هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۳:۱۰ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۷
#61

نویل لانگ باتم old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۵۴ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 113
آفلاین
وقتي كه گلگومات ارتباتش را با آسپ قطع شد ، مگي به آسپ گفت:
چي شد راضي شد يا نه ؟
آسپ گفت:
نمي دونم توي كله اش چي مي گذره ؟
چون اصلا حالش خوب نبود ، درست جواب مرا نداد ، بعد مگي گفت:
بي خيال ولش كن مي ريم يك غول ديگه پيدا مي كنيم .
بيل به گلگومات گفت:
مي دوني چرا آسپ بهت زنگ زد ؟
گلگومات گفت : من حوصله اش را نداشتم حرف بزنم حالا خودت براي من توضيح بده .
خوب ! آسپ با مگي مي خواستند ارتش دامبلدور جمع كند كه به يك غول نياز دارند و چيزهاي ديگر ........................
بعد گلگومات ميگه اين همه غول چرا اومدند سراغ من ؟
چند هفته بعد ...
گلگومات ميره پيش لرد بهش ميگه ! آسپ به كمك من نياز داره اجازه هست من برم پيششون ، لرد عصباني شد گفت :
مگر تو طرفدار مايي يا طرفدار اونها يي ؟
بعد وقتي كه گلگومات از اتاق لرد خارج شد به خودش گفت :

من به بيل مي گم بره لرد را سرگم كنه كه يك روز من برم پيش مگي و آسپ .
چند روز گذشت ...
گلگومات به بيل گفت :
تو برو پيش لرد يك چيز هاي الكي براش تعريف كن ، كه من برم به آسپ كمك كنم ،
بيل گفت:
من مي ترسم باهاش حرف بزنم ولي برحال سعي خودم را مي كنم كه متوجه منظور من نشه ، باشه من اينكارا انجام مي دم .
گلگومات رفت پيش آسپ و مگي ...! مگي گفت:
چه عجب !... صفا آوردي ؟
آسپ گفت:
حالا بگذريم بريم اصل مطلب !
اول: تو بايد مرگخوارا را ازبين ببريد ؟
دوم: همشون را محاصره مي كنيم ؟
سوم: به پايتخت حمله مي كنيم ؟
بعد ...

متاسفانه سوژه و پست قبلي كاملا ناديده گرفته شده.
نويل عزيز در آخر پست قبلي گلگومات داشت آمبولانس رو دنبال ميكرد ولي تو پست شما...
لطفا پستهاي قبلي رو بادقت بيشتري بخونين.

.نفر بعدي لطفا از پست بليز ادامه بده


ویرایش شده توسط نویل لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۰ ۱۳:۲۳:۰۴
ویرایش شده توسط نویل لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۰ ۱۳:۳۲:۰۳
ویرایش شده توسط نویل لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۰ ۱۳:۳۴:۳۱
ویرایش شده توسط لرد ولدمورت در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۰ ۱۹:۰۱:۵۲


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۱:۵۲ یکشنبه ۲۰ مرداد ۱۳۸۷
#60

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بدین ترتیب ارتش میلیونی با تمام قوا به سمت خانه ریدل حرکت میکنه!

مگی: خب دیگه ... مام بریم آماده شیم!
آسپ: نه تو برو ... من باید به چند اقدام مهم رسیدگی کنم!
آسپ موبایلشو در میاره و زنگ میزنه به راجر!

راجر: سلام من راجرم! مدیر چت باکس!
آسپ: الو راجر! یه خواهشی ازت دارم میتونی برام مخ ونوسو بزنی؟ تو رو خدا تو رو خدا تو رو خدا تو رو خدا!
راجر: مخ مامان بزرگه؟ اصلا حرفشو نزن!
آسپ: ببین من میخوام آداس رو تحت سلطه خودم در بیارم برای همین ضروریه که مخ ونوس رو بزنی و بین خودمون باشه اگر مخشو بزنی ... سمت مگی رو به تو میدم!
راجر: امممم .. خب راستش خیلی پیشنهاد سخاوتمندانه ایه ... اوه حسابی هول شدم! خب حالا بذار ببینم شاید یه کارایی بتونم بکنم!

