هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۰:۱۸ جمعه ۱۳ آذر ۱۳۹۴

زنوفیلیوس لاوگود


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۲۶ سه شنبه ۱ اردیبهشت ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۸:۲۰ دوشنبه ۱۷ آبان ۱۴۰۰
گروه:
کاربران عضو
پیام: 102
آفلاین
لرد به اریکه ی خود برگشت و روی آن نشست و به رودولف که با خوشحالی به آرسینوس زل زده بود گفت:
_نگفتیم که جلو ما بهش یاد بده. ببرش در زندانی ، مطبخی یا جایی دیگه بهش یاد بده.
_ببخشید ارباب.
_ما هیچوقت تو را نمی بخشیم رودولف.
_ارباب من که بدون راهنمایی شما نمی تونم آرسینوس رو برای خواستگاری آماده کنم.
لرد دستی به چانه اش کشید و حرف رودولف را باسر تایید کرد و گفت:
_ خودمان هم می خواستیم همین را بگوییم اصلا تو به چه حقی فکر ما را دزدیدی؟
رودولف قبل از اینکه کارش به کروشیو برسد تصمیم گرفت که به این نکته اشاره کند که ایده ی لرد را دزدیده است.
_ بله ارباب درست می فرمایید. من افکار شما را دزدیده ام.
آرسینوس که هر لحظه منتظر بود که به بحث اصلی یعنی مزدوج شدن او با لاکریتا برسد جدال بین لرد و رودولف را پایان داد.
_ ام ،ارباب میگم می خواید بریم سر موضوع اصلی؟
_ بله خودمان هم همین را می خواستیم بگوییم.
آرسینوس ادامه داد :
_به نظر من باید از تمام ساحره های خانه ریدل نطر سنجی کنیم که دوست دارند همسر آیندشون چه شکلی باشه.
لرد از اینکه نمی توانست مانند یک ارباب واقعی فکر کند عصبانی شده بود گفت:
_ بله خودمان می دانیم. شما دو نفر لازم نیست چیزی را به ما یاد آوری کنید. حالا هم تا کروشیویی نصیبتان نکردیم از جلوی چشمانمان محو و نابود گردید.
آرسینوس و رودولف با خوشحالی راهی قسمت زنانه خانه ریدل شدند.(پاورقی: آرسینوس برای اینکه آسلام در خانه ریدل رعایت بشه ان را دوقسمت ساحره ها و جادوگر ها تقسیم کرده.) رودولف در راه سر حرف را باز کرد و گفت:
_ آرسینوس اولین کاری که می کنی باید این نقابتو برداری.
با این حرف رودولف مغز آرسینوس برگشت به گذشته زمانی که هنوز به خدمت لرد در نیامده بود و معنی و مفهوم عشق را می دانست به آن روزی که صورتش تغییر شکل داده بود.


زیادی خوب بودن خوب نیست،
زیادی که خوب باشی دیده نمی‌شوی،
می‌شوی مثل شیشه‌ای تمیز،
کسی شیشهٔ تمیز را نمی‌بیند،
منظرهٔ بیرون را می‌بیند.!





تصویر کوچک شده




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۱:۴۵ پنجشنبه ۱۲ آذر ۱۳۹۴

راهب چاقold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۸:۵۱ جمعه ۶ آذر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۲۹ دوشنبه ۱۶ فروردین ۱۳۹۵
از آمدنم هیچ معلوم نشد!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 44
آفلاین
خلاصه:بنظر میرسه آرسینوس جیگر قراره به خواستگاری لاکریتا بلک بره..لرد ولدمورت هم دستور میده آرسینوس رو بیارن تا ببینه موضوع چیه!

----------------------


_بفرمایین ارباب..این ارسینوس...بزنین...بکشینش...بخورینش!

آرسینوس با تعجب به رودولف نگاه کرد که او را به اتاق لرد آورده بود و حالا این جملات را به زبان اورده بود!سپس نگاهش را به سمت لرد چرخاند و گفت:
_آم...ارباب...این رودولف چی میگه؟!چیزی شده؟!

لرد که بر روی اریکه خود تکیه داده بود،سر تا پای آرسینوس را برنداز کرد...سپس به چشمان آرسینوس زل زد و گفت:
_خوشتیپ کردی سینوس!
_همیشه زیر سایه شما خوشتیپ بودم ارباب...من همیشه کروات زده و بهترین ماسک ها رو استفاده میکنم!
_یعنی میخوای بگی برای رفتن به خواستگاری اینقدر به خودت نرسیدی؟!
_ارباب...آم...شما از کجا فهمیدین؟!
_چیزی از ما مخفی نمیمونه سینوس!

