پست آغازین مسابقه تیم دراگون مقابل تیم گریف یونایتددیگه خورشید داشت کم کم پدیدار میشد و نورهایش هر لحظه
زیادترو زیادتر می شدند طوری که اگر از بالا یک جای بلند نگاه میکردی این حس را القاء میکرد که انگار خورشید ماننده پرنده ای زیبا بالهایش رو برروی زمین پهن کرده و دارد زمین را زیر ه سلطه خود قرار میدهد.
هر از گاهی نیز نسیمی بسیارآرام و لذت بخش در فضای ورزشگاه به چرخش در میامد و زیبائی اون روز را چند برابر میکرد.انگار که امروز واقعا روز مسابقه بود…
نیم ساعت بعد،سه ساعت مونده به مسابقه(منکه متوجه نشدم چی گفتم )
همه جا ساکت بود اما کم کم صدای برخورد چیزی بر زمین شنیده میشد.کم کم این صدا قوی و قوی تر میشد ناگهان صدایی ناهنجاری در همه جا تنین انداز شد.
- نون خشکیه….نو…نون میخریم…قاشق …چنگال …. ساعت …چوب دسته دوم …همه نو خریداریم …
نیم ساعت بعد…
- کوپن ...کوپن...میخریم..میفروشیم...کوپن... -
هتل 12000 ستاره، محل اقامت اعضای تیم دراگون
هتل بسیار ساکت بود اما صداهایی خش داری از یک اتاق بیرون میامد
خارپوف…من حشره میخوام… سو...سو...
چیغ …مامان …وای …جیغ…
-چیشده ...سوسکی...ها
- سوسک: ها...خواب میدیدم... میخواستن با حشره کش منو بکشن
- بگیر بخواب
- سوسک:ها ...باشه...
- خا..خا...پوف...پسسسسسسس...
- آنیتا:اه اه...پوف ...خفه شدم...اه... کیه خفه شدم...ای بگندی... چیه اینجور بو میده ...اوتو
- اوتو: ما ...پووو...پوف
- آنیتا: اوتو ...
- اوتو: ها خبر دار ...های هیتلر...بله قربان
- آنیتا: هیتلر کیه...ببین از یکی بو میاد
اوتو: بابا بزار بخوابم ...من از کجا بدونم.عجب بویی هست ،ببینم شب چی خوردی...آب دوغ خوردی...
در آن طرف گیلیدی داشت پدر بالش رو درمیاورد...
خواب گیلدروی لاکهارت
داشت خودشو میرسوند به سن تا سخنرانی کنه،گوینده با کلماتی حضار رو متوجه خودش کرد.
-گوینده: این شما واین هم گیلدروی لاکهارت
رفت تا به جایگاه خود رسیده...
- گیلدروی:
-تماشاچیان: دوباره دوباره...یه بار فایده نداره
گیلیدی:
تماشاچیان در حال کشتن همدیگر هستن.
میون دو دخترعاشق گیلیدی
- وای ماله منه من میخوامش
- خفشو...ماله منه...
جنگ...مشت ...اوه جاخالی میده ... لگد..اوه خورد به صورتش
گیلیدی
:
در طرف دیگه چلاق ممد ولو شده روی تخته خواب آخه بیچاره تا حالا روی این چیزا نخوابیده
خواب چلاق ممد
- .تق تق...مشهدی اصغر...(به دلیل نفهمیدن دوستان به زبان چولاغ ممد ایشون به فارسی صحبت میکنند البته با لهجه) من میبری تا شهر ...
- هی ها هرت...مشهدی زلفعلی هوی کاری ندارید میخواهوم بروم...
اما از آن طرف صدای فریادهایی به گوش رسید
تر تر تر ترتر... اوهوی کلبه ممد ...صبر کن ما میخواهم بی آیم... -
اوهوی کلبه ممد...هوش...
ترکتور داره جلو میره...ترمز نمیگیره...
هوش هوش...وا ایستا ماشون...بابا دیان دا...ترتر ترتر...دیان ...برو...وا ایستا...