سپس آسپ کمی حال و احوال خانواده محترم راجر رو میپرسه و اینا بعدم خدافظی میکنه!
آسپ

درررررررررررریــــــــــــــــــــــــنگ! (صدای گوشی آسپ)
آسپ: بله بفرمایین!
پشت خط: سلام من آماندا هستم ... یکی از روءسای ارتش میلیونی! قربان میخواستم بگم این کروکی ای که کشیدین خیلی بده .. ما الان خانه ریدل رو پیدا نکردیم که هیچ گمم شدیم ضمن اینکه اینجا آدماش خیلی ترسناکن و همه یه جوری بهم نگاه میکنن ... د ... آقا مگه تو قزوینی ای که اینجوری نگاه میکنی؟
پشت خط: جاااااااااااان!
آسپ بدون توجه به گفت و شنود پشت خط: چـــــــــــــــــــــی؟ احمقا!
آماندا: قربان .. البته این تنها مشکل نیست .. آلفرد رو همین چند لحظه پیش از دست دادیم ... به علایم راهنمایی رانندگی توجه نکرد رفت زیر تریلی! گراوپم یه پنج از پنج مخشو زده و بهش شماره داده و الان با هم رفتن کافی شاپ اما در راه شهرداری منطقه یه چاله رو پر نکرده بود گراوپ به همراه پنج از پنجه افتادن تو چاله! فلیت ویکم در اثر یک حادثه تلخ در مبارزه با اشرار شدیدا مجروح شده!

آسپ: ماااااااااااا حالا خودت هنوز سالمی؟
آماندا: قررررررررررررررر (افکت جلو دادن سینه) بله قربان. خیالتون راحت باشه قربان! خودم به تنهایی ارتش چند میلیون نفری رو هدایت میکنم قربان! نه .. جیـــــــغ خخ خخخ خخ ... بیب بیب بیب (صدای قطع شدن تلفن)
آسپ: الو .. الو ... !

آسپ با عصبانیت گوشیشو میذاره تو جیبش! ارتش یک میلیونیش نرسیده به خانه ریدل به طور کامل متلاشی شد .. تنها یک راه مونده .. او باید در جلسه مشاورین ایفای نقش نظر اکثریت رو جلب میکرد و مشاورین ایفای نقش رو بر علیه مرگخواران میشوراند! ناگهان بادی از ناکجا میوزه و شنل آسپ موج برمیداره و موهاش پریشون میشه ... (صحنه حماسی)

مگی: خب من اومدم!
آسپ برمیگرده و مگی رو میبینه که با یک چادر گل گلی که بر سر کرده در آستانه در منتظرشه!
آسپ : چه وضعشه! نمیدونی ما قراره عین خورشید در این جلسه بدرخشیم و همه مشاورین رو علیه مرگخواران بشورانیم؟ ما باید بهترین و بی جامه پارتی ترین لباسهایمان را در این جلسه به تن کنیم! هی .. راستی مایوی دو تیکه منو ندیدی؟

آسپ اینو میگه و با سرعت از کنار مگی که شدیدا کف کرده عبور میکنه و به اتاقش میره!

همون لحظه خانه ریدل

پرستار سرانجام موفق شده که کف زمین خانه ریدل رو از زمین جدا کنه و به همراه مورگان وارد آمبولانس کنه و حالا لرد به خاطر این ضرر گزاف که به خانه آب و اجدادیش وارد شده مشغول شکنجه این فرد خاطی هست! و از طرفی بلیز و بارتی و اسنیپ در آمبولانس بالای سر مورگان هستند!
بلیز: طاقت بیار .. ما باهاتیم!
بارتی: تو زنده میمونی!
اسنیپ در حال تنفس مصنوعی دادن به مروگان هست برای همین نمیتونه صحبت کنه!

همون لحظه در باز میشه و گلگومات میاد تو حیاط و چشمش به آمبولانس می افته!
گلگومات:اوه .. مرگخواران خائن داشت بیل ویزلی را فراری داد! بیــــــــــــــــــــل بیــــــــــــــــل! گلگو بیل و مرگخواران خائن را کشت!

گلگومات با تمام قوا به سمت آمبولانس یورش میاره!
مرگخواران: ماااااااااااااااا !
بلیز: راننده .. گاز بده .. گاز بده داره میاد!
راننده که هدفون رو گوششه و داره یکی از آهنگ های خز هیچکس رو گوش میده با بی حوصلگی آهنگ رو قطع میکنه.
راننده: تا لردتون همکارمو ول نکنه هیچ جا نمیریم!
بلیز: .. د... لامصب مگه تو جاپونی هستی زبون آدم حالیت نمیشه! بهت میگم تا هممون کشته نشدیم گاز بده!

یه صحنه راننده از آینه بغل به بیرون نگاه میکنه و غول بیست و پنج فوتی ای رو میبینه که به سمتشون میدوئه ....
راننده: مووووووییییییییییییییییییییییییییخخخخخخخ (صدای گربه وقتی میترسه)
اییییییییییییییییییییی (صدای از جا کنده شدن ماشین ، شتاب گرفتن ماشین)
نکته: در پشت آمبولانس رو یادشون رفت ببندن!


ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۰ ۱۲:۲۶:۰۱
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۰ ۱۲:۳۸:۱۶
ویرایش شده توسط بلیز زابینی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۰ ۱۴:۲۸:۰۱



Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲۰:۵۸ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۷
#59

كلاه گروه بندی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۹:۳۶ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۲۵ سه شنبه ۱۸ آبان ۱۳۸۹
از گنجه ي خاك گرفته دامبلدور
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 42
آفلاین
خانه ريدل ها

خرررررت خرررررت خرررررت

لرد:شما ها داريد چي كار ميكنيد ؟! به چه جراتي با اره افتاديد به جون خونه اجدادي من !! كروشيو .
ماموران امداد :قربان ، مصدوم با كفپوش ساختمون يكي شده و براي ما تفكيك سلولهاش از مولكولهاي كفپوش كار دشواريه .. ما بايد كل اين قسمتو به سنت مانگو منتقل كنيم تا جراحان مجربمون روش ازمايشات لازمه رو انجام بدن.
لرد:كروشيو !!

....

همان زمان - دفتر وزير سحر و جادو

البوس سورس:اگه البوس بفهمه چي شده اتيش ميگيره ، بايد هر چه سريعتر بهش زنگ بزنم.

بوق

بوق

_اه چرا پس برنميدارن ، معلوم نيست كدوم گورين.

بوق

بوق

آنسوي خط:الو سلام ، شما با محفل ققنوس تماس گرفتيد .. بيل ويزلي صحبت ميكنه.
البوس سورس:هر چه سريعتر گوشي رو بده به اون البوس ريشو بيل ويزلي رو ... چي ؟!! تو بيل ويزلي هستي ...

دنگ!!

مگي:جناب وزير چي شد ؟! چرا اينقدر سريع قطع كرديد؟!

(در افكار ال سو: عجب ، اگه اين بيل ويزليه پس اوني كه گلگو ميگفت كيه ؟! .. با اين حال اين بهترين فرصته حال لرد و دار دستشو بگيرم و جواب تمسخراشونو بدم.)

ال سو :ببين مگي، البوس پير و لب گوريه ، قلبش ديگه تحمل اين خبراي دردناكو نداره ، من تصميم دارم با ارتش ميليوني خودم به خونه ريدل حمله كنم و بيل ويزلي رو به اغوش خانواده برگردونم .. نظر تو چيه ؟!
مگي:راستش قربان فكر ...
ال سو:ميدونستم رو حرف من حرف نميزني ، سريعتر برو ارتش ميليونيمو اماده كن ميخوام قبل حمله يه كم براشون سخنراني كنم.
مگي:چشم !!

چند دقيقه بعد

وزير رو بروي ارتش ميليوني كه تشكيل شده از گرواپ ، فيليت ويك ، الفرد بلك و اماندا ست ، وايساده و مشغول سخنرانيه.

_ارتش ميليوني من !! هم اكنون وقت عمل است شما بايد بريد پوست از كله بليز ، اون نابكار خيانت كار بكنيد و باش براي من زير پوش تهيه كنيد ، متاسفانه من و مگي نميتونيم همراه شما بيايم چون بايد خودمونو براي جلسه غير رسمي مشاوران ايفاي نقش ، كه گروهي بس گولاخ هستن اماده كنيم . موفق و مويد باشيد !! حمله !!
ارتش ميليوني:

...


ویرایش شده توسط كلاه گروه بندی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۹ ۲۱:۵۴:۳۰
ویرایش شده توسط كلاه گروه بندی در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۹ ۲۲:۴۳:۰۶

. A word is enough to the wise

|||


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۷:۱۵ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۷
#58

مورگان الکتوold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۵:۵۳ شنبه ۲۰ اسفند ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۶:۳۰ چهارشنبه ۴ مرداد ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 620
آفلاین
کمی آن طرف تر، وزارتخانه...

سارا با خشانتی وصف نشدنی وارد اتاق وزیر میشه و کیف بزرگی رو به همراه محتویاتش روی میز آسپ می کوبه.

- من رسما استعفا میدم... ! اینم از استعفام.

و به کیف اشاره می کنه.
آسپ: عجب!... اینا همش متن استعفاست! هوووم... خوب ، من هم رسما استعفات رو قبول می کنم. مرلین نگه دارت!

در همین هنگام ، مگی بندری زنان، از کمد کناری آسپ خارج میشه و به این صورت ، رسما ریاست ارتش رو قبول می کنه، بدین صورت، سارا به صورت از دفتر وزارت خارج میشه.( فضاسازی مدرن! )

بازگشت به ادامه ی ماجرا...

مگی و آسپ روبروی هم ، در مقابل میز وزارت نشسته اند.

آسپ: هوووم... الان ما به شدت تحت فشار هستیم ، این فشاری که الان روی وزارتخونه هست، حتی از فشار کلاس های خصوص دامبل هم بیشتره!
مگی: چه مثال جالبی!
آسپ: تجربه داشتم!