لرد این جمله را گفت و از اریکه اش برخواست...رودولف که هیجان زده شده بود،ویبره زنان رو به لرد کرد و گفت:
_چیکارش میخوایین بکنید ارباب؟!شام نیجینی؟!نقابقش رو میکنید تو چشمش؟!میزندیش بره با برف سال دیگه بیاد؟!و یا نه...معجون هکتور به خوردش میدین؟!
_هیچکدوم رودولف...ما میخواییم به بهترین شکل برای خواستگاری آماده اش کنیم!

رودولف و آرسینوس هر دو با تعجب به لرد نگاه کردند و گفتند:
_چی؟!
_ما حرفامون رو دوبار تکرار نمیکنیم...رودولف تو وظیفه داری به آرسینوس یاد بدی که چطور...امممم...چطور...
_چطور چی ارباب؟!
_چطور لاکریتا رو مجذوب خودش کنه...چه حرفایی بزنه...از همون حرفایی که خودت بلدی بهش بگو یعنی!
_منظورتون اینه یادش بدم چطوری زبون بازی و مخ زنی کنه؟!
_بله رودولف...همون که گفتی!
_چشم ارباب...آرسی...بزن بریم!


وقتی رو سرت این همه منقار سیاهست...مشکلات تورو میبره کنار دیوار
گاردتتو باز کن تا قوی تر بشی...بدون همه تاریکی ها یه جور فریبندگی ست


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۱:۰۸ جمعه ۱ آبان ۱۳۹۴

باب آگدنold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۴۷ جمعه ۳ مهر ۱۳۹۴
آخرین ورود:
۲۰:۲۵ شنبه ۹ تیر ۱۳۹۷
از زیر چتر حمایتی رودولف!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 92
آفلاین
_رودولف
_ارباب
_ایا این در شکسته را می بینید؟
_البته ارباب
_بروید ارسینوس را بیاورید تا این در را درون حلقتان سر هم نکردیم
رودولف اینبار سریع از اتاق خارج شد و با خود فکر میکرد که چرا امروز ارباب این همه تهدیدات وحشتناک میکند
_خو تقصیر منه مگه..همشون یه شکله اسماشون...ریگلوس، ارسینوس، سیوروس ...من نمیدونم این همه خانواده علاقه مند به وس از کجا اومدن...
که ناگهان صدای ارامی او را از حرف زدن با خودش بازداشت:
_امشب شب مهتابه
حبیبم رو میخوام
حبیبم اگر خوابه
_ارسینوس؟
_...ها...ها ...چی شده
_ارسینوس خودتی؟
اره ...مگه شک داری
_نه ...خوب گوش کن، ببین دارم میگم ار سینوس ها
_مشکلت چیه رودولف؟دوباره از دست هکتور شربت خوردی یا سیوروس با منو مدیریتش زده تو سرت
_هیچی....ارباب گفتن ببرمت پیششون
_اها...اره، خودمم میخواستم برم پیششون دعوتشون کنم بیان خواستگاری
رودولف که بار دیگر به فکر فرو رفته بود میدانست اگر اینبار اشتباه کند عفی در کار نیست پس دوباره پرسید:
_ارررررسینوس صد در صد خودتی دیگه ؟یعنی ارررررسینوسی؟
_تا جاییی که یادم میاد تا دیروز همه منو ارسینوس صدا میزدن .البته نه با این همه مکث رو R اسمم. اما چرا اینقدر حساس شدی؟
_میدونی...اخه فکر نکنم هیچ ساحره ای به من با یه در تو حلقم توجه کنه...یا در حالی که ریگول بهم چسبیده
_
_خوب بهتره اربابو منتظر نزاریم


چه جالب




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۸:۲۹ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 1513
آفلاین
- تا به حال مارو در حال درخواست کردن دیدی رودولف؟
- اممم... نه خب... اگر افتخارشو بدید که من میشم اولین نفری که این افتخارو به دست آورد و بعدش میتونم پیش ساحره ها همین رو بگم تا اونا هم متوجه بشن که من از خفن هم خفن ترم!
- دور شو رودولف... این ریگولوس رو هم از اینجا بردار ببر... قیافه شبیه جوجش رو میبینیم خندمون میگیره... ولی هی داریم سعی میکنیم جلوی خودمون رو بگیریم!

