موش - ثانیه - فروشگاه - تحقق - ویزلی - تعظیم - شکست - عصبانی - سالن - شوخی
__________
با عظمت یک مرد
شکست خورده وارد شد نه نه نه کابوس هایش
تحقق پیدا کرده بود مردی که در
فروشگاه کار میکرد با خستگی دوباره تکرار کرد آقا میتونم کمکتون کنم؟
مرد به خودش آمد و به سمت فروشنده برگشت
فروشنده با
تعظیم بلند و بالایی خوشحالی خودش را از توجه مرد ابراز کرد
چند
ثانیه گذشت او رون
ویزلی بود آمده بود تا برای پسرش یک
موش بخرد او این موش را برای عذر خواهی از پسرش میخرید زیرا از روی
عصبانیت او را ناراحت کرده بود او از آنجا به طرف
سالن نمایش حرکت کرد زیرا پسرش در آنجا منتظرش بود ولی همه اینها یک
شوخی بیش نبود
:bat:
تایید شد!