مگی باز هم ، به همان صورت به آسپ خیره می مونه و در راستای عدم افشاسازی در مورد وزیر مردمی ، ساکت می مونه.

مگی: الان ما شدیدا به کمک غول ها نیاز داریم تا بتونیم طی یک سری عملیات های انتحاری و ژانگولری مرگخوارا رو شکست بدیم ، خوب چه کسی رو برای مذاکره با غول ها مد نظر داری؟

- هگر که نه، چون رولینگ خزش کرده ! گراوپ هم که برادر هگره، پس اون هم خزه! پس به این نتیجه می رسیم که الان فقط و فقط گلگومات می تونه بهمون کمک کنه!

به این ترتیب ، آسپ به طرز ارزشی تصمیم می گیره ، صرف نظر از مرگخوار بودن گلگومات، شانس خودش رو امتحان کنه.

خانه ی ریدل...

گلگومات به صورتی برافروخته ، روی کاناپه ی مخصوص غولی نشسته و کپه های کوچک موی قرمز در اقصا نقاط بدنش به چشم می خوره، از ظاهرش مشخصه که به دلیل آرشاد کردن بیل ، احساس افتخار می کنه، و از اتاق پشتی هم صدای فریاد های لرد به گوش می رسه.

دلنگ دلنگ... دلنگ دلنگ ( افکت زنگ گوشی گلگو)

گلگومات به این صورت ، مدتی به صدا گوش میده و پس از فرافکنی های بسیار ، تشخیص میده که این صدا، صدای زنگ موبایل و از قضا ، زنگ موبایل خودشه.

- شما با گلگو تماس گرفت!... شما چه خواست؟

- الو .... گلگو، منم آسپ ، وزیر مردمی و اینا!

- گلگو حوصله نداشت ، وقت خودش رو با وزیر ضایعی مثل تو، تلف کرد... گلگو، تازه بیل ویزلی رو گوشمالی داده بود، خسته بود.

در همین لحظه صدای ونوس از اون طرف خط به گوش میرسه که جمله ی " برو بوقی، همینم مونده بیام با آدم خزی مثل تو چت کنم .... ایــــــــش". رو به فمنیستی ترین شکل ممکن بیان می کنه.

آسپ: چی؟ بیل، یه محفلی، اونجا گروگانه؟!... یا مرلین، بالاخره یه فرصت برای جلب حمایت محفل و و از همه مهمتر آلبوس! پیدا کردم... بای.

تق!( افکت قطع شدن تلفن!)

...


ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۹ ۱۷:۲۰:۲۰
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۹ ۱۷:۲۱:۴۳
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۱۹ ۱۷:۲۴:۴۰
ویرایش شده توسط مورگان الکتو در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۲۰ ۱۲:۰۲:۳۷

تصویر کوچک شده


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۶:۵۰ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۷
#57

مرگخواران

بلیز زابینی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۳۸ جمعه ۲۵ شهریور ۱۳۸۴
آخرین ورود:
۱۲:۵۷:۴۲ سه شنبه ۲۱ فروردین ۱۴۰۳
از یخچال خانه ریدل
گروه:
ایفای نقش
مرگخوار
کاربران عضو
پیام: 1708
آفلاین
بلافاصله همه شدیدا مشغول تفکر میشن ... در همون لحظه اس ام اس زدن بلیز تموم میشه و بلیز بی خبر از همه چیز گوشیشو میذاره تو جیبش و همون لحظه چشمش به مورگان می افته!

- اوه ... خدای من .. بیــــــــــــــل ... بیـــــــــــــل!!!

بلیز میپره رو مورگان و شروع به کتک زدنش میکنه.
همه
در این بحبوحه مرگخواران به زور بلیز و که در حال کشیدن موی مورگان بود از مورگان جدا میکنن (قرچ .. صدای کنده شدن چند کپه موی مورگان) و برای بلیز ماجرا رو دوباره توضیح میدن .. عرق شرم بر روی پیشونی بلیز مینشینه و بلیز با شرمندگی به موهای قرمزی که مشت مشت از کله بیل کنده خیره میشه!
بلیز: خب پس با این حساب باید یه فکری بکنیم!
همه: درسته ، درسته!

و همه دوباره مشغول فکر کردن میشن. همون لحظه در باز میشه و گلگومات یگانه غول مرگخوار وارد میشه و بی خبر از همه چیز چشمش به بیل می افته ..
گلگومات: اوه بیل .. گلگو بیل دید ... یک محفلی! بیـــــــــــل بیــــــــــــل! گلگو بیل را زیر دستو پاش خرد و خمیر کرد!