- ارباب شما گفتید از دیدن قیافه من خندتون میگیره؟!
- رودولف... گفتیم تا از روی حالت pause خارج نشده بردار ببرش! الان بزنیم پیوندت بدیم به همین ریگولوس؟
- پیوند دادن به ریگولوس؟!
- چیز دیگه ای شنیدی رودولف؟

رودولف به فکر فرو رفت... او از وقتی که آرسینوس، ریگولوس را به عنوان معاون خود برگزیده بود چندین بار صدای ناله وزیر را در خواب شنیده بود که چنین کابوس هایی میدید... رودولف همچنان که داشت خودش را به صورت چسبیده به ریگولوس تصور میکرد ناگهان با حس بسیار نامطبوعی از تفکر خارج شد... حس فوق العاده بدی داشت... حس میکرد یکی از اعضای خانواده، یکی از اعضای بدن و یا حتی قسمتی از زندگی اش را از او گرفته اند؛ همچنان که این حس آزارش میداد با صدای لرد از تفکرات عمیق و هوشمندانه اش (!) در مورد چسبیدن به ریگولوس خارج شد و در حالی که به شدت هول کرده بود، گفت:
- اهم... بله ارباب... شرمنده... سخنان گهربارتان یک لحظه من رو به فکر فرو برد.
- رودولف؟
- ارباب؟
- اگر تفکراتت در مورد چسبیدن به ریگولوس و کابوس های آرسینوس در این مورد تموم شد، این بچه تخس رو از اتاق همایونی ما بنداز بیرون و برو آرسینوس رو بیار... ضمنا اون کابوس هارو خودمون انداختیم تو نقابش که یکم انسان باشه، به کاری که مربوط نیست بهش دخالت نکنه دیگه!

رودولف در حالی که همچنان آن حس غریب و نفرت انگیز را با خود داشت رو به ریگولوس گفت:
- ریگول... پاشو بریم بیرون از اینجا... اشتباه اومدی ظاهرا!
- باشه... بریم رودولف!

رودولف ناگهان با دیدن شی ای براق در دست ریگولوس متوجه یک نکته شد... قمه اش در دست ریگولوس بود! رودولف وحشت کرد... رودولف ترور شخصیتی شد... مغز رودولف سکته زد!
- بده من اون قمه رو! زندگی منه!
- تقلبیه باو... خواستم فقط واکنشتو ببینم... قمه های خودت که سر جاشونن!
- خودت برو کنار از جلوی چشمم بچه سوسول دست کج!

ریگولوس شانه ای بالا انداخت و در حالی که به شدت از نتیجه کار خود راضی بود از اتاق لرد خارج شد. رودولف دوباره نگاهی به لرد انداخت.
- ارباب؟ گفتید درخواستتون چیه؟


ویرایش شده توسط آرسینوس جیگر در تاریخ ۱۳۹۴/۷/۲۷ ۱۸:۳۷:۵۱


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱:۵۰ دوشنبه ۲۷ مهر ۱۳۹۴

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
دیروز ۱۸:۳۶:۰۲
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6953
آفلاین
رودولف از خدا خواسته بدو بدو از اتاق خارج شد و دو ثانیه بعد چند ضربه به در خورد. لرد سیاه که هنوز عزادار دستش بود جواب داد:
-کیه؟

-ماییم ارباب! رودولف قمه به دستتان.
-دستمونو که به باد دادی...چی جا گذاشتی؟ گفتیم برو آرسینوس رو بیار.
-آوردیم ارباب!

لرد سیاه باورش نمی شد که رودولف به آن سرعت آرسینوس را یافته و به حضورش آورده باشد. برای همین کروشیویی به سمت در فرستاد. در شکنجه شد...دراز لولا کنده شد و روی زمین افتاد و از شدت درد به خود پیچید. در شکست و تکه تکه شد. البته کروشیو اصولا روی اجسام تاثیری نمی گذارد ولی ارباب، ارباب است و متفاوت!

رودولف با دیدن در شکنجه شده وحشت کرد. یقه آرسینوسش را گرفت و به داخل اتاق برد.
-ارباب بفرمایین. خدمت شما.

لرد آرسینوس آورده شده را برانداز کرد.
-این آرسینوسه الان؟

رودولف چهره مصممی به خود گرفت.
-بله ارباب...سریعا حاضرش کردم. من سرعت عملم خیلی زیاده.

لرد سیاه یک دور دور آرسینوس چرخید. البته نه به این سرعت! با قدم های آهسته و در حالیکه نگاهش از سر تا پای آرسینوس را بررسی می کرد.
-رودولف؟ این ریگولوسه...و ما هر چی بیشتر نگاه می کنیم بیشتر ریگولوس به نظر می رسه.

چهره مصمم رودولف در هم شکست.
-ارباب، وقتی شما دستور می دین ما هول می شیم. با عجله رفتیم و اولین شخصی رو که تو اسمش سین و واو و ر و ی داشت پیدا کردیم و آوردیم خدمتتون. حالا اگه از سمت چپ نگاه کنین زیاد هم بی شباهت به آرسینوس نیستا! نمی شه قبول کنین؟ ارباب ما هولیم الان! نمی شه به جای دستور از ما درخواست کنین که آرسینوسو بیاریم خدمتتون؟




پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲۰:۳۵ جمعه ۷ فروردین ۱۳۹۴

مرگخواران

وینکی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۰:۲۳ شنبه ۱۹ مهر ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۹:۵۰:۵۳ پنجشنبه ۱۰ اسفند ۱۴۰۲
از مسلسلستان!
گروه:
کاربران عضو
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 548
آفلاین
لیتل هنگلتون، حیاط پشتی!