سرنشین: نگه دارش کن میره میخورد به یه کس..-
راننده: دیان...نمی ایستد... پایت را بگذار بیرون تا ترختور دیان ماخ کنه...
تراکتور همین جور میره تا اینکه یکی رو زیر میگیره
راننده: وای ننه.. اولدی...مرد...ممد جان ...غیژ...-
در همان حال از خواب پرید.
یک ساعت و خورده ای مانده به مسابقه
داخل اتاق اعضای تیم دراگون
- اوتو: یکی بره به این اژدها ها علوفه...جو...گندم...بابا یه چی بدین دیگه بخورند
- هاگرید: من نمیرم...
-دارن:منم نمیرم...منو میزنند...
- سوسک: میرم به گیلیدی بگم
سو سک قدم زنان نزدیک تخته خواب گیلیدی میشه
گیلیدی در خواب به این شکلی هست
- گیلیدی:
- سوسک:
سوسک مجبور میشه دستشو بزنه بهش تا بیدار بشه
در همان حالی که که دستش رو به بدن گیلیدی برخورد کرد ناگهان دو
دست گیلیدی دور کمر سوسک حلقه زدند و اونو کشیدند به طرف صورت گیلیدی
سوسک: اوخ...ول کن...گیلی منم... ای کمک ول کن ...ای بی ناموس
...ول کن...اوتو ..له شدم...مگه خودت پدر برادر نداری
...ول کن...مامان... بی ناموسی میکنی...
یک ساعت مانده به مسابقه
دیگه کم کم همه جا پر شده بود طوری دیگه که جای سوزن انداختن نبود... اعضای تیمها ها فعلا نیامده بودند، اما میشد گفت ورزشگاه پر از تماشاچی های پر شور و شوق شده بود که برای شروع مسابقه لحظه شماری میکردند. .
در بیرون ورزشگاه
صدای تر تر داشت بلند تر میشد .انگار که صدای یکی از ماشینهای مشنگی بود که داشت نزدیک میشد.نگهبانان دیگه عرق از سر رویشان سرازیر شده بود...نزدیک...نزدیک...بله یه وسیله نقلیه قرمز رنگ آلبالویی بود
تر...تر....قان...قان...ویژژژژ...بیب...بیب
- بریدکنارمیخوام پارکش کنم...ترتر...راننده یه دور زیبایی زد و کنار دیوار پارکش کرد... غیز...قان...قان...ترررررررر و ماشین خاموش شد.
دونفر از ماشین آلبالویی که انصافا توپ رینگ اسپرت شده بود بیرون آمدند.
شخص راننده کسی نبود جز رئیس سازمان کوئیدیچ بلرویچ که موهای پشته شو به طرز قشنگی بسته بود...نفردوم که از قیافش معلوم بود چون خیلی تابلو بود...بوق..بوق...پروفسور بینز بود معاون رئیس سازمان که داشتددر رو میبست.اما ناگهان یکی از درهای عقب ماشین بازشد و صدای ...هرت...پوفففففف.... آمد.یکی بد جور حالش بهم خورده بود . اون طرف کسی نبود به جز بلیز زابینی یکی از سه داور مسابقات
- هرت...اوع...یکی کمک کنه پوف...و هرچه خورده بود ریخت بیرون...!!!!
یکی از نگهبانان با سرعت به طرف زابینی رفت واونو بیرون آورد
-بلیز: ای گندت بزنند...بلر خدا ازت نگزره ...
- بلرویچ:
وای ببخشید بلیز جان نمیدونستم تو تاحالا سوار اینا نشده بودی ...اما اشکال نداره بیا بریم که الان تیما میان !!!
و هر سه وارده ورزشگاه شدند تا این مسابقه رو داوری کنند و تیم برنده و بازنده رو مشخص کنند.
------------------------------------
بازیکنان سر سخت خودم ادامش بدین تا همه بدونند ما چیکار میکنیم.
دوستان توجه کنند که بازیکن ما فرانک لانگ باتم تغییر شناسه داده و از این به بعد ریبوس هاگرید شناخته خواهد شد