گلگومات در حالی که شدیدا قرمز دیده با سرعت به سمت مورگان میدوئه و زمین به شدت به لرزه در میاد و ... اینا!
مرگخواران: نــــــــــه!

بلافاصله مرگخواران صحنه رو آنالیز میکنن و متوجه میشن که عقلا و شرعا مشکلات یک غول بیست و پنج فوتی ربطی به آنها نداره و بهتره خودشونو بکشن کنار و بدین ترتیب گلگومات با وزن سه تنی می افته رو مورگان و شروع به کتک زدنش میکنه ..

خارج از صحنه درگیری...
بلیز: بچه ها اصلا خودتونو ملامت نکنید ...کاری از دست ما برنمیاد!
- کمــــــــــــــــــــــــکم کنید ... من بیل نیستم! بووووووووم!
اسنیپ: آره ما کاملا حق داریم .. لرد حتما شرایط ما رو درک میکنه ما نمیتونیم چنین تهدیدی رو به جون بخریم و چنین عبارت پیچیده ای رو به گلگومات بفهمونیم!
- بیل باید نابود شه! گلگو باید بیل را نابود کرد! گووووهاهاها! دانگ!
بارتی: یکم دیگه صبر کنید ... الاناست که دیگه تموم بشه ... الاناست که گلگومات به اشتباهش پی میبره!
مدتی به همین منوال سپری میشه و سرانجام .. گلگو مورگان رو به گوشه اتاق پرتاب میکنه و با رضایت از اتاق خارج میشه!
سکوت بر فضا حاکم میشه.
بارتی: خب .. مثل اینکه همه چیز تموم شد و همونطور که پیشبینی میکردیم گلگومات فهمید که این بیل نیست ...
بلیز: آره ما خیلی خفن و موقعیت شناسیم .. خب مورگان حالت خوبه؟
صدایی از مورگان در نمیاد ...
بلیز: مورگان .. اذیت نکن خیلی بی مزه ای صدامونو میشنوی؟


چند لحظه بعد ...
لرد نشسته که زنگ خونه به صدا در میاد!
لرد: یکی بره در رو باز کنه!
صدایی به گوش نمیرسه..
لرد: کروشیو!
بازم هیچی!

لرد الفاظ زشت و زننده ای رو به کار میگیره و میره در رو باز میکنه و دو عدد مامور مجهز به جارو و خاک انداز رو رویت میکنه!
لرد: بله؟ آشغال نداریم .. !
مامور در حالی که داره به آمبولانس پشت سرشون اشاره میکنه:
- ببخشید ... به ما خبر دادن یکی اینجا شدیدا مورد ضرب وشتم قرار گرفته اومدیم بقایای احتمالیشو ببریمش بیمارستان ..
لرد




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۲:۲۶ شنبه ۱۹ مرداد ۱۳۸۷
#56

اسلیترین، مرگخواران

لرد ولدمورت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۳۹ سه شنبه ۸ آبان ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۲۱:۱۳:۲۵ پنجشنبه ۳۰ فروردین ۱۴۰۳
از ما گفتن...
گروه:
کاربران عضو
اسلیترین
ناظر انجمن
مرگخوار
ایفای نقش
پیام: 6961
آفلاین
سوژه بدجوري داره گره ميخوره.اجبارا بايد مسيرشو عوض كنم.

خلاصه:بليز عاشق يكي از محفلي ها شده.ملت مرگخوار به دنبال راه حل براي حل اين مشكل هستند.مورگان براي تهيه معجون مركب نياز به موي فلور دلاكور دارد.قرار است بعد از تهيه معجون آنرا به بارتي بدهند كه بليز عاشقش بشود.
---------------------------------------

دقايقي بعد از خروج مورگان

بليز با ليوان نوشيدني وارد اتاق شد.
-سوروس.تو هم ميخواي برات بريزم؟

اسنيپ با تعجب به چهره بليز خيره شد.در چشمانش از حالت گيج و منگ چند لحظه پيش اثري نبود.
-تو حالت خوبه بليز؟

بليزخميازه اي كشيد و روي كاناپه ولو شد.
-كمي احساس خستگي ميكنم.فكر كنم به خاطر مهموني ديشبه.آخه ميدوني ديشب به مناسبت سومين سالگرد كودتا و چپه شدن آسپ جشن گرفته بوديم.

اسنيپ به طرف بليز رفت..شانه هايش را گرفت و به شدت تكان داد.
-تو عاشق نيستي الان؟

بليز با چشمان گرد شده به اسنيپ نگاه كرد.
-عاشق؟خب البته من هر روز عاشق ميشم ولي اين موضوع..

مرگخواران با چشمان نگران به دري كه چند دقيقه پيش مورگان از آنجا خارج شده بود خيره شدند.