آرسنیوس با دقت قطره های ادکلن را روی دستش می ریخت و آنرا به پیراهنش میزد. در همین حین آهنگ میخواند و گاهی هم روی هوا می پرید و با شادمانی می چرخید و می چرخید.
-امشب واسم بهاره... لاکی شده ستاره... رفته که گل بچینه... گل رو با خود میاره! اممم... نه این خوب نیست. ریتم قدیمی بهتره. امشو شوشه لیپک لیلی جونه... امشو شوشه یارم پر ازجونه... هان هو ماشالله جونوم جونوم جونوم توتو آهان... مو سوختم مو برشتم که دیشو نومه نوشتم... آهای تاکسی بیا شوفر برو مال اندیمشکم. بیا بالــــــــــــــــــــــا!

همزمان با شعر خواندن آرسنیوس، چند نفری با عجله این طرف و آن طرف رفتند و چندین کاسه کوزه را هم سر راه شکستند و با این کار، بر بار وینکیِ بدبخت اضافه کردند.
در این گیر و دار، لرد سیاه که هنوز از هرج و مرج بی خبر بود در اتاقش نشسته بود و عمیق فکر میکرد. همینطور فکر میکرد و فکر میکرد تا اینکه یهویی، از درون نِیِ درون لیوانش یک عدد رودولف بیرون آمد!

-کروشیو! رودولف برای چی همینجوری سرتو میندازی و از لیوان ما سبز میشی؟ یکی به ما توضیح بده. تو با این اندازه چجوری از نی در اومدی؟ رودولف خجالت بکش. ما وسط تفکر عمیقی بودیم.

وقتی اثر کروشیو تقریبا داشت از بین می رفت، رودولف به سختی گفت:
-ارباب... به جان این قمه ها و اون طرفدارامون مجبور شدیم. جادوئه ارباب! وقتی یه کله زخمی میتونه شما رو با یه اکسپ... بیخیال ارباب خبری داشتم!

رودولف آدم بوقی بود. با اینکه یک بار از نی و یک بار از سیم تلفن حتی، بیرون میپرید. ولی معنی بعضی نگاه های لرد را میدانست.
لرد بیخیال شد ولی موضوعی آزارش میداد. حتی یادش نمی آمد آن لیوان و نی درونش اصلا کِی به اتاقش آمده بود. اصلا مگه لرد با نی آب میخورد؟
-بگو رودولف. زود بگو و برو.
-بله ارباب... آرسنیوس خیلی رفتار عجیبی پیدا کرده ارباب. امروز تمام وقت جلوی آینه داشت خودشو برای خواستگاری مرتب میکرد. حتی وقتی هکتور به اتاقش رفت و گفت اشتباهی معجونای اونو با پاتیل بنفش رنگش ریخته دور، فقط یه لبخند ملیح زد و گفت:«نه اصلا! چند روز پیش اون معجونا با پاتیل بنفششون رو از آزمایشگاهت دزدیدم. دیگه نیاز ندارم مرسی!» باورتون میشه ارباب؟

لرد دستی به ریشش کشید. اما لرد هیچ ریشی نداشت. پس دست لرد دچار اختلالات مغزی شد و سکته کرد. ولی خیلی زود فهمید هیچ مغزی نداره و دچار دوگانگی شخصیتی شد. جناب دست، خیلی باهوش بود و فهمید اصلا شخصیت هم نداره! پس در آخر ضایع شد و رفت قاطی باقالیا!

-آرسنیوس رو بیارید اینجا. کارش داریم. باید نزاکت بهش یاد بدیم.


ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۷ ۲۱:۱۷:۳۵
ویرایش شده توسط وینکی در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۷ ۲۱:۲۱:۴۶


Take Winky down to the Mosalsal City, where the grass is mosalsal and the mosalsals are MOSALSAL


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۷:۲۱ جمعه ۷ فروردین ۱۳۹۴

وندلین شگفت انگیز


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۵۲ پنجشنبه ۲۳ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۲۱:۲۹ دوشنبه ۳۰ مرداد ۱۳۹۶
از اون طرف از اون راه، رفته به خونه ی ماه
گروه:
کاربران عضو
پیام: 382
آفلاین
سوژه جدید


ویلای بزرگ آباء و اجدادی خانواده بلک، در دامنه های پر شکوه جنگل النگدره هرگز چنین حجم جنب و جوشی به خود ندیده بود. جن های جوان که با دقت توسط عمه بزرگ سختگیر خاندان، الادورا، دستچین شده بودند، در راهرو ها می دویدند، به هم تنه می زدند، دیس های شیرینی را روی سر می بردند، و با دیدن کوچکترین علامت نارضایتی در صورت بانویشان، از ترس به خود می لرزیدند. زنگ در بی وقفه نواخته می شد و نواده ای، پسر عمویی، حتی آقای همساده ای از سرزمین های دور، سر می رسید. مرد ها به سرعت با پیشبند و دستمال سر چهار گوش مزین شده، به خانه تکانی گماشته می شدند و خانم ها در آشپزخانه بساط غیبت راه انداخته بودند.

