در گوشه ای از دفتر وزیر قرار می گرفتند...
با شتاب به مقابل لینی آمد، دست در جیب شلوار لینی کرد و بسته ای کوچک بیرون آورد و گفت:
«قانونه دیگه لینی. خودت میدونی که دختر ژان. به دردت نمیخوره. راشتی، جیب شلوارت هم شوراخه لینی.
»
در کسری از ثانیه وزیر گانت کلاه گروهبندی هاگوارتز را از روی میزش برداشت و بر سر کرد، نامه بیانیه نوشت و امضا کرده روی میزش گذاشت، گلخانه شخصی اش در دفترش کارش را آب داد، سیفون مرلینگاه را کشید، دسته کلیدش را از جا کفشی دفترش برداشت و در نهایت از مقابل دیدگان لینی و غلام که از آژیر خطر متعجب شده بودند، محو شد...
در میان صدای ممتد آژیز، صدایی زنانه و روبوتیک طنین انداخت:
«حمله به وزارت سحر و جادو ! حمله به وزارت سحر و جادو ! پناه بگیرید. خطر کودتا. خطر کودتا ! حمله به... »