بيست و چهار ساعت بعد:

مرگخواران با وجود تلاش فراوان نتوانسته بودند با مورگان و بارتي تماس بگيرند. باصداي باز شدن درهمه از جا پريدند.لرد سياه به آرامي وارد سالن شد.عصبانيت در چهره اش موج ميزد...لرد تنها نبود.

مرگخواران براي چند دقيقه مات و مبهوت به بيل ويزلي كه همراه لرد بود خيره شدند.بعد از گذشتن چند دقيقه صداي فرياد "هورااااا"و سوت فضاي خانه ريدل را پركرده بود.اين خبر خيلي خوبي بود.
بيل ويزلي اسير انها بود.

-هوراااا

-ايول ارباب

-به افتخار ارباب

-ارباب تنهايي گرفتيش؟

تنها كسي كه هيچ نشانه اي از خوشحالي در چهره اش ديده نميشد لرد سياه بود كه همچنان با خونسردي پشت بيل ايستاده بود و به شادي كودكانه مرگخوارانش نگاه ميكرد.

-خب..ديگه..تمومش كنين.

هميج جمله كوتاه لرد سياه كافي بود كه قصر در سكوت محض فرو رود.

بيل با چهره اي غمگين به مرگخواران نگاه ميكرد.در چشمانش برقي آشنا ديده ميشد.برق سياهي و شرارت.
لرد سياه ويزلي را به وسط سالن هل داد و بطرف در برگشت.
-من نميتونم وقتمو با اين خرابكارياي شما تلف كنم.هر طور خرابش كردين همونطورم درستش كنين.

پس از خروج لرد سياه مرگخواران به دور بيل ويزلي حلقه زدند.همه با چشماني مملو از خشم و نفرت به جادوگر ضعيف و خسته نگاه ميكردند.نفرت بلاتريكس عميقتر از ديگران بود.
-اين جاسوسه؟چطور وارد اينجا شده؟بذارين من ازش تحقيق كنم.ميدونم چطوري به حرفش بيارم.

صداي ضعيف بيل براي اولين بار به گوش رسيد.
-ولي...من...من بيل نيستم.من مورگانم.نميخواستم معجونو به بارتي بدم.براي همين معجون آماده رو با خودم بردم و اونجا مو رو بهش اضافه كردم و خوردم.ولي ظاهرا اشتباهي موي بيل بوده.بعد از خوردن معجون مركب به اين شكل دراومدم.ولي با گذشتن هشت ساعت هنوز به حالت عادي برنگشتم.من واقعا نميدونم چي شده.كمكم كنين.من نميخوام يه ويزلي بمونم.كاش لااقل سيريوس ميشدم.




Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۰:۵۲ چهارشنبه ۹ مرداد ۱۳۸۷
#55

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
مرگخواران به فكر فرو رفتند يكي گفت:هرميون خوبه عزيزان؟

اسنيپ:آدم بشو نيستي تلاش بيهودست!جدي باش نكنه مايلي لرد تيكه تيكه ات كنه بعد پودرت كنه تو اب حلت كنه جاي شربت تقويتي بده نجيني!آره؟

مرگخوار ترسيد و سكوت محض كرد!

مورگان ادامه داد:من نميدونم يعني واقعا ديگه مغزم كشش نداره من نميتونم اون دختر رو انتخاب كنم اانتخاب شما چيه؟

اسنيپ شونه هاشو به نشونه ي ندئونستن بالا انداخت و گفتم:متاسفانه در حال حاضر نظر به درد بخوري ندارم!

مورگان:من متوجه نشدم يكي رو دختر كنيم يعني چي والا؟

اسنيپ:يعني نميدونم يعني يكيمون دختر شيم حتما منظورش معجون مركب پيچيده بودش!

مورگان:خب مثلا من ميگم فلور دلاكور اون دختره ي فرانسوي كه زيبايي خيره كننده اي داره گزينه ي مناسبيه؟

اسنيپ:نه واقعا تو فكر نكني و هم چنين اظهار وجود چي ميشه؟

مورگان:سوروس فكر از اين بهتر؟

اسنيپ:اقا 10 ساعت فلور 20 ساعت فلور 70 ساعت فلور تا آخر عمر كه نميشه اون دختره بود كه عزيز من!

مورگان:ما براي مدتي كوتاه اين كار رو ميكنيم تا دوباره يه فكر جديد كنيم البته اگه تا اون موقع لرد هممونو نكشته باشه!

اسنيپ به فكر فرو رفت و ادامه داد:خب حالا من اون موهاي گربه اي اون دختره رو از كجا بيارم؟


مورگان:بايد يه فكري كرد ويلاي صدفي و اون بيل اينا همه مشكلات اين نقشه هستند!

يكي از مرگخواران گفت:حالا سوژه كم بودش كه اينو انتخاب كرديد والا؟

اسنيپ اونو به سكوت دعوت كرد!