در یکی از اتاق های طبقات بالا، به دور از تمام هیاهوها، لاکرتیا بلک جوان روبروی آینه ایستاده بود. نزدیک به هفتاد هشتاد تا گربه رنگارنگ از سر و کولش بالا می رفتند. لارکتیا ولی بی توجه به شصت و نه الی هفتاد و نه تای آنها، در حالی که دهانش نیمه باز مانده بود با دقتی ستودنی ریمل به مژه هایش می زد. گربه هفتاد هشتادمی، عزیز کرده اش به شمار می رفت که قبل از صاحبش آراسته شده بود و لاکرتیا با افسون بدن بند او را به دیوار مخکوب کرده بود تا میک آپ صورتش بر اثر بازیگوشی ذاتی گربه بی نوا خراب نشود. لاکی در حالی که از گوشه چشم به دردانه اش نگاه می کرد، با عشوه لطیفی آه کشید:
-بالاخره داره میاد پیشی...آرسینوس عزیزم بالاخره داره میاد!

کیلومتر ها دورتر، لیتل هنگلتون

لرد سیاه روی اریکه سلطنتی با شکوهی جلوس کرده بود و سر نجینی را که دو سه دور دور صندلی پیچیده بود، نوازش می کرد. وینکی جلوی پای لرد زانو زده بود:
-وینکی طبق دستور شما به خانواده بلک نفوذ کرد ارباب! ارباب درست فهمید، نیروی عشق داشت به ارتش تاریکی نفوذ کرد! آرسینوس داشت رفت خواستگاری لاکرتیا بلک ارباب!

لرد چشم هایش را تنگ کرد:
-چطور؟! میرن به میدون گریموالد؟ یاران ما به قدری خیره سر شده ن که تو مقر محفل مهمونی میگیرن؟!

وینکی تعظیم بلند بالایی کرد که با توجه به موضع گیری قبلیش، موجب شد زانویش توی دماغش فرو برود!
-دَه ارباب...اودا رفت به ویلای بلک!

لردولدمورت برخاست و از پنجره به بیرون خیره شد. نجینی فش فش آرامی را سر داد.
-نباید به این راحتی تسلیم بشیم...باید هر طور شده جلوی اون دو نفر رو بگیریم!

قدری این طرف تر، میدان گریموالد

دامبلدور روی چهارپایه پلاستیکی قرمز رنگی نشسته بود که نیمی از بودجه یک ماه محفل را صرف خریدش کرده بودند، و سر یکی از دویست و شصت و نه ویزلی بچه ای که از اقصی نقاط بدنش بالا می رفتند، از عینک نیم دایره ای اش دور نگه می داشت. ویزلی بچه مذکور بعد از صعود به قله بینی قوز دار دامبلدور، تلاش داشت از عینک به عنوان پرچم فتح استفاده کند! جلوی پای دامبلدور دابی دست به کمر ایستاده بود:
-صاف بشین پیرمرد! دابی اینطوری نتونست گزارش داد!

چشم های آبی دامبلدور پر از اشک شد:
-دابی، پسرم! تو نباید با من پیرمرد اینطوری حرف بزنی، این خلاف اصول سفید محفل و آرمان های نیروی عشقه!

دابی چشم های درشتش را گشاد کرد:
-دابی یک جن آزاد بود! دابی از کسی دستور نگرفت! الان یا پیری درست نشست یا دابی گزارش نداد و پیری تو خماری گزارش مرد!

دامبلدور آهی کشید و مظلومانه به جن آزاد زل زد. قرنیه چشم هایش بزرگ و بزرگ تر شد و تمام سفیدی چشم هایش را پر کرد. کلاهش را به دست گرفت و با غمگین ترین صدای ممکن گفت:
-دابی؟

دابی که هیچگاه شرک دو ندیده بود، از دیدن این صحنه وحشت کرد و جیغ کشید و دور خانه چرخید و یکی از پنجره ها را شکست و ازش بیرون پرید که در نتیجه اش با مغز به آسفالت کف خیابان اصابت کرد و مرد و دامبلدور هرگز نفهمید نیروی عشق در حال نفوذ به ارتش تاریکی است و دستش برای همیشه از این سوژه کوتاه ماند!


