خب من فکر میکنم ولدی از همون زمانی به دنیا اومد نیت

پلیدی داشت و با همین نیت و کینه و ذات بدش هر چه بزرگتر میشد. بدتر و خطرناکتر می شد تا این که ...

اون عاشق قدرت و مقام بود و هیچ چیز برایش مهم نبود .

اون به خواسته ی پلیدش رسیده بود یعنی حکومت بر تمام جادوگران . اما پسری که سنش از او خیلی کمتر بود توانست شکستش دهد.

خوب لابد دوست داشته!!!

اگه ولدي جادوگر بدي نمي شد ديگه کتاباي هري پاتر چه معنايي مي داد؟؟؟

اون جوري ديگه همه خوب مي شدن!

البته نظر من اينه که رولينگ اونو از بچگي انسان بدي ساخته بود!!!

نظر من اينه:
به نظر من لردولدمورت از همون بچگيش آدم بدي بود. به كارهاي بد مثل دزدي و.... فكر ميكرد. چون بدي كردن توي خونش بود.
اون مي خواست آدم بدي باشه و ديگران را اذيت كنه. تعجبي هم نداره كه جادوگر سياه باشه.

همون طور که همه می دونیم ولدی از همون اول قبل از این که بخواد بدونه جادوگره کارای بدی می کرد. اون ذاتا انسان بدی بود و نمی تونست خودشو خوب کنه. پس وقتی هم که جادوگر شد سعی کرد خودشو خوب نشون بده اما دامبل باهوش این موضوعو فهمیده بود. ولدی تصحیلاتشو گذروند و چون انسان بدی بود جادوگر سیاه شد و خودشم از قصد کارای بدی می کرد.

خوب توی دنیا همیشه باید یه تعدادی بد باشن و یه تعدادی خوب. وگر نه دیگه دنیا دنیا نمیشه و زندگی معنی نداره.کسایی هم که بد بودن رو انتخاب میکنن حتما یه دلایل خاصی دارن.ولدمورت هم تو زندگیش از نظر خودش خیلی بدبخت بود.تنها بود و تو یتیم خونه بزرگ شده بود.واسه همین از همه چیز و همه کس بدش می اومد و می خواست انتقامشو از همه بگیره.وقتی که فهمید به یه دنیای جادویی تعلق داره که هر چیزی توش ممکنه احتمالا تصمیمشو گرفته و اونو عملی کرده.یه جورایی دلم براش میسوزه.خیلی بد بخت بود....

ببينيد به موضوع جالبي پرداختين. دقت كنين چي مي گم.
بيشتر شما تو كتاب هاي دينيتون خوندين كه خدا به آدم قدرت تفكر داد. راه سعادت هم بهش نشون داد.بر فرض قرآن و پيامبر هم براش فرستاد.ولي چرا به راه منحرف مي ره؟؟؟
نكته اصلي اين جاست كه اين خود نفسه كه انتخاب مي كنه و ما هيچ وقت نمي تونيم بگيم چرا هم چين كاري كرد. مثلا پاك ترين آم ها هم مي تونه در يه لحظه يه آدمو بكشه.و هيچ كي جلودارش نيست. پس ما نمي تونيم بگيم ولدمورت چرا به راه منحرف رفت.يعني اين كه در يك لحظه هم مي تونست آدم شريفي باشه.
و اين چيزايي كه هم دارين در موردش بحث مي كنين عوامل نرفتن به سوي پاكي هست.نه رفتن به سوي بدي. مثلا همين كه عقده اي شده وقتي ديده باباش مامانشو ول كرده. البته اين نكته هم ضروريه بگم خدا همه انسان ها رو مثل هم نيافريده و بعضي از خصلت ها رو در اون به وجود آورده.مثلا همين ولدمورت خصلت قدرت طلبي داشت.
اميدوارم خيلي اين فكرو نكرده باشين كه هري پاتر رو با دين قاطي كردم.