مورگان گفت:خب كاري نداره كه من ترتيبشو ميدم فردا صبح زود با معجون اينجام و قضيه رو تموم ميكنم البته كي حاضره اينو بخوره و معشوقه ي بليز شه؟

همگي به هم نگاه كردند كه ناگهان بارتي كراوچ اعلام امادگي كرد و تعجب همگي برانگيخته شد و مورگان براي انجام ماموريت از محل اجتماع خارج شد شنلش در دست باد رها بود نقابش در تاريكي شب جلوه ي خاصي داشت!


گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۵:۳۰ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
#54

مونتگومریold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۳:۳۹ یکشنبه ۳۰ تیر ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۴۵ دوشنبه ۲۳ بهمن ۱۳۹۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 588
آفلاین
بلییز که همواره در حال هنگیدن بود،نگاهی با دامبول از نوع مورگان میکنه و با دودلی میگه:حالا...حالا حتما باید اینا انجام بشن؟

مورگان که گویا از کار خودش خوشش اومده بود و اثرات دودلی رو در چشمان بلیز نیدید گفت:
حتما.معلومه که باید بشن.
- پس با تو شروع میکنمآوادا...

مورگام با نزدیک ترین چیزی که بدستش میاد،محکم میزنه تو کله بلیز و بلیز رو نقش بر زمین میکنه.آروم آروم به عقب میره و عرق روی پیشونیش رو پاک میکنه:
این جوری نمیشه.این یارو هرکاری بگی انجام میده.باید یک راه دیگه پیدا کنیم.باید دوباره میز گرد تشکیل بدیم.

لرد نگاه استکبارانه ای به مورگان میکنه و با صدای بسیار سرد و یخبندانانه میگه:
مردک،ما الان توی میز گردیم.هرکی نظری داره در این مورد بگه.
ملت مرگخوار نگاهی به لرد میکنن و بعد نگاهی به بلیز.ولی از اون جایی که هیچ چیزی به کلشون نمیرسه همگی ساکت میمونن تا مثل همیشه،لرد نظرخودشو بگه:
احمق های کله پوک.خوبه چند پست پیش گفتم که باید اول جلسه فکراتونو بکنید بعد بیاید تو.نظر من اینه که یک نفرو مثل دختره کنیم.بعد اون یک نفر-که در اینجا شکل دختره رو هم داره- میاد به بلیز میگه که عاشششش..
- عاشق قربان
- خودم میدونم مردک مفلوک!بله داشتم میگفتم.بعد میاد به بلیز میگه که عا..اافشقش نیست.
- عاشق قرب..

لرد یک عدد کریشیو مخصو رو راهی مرگخوار میکنه و از روی میز بلند میشه.نگاه بسیار ولمورتی به مرگخوارانش میکنه و با تکبر میگه:من نمیدونم کی قراره دختره بشه.ولی هر کی میشه زود تر کارو انجام بدین.باید بریم کارهای مهمتری رو انجام بدیم بعد از این


ویرایش شده توسط مونتگومری در تاریخ ۱۳۸۷/۵/۸ ۱۵:۴۲:۵۱

تا زمانی که عشق دوستان هست، مونتی هرگز فراموش نخواهد شد!!


[i][b][color=669933]"از این به بعد قبل از


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۴:۵۵ سه شنبه ۸ مرداد ۱۳۸۷
#53

گابریل دلاکور


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۰۰ سه شنبه ۲۴ مهر ۱۳۸۶
آخرین ورود:
۱۶:۳۳ دوشنبه ۳۰ خرداد ۱۳۹۰
از يت نكن! شايدم، اذيت نكن!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 708
آفلاین
فریاد جسیکا ! جسیکا !ی وحشتناکی کل خانه ی ریدل را فرا گرفته بود. بلیز وحشیانه خودش را به در و دیوار اتاق می کوبید، سعی داشت دیوار ها را بیندازد تا شاید فرجی میشد و دستانش به جسیکا می رسید.

مورگان به سوروس نگاه " این چه کاری بود کردی ؟" میکنه و سپس هر دو دستان بلیز رو میگیرند.

مدتی بعد، میز کنفرانس مرگخواران

- پس ما باید اول از همه بتونیم دستگاه های حفاظتی محفل رو نابود کنیم...
بلیز : جسیکا میتونه این کارو انجام بده! تصویر کوچک شده
- البته اول باید خونه ی اونها رو پیدا کنیم! به نظرم بهتره اول بریم به خونه ی سیریوس؛ کسی آدرس داره؟

بلیز : جسیکا .. ! تصویر کوچک شده
- پرسیدم کسی آدرس داره ؟
بلیز : جسیکا .. ! تصویر کوچک شده

ملت مرگخوار که دور یک میز دایره ای و قرمز رنگ نشسته بودند هم زمان لیوان های آبشان را در صورت بلیز پاشیدند. بلیز جا خورد و به سوروس نگاه کرد که کنار دستش نشسته بود و ساعت ِ عطیقه، دوباره در دستش بود.