ویرایش شده توسط وندلین شگفت انگیز در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۷ ۱۸:۳۳:۳۳


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۲:۴۵ دوشنبه ۱۷ آذر ۱۳۹۳

سیسرون هارکیس


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۳۱ پنجشنبه ۲ آبان ۱۳۹۲
آخرین ورود:
۲۲:۱۵ چهارشنبه ۱۳ آبان ۱۳۹۴
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 96
آفلاین
گلرت که چونان آلفاقوزموسیان بنادر آورا کودما در میان مکانی فی المکان می جهید و در کف چمن های اعلا بود، که ناگهان صوتی از پاقیدن احد الناسی در آن حوالی به آسمان رفت و به ناگه کَه کُه و کُه کَه شده ناگه و یک فروند سیس چونان سوسیس بر فرق سر آن جناب گالواروت گیبریندیال وولالیود فرود آمد.سیس که مدت ها در خلوت خویش به تذهیب روح و روان پرداخته بود، پس از خبر قیام جماعت فواحش از خلوت خویش دل کنده به سرای ارازیشیون ملحق گردیده بود تا در این جدال بدترین و بدترون ها عرض و طولی نشان دهد.

سیس که به خود خویشتن آمده و به آن پیر جوان ناکم که تحت ما تحتش این چنین تصویر کوچک شده
گشته بود،خیره گشت و سعی کرد با روش ناب و اصیل «عقب جلـــــــو»(لطفا در طرز تلفظ دقت شود.)،که مشاهده می کنیدتصویر کوچک شده
حال او را بهتر کند،که جواب نداد و سیس هم که سوسول گرایی را نمی پسندید او را با زاویه 45 درجه در راستای ربع سوم و اول محور مختصات به سمت سبدی که در آن حوالی بود شوتاند و پس از آن مرحوم مغفور و همچنین مفقود الاثر این حماسه ،گلریوت دیگر از صحنه هستی کمی تا حدودی محو گردید...

سیس که از عمل ننگین خویش بر خود خویشتن خویش می لعینید.سر بر زمین می کوفت این چنینتصویر کوچک شده
و گریه می کرد آن چنان تصویر کوچک شده
در این حین که او اونچنان که گفتیم کله بر زمین می کوفانید،زمین صفت و سنگی پر ز ترک می شد و همه جا همچون آلباتروس در شرف انقراض به لرزه افتاده بود که ناگهان،مردی با ریشی دراز و پک و پوزی چون غاز ظاهر شد و گفت:

- ای کافر ملحد لعین! روف گاردن ما رو خراب می کنی؟! بدم پدر پدر پدر پدرت رو ... واسا دِ واسه بت می گم!

سیس که از ترس، گشته بود دچار حس دزد و پلیس به سرعت دویده به سمت تریس(منظور از تریس همان تراس است که با توجه به آرایه ای که فراموشش کردم به تریس تبدیل گشتیدیندیو!)!فاحشی نیز همچون چیتا و درحالتی که بخواهیم پ.پ(پارسی را پاس داریم.) انجام دهیم می توانیم بگوئیم چونان پلنگ مازندران به دنبال سیس بیافتاد.سیس که به تازگی چندین فیلم اجنویانه دیده بود از کون و مکان خارج شده ، به دو دست جو را گرفت و از بالای ساختمان به پایین جهید وخیالش که هیلیکوفتر در آن جا در انتظار اوست.حال آن که جمیع فاحشیون با تفنگ ها آخته در کمینش بودند و تا مچ پا ز پنجره بیرون آمده بدو می نگریستند.

سیس که به ویلای بلک آپ تو فاحش شده می نگریست و زترس جان،همه چیز ز کف داده بود، در پی آخرین امید ریش احدی از فواحش را گرفته و با صحنه ای بسی بسیار ناجور رو به رو شد. ریش زجایش کند.سیس سوقوطید و سیریوس در میان فاحشیون بدون ریش ایستاده بود و در کنارش جمیع الارازیش می لولیدیند، حال آن که خدا می دانست به کدامین ترفند زان محبس گریختندی...




**MISSION COMPLISHED**


ویرایش شده توسط سیسرون هارکیس در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۱۷ ۱۴:۲۵:۱۵

وقتی که می بری نیاز به توضیح دادن نداری ولی وقتی می بازی چیزی واسه توضیح دادن نداری

ارزشیوانوانئه

تصویر کوچک شده



{سرهنگ دوم ساواج}


تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۲:۵۰ شنبه ۱۵ آذر ۱۳۹۳

گلرت گریندل والد


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۱ چهارشنبه ۱۷ خرداد ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۱۶:۱۲ شنبه ۲۳ اسفند ۱۳۹۳
از عقلت استفاده کن، لعنتی!
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 513
آفلاین
شب قبل در ویلای بزرگ آبا و اجدادی بلک! (دژ فاحش)

دژ فاحش در تاریکی شب فرو رفته بود و تنها حقیقتی که وجود آن را اثبات میکرد، لامپ های کم مصرف رنگارنگی بودند که تاریکی شب را شکافته و نور زیبایی را نثار سنگ فرش خیابانها میکردند. در زیر روشنایی لامپ ها، تابلویی به چشم میخورد:

نقل قول:
دژ نظامی-تفریحی فاحش (مدیریت جدید!)
سفارش های خلاف خود را به ما بسپارید!
با بیش از 30 سال سابقه ی تجاوز و جنایت!


