در هوایی سرد و برفی که برف مانند دانه های پنبه از آسمان بر زمین می ریخت ( این جاش اصیل نبود ولی سفید بود ) هاگرید (من) و دامبلدور در جاده ای که در آن چیزی جز برف دیده نمی شد راه می رفتند .
هاگر : آلبوس جوون ، واقعا در حق ما پدری کردی " که با ما اومدی .
آلبوس : خواهش می کنم ، وظیفم بود
آلبوس و هاگر این قدر به مسیر خود در این جاده ی برفی ادامه دادند تا که به خانه ای ، نه... قصری ، نه... کاخی بسیار بزرگ رسیدیند .
آلبوس : o-: اینجاست ؟
هاگر :
آره همین جاست .
شتـــــــــــــــــــترق !!!
البوس یک یک سیلی محکم می زنه تو گوش هاگر و میگه : آخه ، اینا به این خر پولی به تو دختر میدن ؟! اگه من بودم یه چیزی !..... نه تو آخه بابات میلیاردر بود یا که مامانت تیلیاردر .... ها !
هاگر : :cry 2:
- خب گریه نکن بیا بریم تو شاید ، قبول کردن ؟!
هاگر : :cry 2:
- خب ، حتما قبول می کنن ، از کجا می تونن پسری مثل تو پیدا کنن !
هاگر :
دم در خانه تق.... تق....
- بفرمایین تو ....
( از این قسمت اصیل بودن نوشته در یافته میشه )
در خانه هاگر و آلبوس کنار هم بر روی یک مبل نشسته اند و مادر عروس هم در کنار آنها نشسته است و در تفکر به سر می برد .
آلبوس : ببخشید ، پدر عروس تشریف نمیارن ؟
مادر عروس : ایشون ده سال پیش فوت کردن .
آلبوس :
... به... به....
مادر عروس : چی ؟
آلبوس : نه ، یعنی واقعا متاسفم . ببخشید عروس خانوم تشریف نمیارن ؟
مادر عروس : رفتن چایی بریزن ، الان میان "
آلبوس : به... به....به.... به..... اگه عروس رفتن چایی بریزن بگین شما چند سالتونه ؟
مادر عروس :
هاگرید که دیگه دید اوضاع خیلی به قول بچه ها گفتنی خیت هستش گفت : ببخشید امروز چند شنبس ؟
مادر عروس یک نگاهی به ساعتش کرد و گفت : امروز.... پنج شنبس .
آلبوس که دست بر دار نبود گفت : به....به....به....به .... منم میگم امروز پنج شنبس که هیچی ، فردا جمعس که محضز بستس ، پس فردا شنبس و محضر هم بازه !
هاگرید برای اینکه اوضاع رو یکم سر و سامون بده و زود تر کار رو تموم کنه گفت : ببخشید اگه میشه من میرم تو آشپز خونه با عروس خانوم حرف های اولیه رو میزنم .
مادر عروس : بفرما .
هاگرید بلند میشه و به سمت آشپز خونه را میفته .
آلبوس :
در آشپز خانه - سلام علیکم ....
- سلام....
.........( چو صحبت ها خصوصیه بهتره نوشته نشه )
خلاصه ی مطلب : هاگرید مثل اینکه با عروس به توافق نمی رسه ، برای همین هاگرید با سر و وضعی این ریختی از آشپز خونه بیرون میاد
هاگرید یک نگاهی به اطراف می کنه و لی هیچ اثری از دامبلدور پیدا نمی کنه ولی صدایی توجه ی اون رو به خودش جلب می کنه .
صدا :
حذف شد(ناظر)این صدایی بود که از از یکی از اتاق های خانه می آمد . هاگرید یواش یواش به سمت آن اتاق رفت و در زد .
تق.... تق.....
آلبوس : کیــــــــــــــــه ؟
هاگر: منم " روبیوس .
آلبوس : وایستا ، اومدم ...
دامبلدور پس از لحظاتی از اتاق به همراه مادر عروس بیرون آمد و گفت : خب .... چی شد.... به توافق رسیدین ؟
هاگر سرش را پایین انداخت و گفت : نه "
آلبوس : اما من و
جولیــــــــــــــــــــــا جوووون به توافق کامل رسیدیم "
نقد بشه لطفا ، حتما
7 از 10. نقد شد.