سوروس : بلیز ؛ این ساعت کمک میکنه به جسیکا برسی! بهش نگاه کن..
بلیز : تصویر کوچک شده

.
.
.
.

بلیز : تصویر کوچک شده
سوروس با رضایت در ساعت رو بست و اون رو در جیبش انداخت و سپس، با لبخند شرارت آمیزی به مورگان گفت:

- تا چند دقیقه ی دیگه میتونی بهش هفت مرحله برای رسیدن به اون محفلی بگی! تاثیر معجون عشق تا حالا از بین رفته... این کارو بکن!

مورگان سری تکان داد و بعد از بلند شدن سوروس، روبروی بلیز نشست. اتاق تاریک بود و هیکل سایه مانند مرگخواران دور میز دیده نمیشد.

بلیز همچنان به جلو خیره مانده بود. روی چشمانش هاله ای از چیزی دیده میشد؛ انگار چشمانش مه گرفته بود.

پنج دقیقه بعد

- مورگان بهش بگو!
- بلیز، سرتو بالا کن.
بلیز : تصویر کوچک شده ( ناز میکنه مثلا! )
- بلیز، به من نگاه کن!
بلیز : تصویر کوچک شده ( این اِ،عِشوه شتری بود! )
- بلیز، بوقی صاف تو چشای من نگاه میکنی یا نه؟ امپریو! ( طلسم رمان اگه بوق نزده باشم! )

مورگان به حرف میاد و در حالی که داره بلیز رو با طلسم فرمان کنترل میکنه که بهش نگاه کنه میگه:

- بلیز؛ من دامبلدور هستم! میبینی من رو؟
بلیز : عجب توهمی! من توی کلاس تنها هستم، با تو؟ تصویر کوچک شده

مورگان : آره .. آره بوقی! تو با من توی این اتاق تنها هستی!
بلیز : من زن و بچه دارم!

مورگان : خب منم به زنت علاقه ای ندارم ولی شاید دلم بخواد بچه هاتو ببینم! .. از اینا بگذریم، تو عاشق یکی از محفلی ها شدی؟

- جواب مثبت است !
- خب عزیزم، کاری که تو میکنی اینه که 1) من رو میکشی! 2) سیریوس رو میکشی! 3) سارا رو میکشی! 4) آلبوس سوروس رو میکشی! 5) کل جادوگران رو برای من فتح میکنی !6) عله پاتر رو نابود میکنی ! قبول ؟

بلیز جا در جا هنگ میکنه.

- قبول ! تصویر کوچک شده

----
من سه تا پست ِ آخر و خوندم، بلیز عاشق کی شده؟


[b]دیگه ب


Re: زندگی به سبک سیاه
پیام زده شده در: ۱۸:۲۲ دوشنبه ۷ مرداد ۱۳۸۷
#52

رابستن لسترنج


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۳۶ جمعه ۳۰ فروردین ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۱۱ چهارشنبه ۱۹ خرداد ۱۳۸۹
گروه:
کاربران عضو
پیام: 179
آفلاین
مورگان:ميگم مايلي بهش معجون عشق بديم عاشق يه نفر ديگه شه؟


اسنيپ:واقعا تو مغز داري؟من كي رو انتخاب كنم كه اين عاشقش شه؟

مورگان:بذار ببينم دختراي مرگخوار كي هستند؟

اسنيپ كمي تامل كرد و ادامه داد:جسيكا پاتر خوبه؟

مورگان:اوهوم بابا اولين دختري كه بشه روش حساب كرد خوبه!

اسنيپ:مطمئني؟

مورگان:اوهوم مطمئنم بهتره زود تر حركت كنيم قبل از اينكه دوباره عشق و عاشق بازيش شروع شه بايد مقدمات حاضر شه!

اسنيپ حركتي به شنلش داد و حركت كرد!

2 ساعت بعد

مورگان:خالي كن تو حلقش زود باش سوروس!

سوروس:باشه صبر كن چند دقيقه!

مورگان:تموم شد؟

اسنيپ:اوهوم زود باش

بليز حالش بهتر شدش و كمي گيج ميزد اما گفت:جسيكا ؟عزيزم؟كجايي؟جسي جان؟

اسنيپ به مورگان چشمكي زد !


گیلبرتو تصویری عالی از رفتار ما می دهد . به گفته ی او ، آدم ها مثل هندی ها بر روی زمین راه می روند . با یک سبد در جلو ، و یک سبد در پشت . در Ø







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.