مردی با دشداشه ای سیاه رنگ بر چهارپایه ای نشسته بود؛ بازتاب نور ماه در کله ی کچل این شخص تصویری روحانی به او می بخشید و این را میشد به عنوان یکی از دلایلی دانست که پیروانش او را تا حد پرستش بالا برده بودند.

در باز شد و جوانکی با ریشهای نیمه سبز شده، وارد شد.

- قربان، همون طور که گفتید، تابلوی ویلای بلک رو با طلسم وینگاردیوم لویوسا مقابل خونه ی همسایه مستقر کرده و جوری که به نظر برسه کار اونا بوده، از دور با طلسم ریداکتو نابودش کردیم! ... البته در زمان انجام عملیات، فرد مو قرمزی به صورت ناگهانی در برابر تابلو ظاهر شد؛ ولی چون در پیشرفت مأموریت خللی ایجاد نکرد، اون رو به حال خودش گذاشتیم.

فاحشی بزرگ پس از شنیدن سخنان جوانک با استعداد، بسیار خرسند گشت و قول یک زمین 50 متری و هفت-هشت حوری آخرین سیستم در آخرت را به جوان داد. جوانک که از شنیدن جایزه ی اخروی که در انتظارش بود، از شدت خوشحالی در دل بریک دانس میزد، ناگهان علامت شوم B2-8 بر بالای سرش مشاهده نمود و بر شانس بدش لعنت فرستاد!

فاحشی بزرگ پس از تشخیص حرکات موزون زیر پوستی و صدای موسیقی لهو و لعبی که جوانک به آن فکر می کرد، علامت شوم B2-8 را بر روی سر جوان گمنام احظار کرده قولش در مورد زمین 50 متری و حوری ها را پس گرفت؛ سپس با کمک برادران جوراب بر سر، جوان منحرف را کت بسته راهی صفحه ی پیوندها نمود!

چند دقیقه پس از خروج جوانک نگون بخت، در اتاق یک بار دیگر باز شد و جوانک دیگری پا به درون گذاشت؛ تعظیم بلند و بالایی کرد، دست فاحشی بزرگ را بوسیده و پس از یک ساعت گفتن مدح و ثنا، نامه ای را به دست مدیریت جدید فاحش داد.

نقل قول:
فاحش دوم، مدیریت جدید گروهک فاحش، سلامٌ علیکم!

باید به احترام شخص شخیصتان برسانم که اعزای حزب ارزشی های دوستدار ماهی مرکب چندیست به سرفرماندهی سیریوس بلک، مالک قدیمی دژ فاحش که در زمان مالکیت او به ویلای بلک معروف بوده، در برابر ویلای همسایه چادر زده اند و پس از خوردن قدری کنگر پیش از خواب، در آنجا لنگر اندازی نموده اند!

منتظر دستورات شما هستیم،
حسن مصطفی مهاجم سابق تیم ترنسیلوانیا!


زمان حال، پایگاه ارزشی های دوستدار ماهی مرکب!

در سرسرای پایگاه ارزشی ها، به جز یک موجود آبی رنگ، هیچ گونه ی حیاتی مشاهده نمی شد؛ اما در حیاط پایگاه، پیرمردی مشاهده می شد که پس از خوابی 24 ساعته، تازه چشمانش را گشوده بود. پیرمرد خواست از جایش برخیزد که صدایی از عرش بر آمد: "ای انسان! گمان میکنی چه مقدار خوابیده ای؟"

پیرمرد در حالی که از تعجب چشمانش گشاد شده بود، صدا را مخاطب قرار داده و گفت: "کا، کی؟! مو؟!" فرشته ی وحی شگفت زده از پاسخ دریافتی، پس از چک کردن مجدد شماره، به گلرت گریندل والدی که از شدت شگفتی در آستانه ی شاخ دار شدن بود، گفت:"حاجی معذرت؛ مثل اینکه خط رو خط شده... بیخیال... برو بخواب! هنوز 100 سال نشده..." سپس روی سخنش را به تلفن چی ملکوت کرد و با لحنی پرخاشگر گفت: "من گفتم 2320، تو چرا 2023 رو گرفتی؟! اصلاً کی تو رو مسئول اینجا کرده؟! تا عزیر نفهمیده 100 سال خوابش برده، شمارش رو بگیر تا سورپرایزش کنیم؛ اگه دیر کنی، میدم حقوق صد سال آیندتو قطع کنن!" سپس ارتباط قطع شد!