این سوال میدونین مثل چی میمونه ، مثل این میمونه که چرا ما می گیم شنگول و منگول خوبن آقـــا گرگه بده ، مثل این میمونه که بگیم چرا رستم خوبه افراسیاب بده یا چیزایی تو همی مایه ها ...

ولی اگه یه مقدار فکر کنیم می تونیم بگیم این بر میگرده به جد ، جد ، جد ... ولدمورت یعنی آقای سالازار اسلایترین ... یعنی اونا کلا با مشنگ ها و دورگه بودن مشکل دارن و وقتی که بخوان اونا را نابود کنن حتما در مقابلشون نیرو های خوبی مثل دامبلدور که نماد خوبی و برابری هستش ظاهر میشن و به مقابله با آنها می پردازه ، برای همین ما تو ذهنمون یک گروه خوب به نام دامبلدور و زیر شاخه هاش و یک گروه بد به نام ولدرمورت با زیر شاخه هایش می سازیم در اصل ما هستیم که تعیین می کنیم که کی خوبه و کی بده یعنی ما فقط می تونیم با دو دید به این قضیه نگاه کنیم که باز هم بر میگرده به اعتقادات و نظر خودمون .

1- اعتقاد ما : جادوگر باید خالص باشه و افرادی که اصیل نیستن باید نابود بشن
در نتیجه :
ما به گروه 2 یعنی گروه ولدمورت و زیر شاخه هاش می پیوندیم و گروه خوب رو گروه خودمون یعنی گروه ولدرمورت می دونیم .

2- اعتقاد ما : فرقی بین جادوگران چه اصیل چه غیر اصیل وجود نداره
در نتیجه :
ما به گروه یک یعنی دامبلدور و زیر شاخه هاش می پیوندیم و گروه خوب رو گروه خودمون می دونیم .

ولی به نظر من به دلیل اینکه در کتاب ولدرمورت و یارانش یک شخصیت منفی معرفی شده و فقط از بدی هایش گفته می شود ما فکر می کنیم که در ولدرمورت چیزی جز بدی و ... وجود ندارد .

اين نظر منه :
ولدمورت مي خواست به قدرت برسه تا انتقام خودش رو بگيره و نگذاره ديگه اين اتفاق( تولد يك جادوگر از مشنگ) بيافته. چون ديد يك چند نفري سر راهش سبز شدن زد تو سرشون مردن.

اگر به شخصيت هاي بد اون 835629576464856465 داستان مراجعه كنيد مي بينيد اونها هيچ هدف بدي نداشتن. اونها خواهان قدرت بيشتر بودن.

در ضمن يك چيز ديگه. به قول اياز : بستگي داره از چه زاويه اي نگاه كنين.
اگه ما از زاويه ديد ولدمورت نگاه كنيم اونوقت هري مي شه شخصيت بد و سياه و ولدمورت مي شه سفيد. به عنوان مثال ما مي گيم گرگ خيلي غلط مي كنه كه مياد گوسفند ها رو مي كشه. ولي اگه از ديد گرگه نگاه كنيد مي بينيد كه اون هم بايد براي بقاي خودش غذا بخوره.

تاپیک فعلا باز شد

چیزی که بنظر من جواب اصلی سوال تاپیک هست را من در پستهای زده شده ندیدم بهمین دلیل تاپیکو باز کردم تا اگر بقیه هم نظراتی دارن بگن.اگر نظر خاصی داده نشه و روند تاپیک خوب نباشه باحتمال قوی دوباره قفل میشه.

نظر من:چیزی که خود رولینگ تو کتابا بهش تاکید داره اینه که انتخابهای هر فرد هست که شخصیت و آینده ش و منفی یا مثبت بودنش را تعیین میکند،اگه خاطرتون باشه در کتاب یک کلاه قاضی خیلی اصرار داشت هری بدلیل قابلیتها و قدرتهاش به اسلایترین بره ولی چون خودش مخالف بود و اصرار داشت به گریفندور رفت.

این تاپیک قل میشه و بعدا پاک میشه!