گلرت که هنوز ناباوری در نگاهش موج میزد، چشمانش را از عرش بر گرفت و به فرش زیر پایش دوخت؛ کمی در شوک ماند و پس از سلام و احوال پرسی با مجری برنامه، از شوک خارج شده و توجهش را به دنیای اطرافش معطوف کرد. هرچه گوشهایش را تیز کرد، صدایی نشنید. با توجه به شواهد می توانست استنباط کند که حتی یک ممد هم در آن حوالی پر نمیزد!

گریندل والد پیر به یاد داشت که محل ماموریت، ویلای خانوادگی بلک است؛ اما سوال این بود که ویلای مذکور دقیقاً کجاست؟!


هوش بی حد و مرز، بزرگترین گنجینه ی بشریت است!

Elder با نام علمی Sambucus از خانواده Adoxaceae به معنای درخت آقطی است؛ در حالی که یاس کبود جزو خانواده ی Oleaceae (زیتونیان) میباشد؛ کلمه ی Elder در Elder wand به جنس چوب اشاره میکند و صرفا بدین معنا نیست که این چوب قدیمی ترین چوب باشد.

تصویر کوچک شده


پاسخ به: ویلای بزرگ آباء و اجدادی بلک !
پیام زده شده در: ۱۱:۳۶ جمعه ۱۴ آذر ۱۳۹۳

رون ویزلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۸ پنجشنبه ۱۶ مرداد ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۱:۱۱ دوشنبه ۱۷ بهمن ۱۴۰۱
از
گروه:
کاربران عضو
پیام: 742
آفلاین
وقتي ملت ارزشي چشمانشان را باز كردند به جاي اينكه وسط خياباني باشند كه ديشب خوابيده بودند توي يك اتاق حبس شده بودند..

همه نگاهها به سمت رون برگشته بود ولي نارویز روي زمين افتاده بود و به هوش نيامده بود.

ليلي با سينه ي سپه شده اش جلو رفت و چنان سيلي اي به رون زد كه هر مرليني را بيدار مي كرد اما رون بيدار نشد.

ليلي براي اينكه ضايع نشه يكي ديگه هم زد اون ور صورت نارويز و باعث شد سرش بيشتر از قبل جا به جا شود و اثار خون كثيف و پر از چربي رون كه مملوع از تري گليسيريد بود بر روي زمين ديده شود.(رون بیماری ای به نام پانکراتید فامیلی دارد که در این بیماری تری گلیسیرید فرد نمی سوزد :دی)

ليلي با ديدن اين صحنه جيغ بنفشي كشيد و به كنار رفت ملت ارزشي با جيغ ليلي از جا پريدند و بعد ازدديدن رون با اون حال و وضع تمام ارزشي ها شروع به جيغ زدن كردند.فقط سيريوس با فرمت ايستاده بود و هم چنان به عنوان يك فرمانده فكر ميكرد و در همين بين هم ليلي هم چنان داشت واغ واغ(به معنی جیغ می زد) ميكرد

سيريوس از درون رداي خود پارچه اي در اورد و سر رون را محكم بست تا بیشتر از این خون کثیفش زمین را کثیف تر نکند.

و سپس به سمت تنها در انجا رفت تا ببيند باز ميشود يانه و سپس به عنوان يك فرمانده و با فرمتبه سمت در حمله كرد و ملت ارزشي را در حول و اضطراب قرار داد بعد مدتي سيريوس با فرمت كنار امد و ملت با فرمت همچنان نگاه مي كردند.

-كدوم يابوي بوقكي مارا اينجا زنداني كرده؟كي جرات كرده من...من وزير رو زنداني كنه؟


بين اون همه جماعتي كه اونجا واستاده بودند گيد از قیافه ی لبو شده ی سیریش خندش گرفت و بعد از مدتي گيد و سيريوس با فرمتو بعد از مدتي تمام ارزشي ها درحال درگيري با هم بودند به جز رون كه خواب بود...يعني بيهوش بود.

------
و فردی سیه پوش(پارسی را پاس بداریم)با دوربین های مدار بسته ی خود درگیری ارزشی ها را نگاه می کرد و لبخند خوشایندی بر روی لبانش بود.(همون یارو مجهوله )


ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۱۴ ۱۳:۱۲:۳۵
ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۱۴ ۱۳:۱۴:۲۸
ویرایش شده توسط رون ویزلی در تاریخ ۱۳۹۳/۹/۱۴ ۱۶:۴۸:۱۸

تصویر کوچک شده







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۰-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.