هر دقیقه برایش هزاران سال میگذشت و گویی در هر دقیقه هزاران بار به مرگ نزدیک تر می شد . نگاهی به عزیز دردانه ی ارباب انداخت و فورا چشمانش را بست و تنها زمانی را تصور کرد که ارباب او را ببینید و خرخره اش را بجود ! آب دهانش را قورت داد و تلاش کرد که بر خود مسلط باشد . مهمانی تولد لرد سیاه بود و او علاوه بر اینکه کادویی مناسب تهیه نکرده بود در نگهداری از نجینی - دردانه ی لرد - نیز کوتاهی کرده بود . هزاران بار در دل به آناکین لعنت فرستاد که آن روز غذای مخصوص نجینی را سرو نکرده بود . صدای باز شدن در همراه با هیاهو و فریاد شادی بخش مرگخواران رشته ی افکارش را پاره کرد . فورا خودش را مرتب کرد تا به سایر مرگخواران بپیوندد .
لرد سیاه با کلاه زیبایی که به سر گذاشته بود دلربا تر شده بود . بلاتریکس مانند پروانه دور لرد می چرخید و هزاران در دل زیبایی لد را تحسین می کرد .
بلاتریکس فریاد زنان گفت : چه روزی برای ما بهتر و دل انگیز تر از سی و یکم دسامبر ؟! تولد معجزه ی بزرگمون !
و لبخند لرد نشانه ای از رضایت خاطرش بود . آناکین با کیک خوشمزه اش که روی آن عکسی از لرد حک شده بود وارد سالن شد و بلاتریکس فورا کیک را از دست او ربود و جلوی ارباب گذاشت و به چشم غره ی رودولف توجهی نکرد .
لرد که تا کنون حرفی نزده بود گفت : متشکرم یاران وفادار من ، من واقعا سورپرایز شدم و البته نمی تونم بگم مهمونی فوق العاده اس چون من مایل بودم چند تا جنازه محفلی رو برای تزئینات به سقف آویزون کرده باشید تا تزئینات کامل بشه اما خب این دفعه تنها 10 بار کروشیتون می کنم تا یاد بگیرید که تولد های بعدی رو طبق میل من برام برگزار کنید . در ضمن بلا اینقدر دست به من نزن تا ندادم سرخت کنن و به عنوان شام سروت کنن ! خب رابستن ، نجینی کجاست ؟
رابستن که لرزه بر اندامش افتاده بود گفت : ها ؟!
- کروشیو ! ها نه بله .
- آها . هیچی ارباب غذاشو خورده خوابیده راستش . جدیدا خیلی بَلا شده ها !
لرد اندکی تفکر کرد و ادامه داد : اوضاع عادی نیست ! رابستن تیکه تیکه ات می کنم و تیکه هاتو میدم دست نوادگان هری پاتر که بازی کنن اگه نجینی طوریش شده باشه . سابقه نداشته که نجینی تو مهمونی من بخوابه اون الان باید اینجا باشه و برای من دلبری کنه !
رابستن که به سختی می توانست تسلط بر خود را حفظ کند گفت : نه ارباب ، خوبه راستش . می گم نه خیلی هم خوب نیست یه خورده مریض شده منتها تقصیر من نیست ها !
لرد فورا از جایش برخاست و چوبدستی اش را زیر گلوی رابستن گذاشت و گفت : چی گفتی پسره ی کله پوک بی خاصیت ؟!
رابستن که به شدت ترسیده بود و بر خود می لرزید سکوت کرد و لرد ادامه داد : بلا ، فورا نجینی منو بیار بی خاصیت !
بلاتریکس که وحشت در چشمان مشکی اش نمایان بود فورا نجینی که هم اکنون به جنازه ای می نمود را برای لرد آورد و لرد با دیدن نجینی هزاران بار به رابستن کروشیو فرستاد اما آنقدر بر خود مسلط بود که او را تکه تکه نکند . لرد باید می دانست که چرا دردانه اش به این حال و روز افتاده است به همین دلیل فریاد زنان گفت : رابستن احمق ، تو با نجینی چی کار کردی ؟ سعی کن راستشو بگی وگرنه هزار بار به هزار قطعه تقسیمت می کنم و میدم نجینی که جون بگیره .
رابستن با حالت زاری و ناتوانی گفت : ارباب ... م .. من کاری نک .. نکردم . آنا ... آناکین براش سالاد .. سالاد ال ... سالاد الویه درست کرد و من دادم که بخوره و بعد از خوردن سالاد الویه بیش فعال شده بود که من فق ... فقط 5 تا قرص آرام بخش (!) بهش دادم ... چون ... چون فکر می کردم که ممکنه با این حرکاتش ... چیز ... چیزه ... مهمونی شما رو به هم بریزه !
لرد غرشی کرد و گفت : خفه شو ! اونی که مهمونی منو به هم میریزه تویی نه دردونه م ! رابستن وااای به حالت یعنی وااای به حالت اگه تا یک ساعت دیگه مثل قبلش نشه ! بلایی من سر تو میارم که توی کتاب های تاریخ هم نشه نوشت . حالا گم شو ! بقیه تون هم گم شید و به مداوای نجینی من بپردازید . مهمونیتون بخوره تو سرتون من فقط یک سری بچه ی بی خصیت مبتدی رو دور خودم جمع کرد . گفتم نجینی رو بردارید که درمانش کنید ! گم شید !
دو ساعت بعد رابستن به عشقی وصف ناپذیر به نارسیسا که از ابتدا سکوت کرده بود انداخت و دستش را گرفت و گفت : نمی دونم باید چه جوری ازتون تشکر کنم . مطمئنم اگه مهارت های شما در دامپزشکی (!) نبود قطعا الان من به شکل بیکینگ پودر برای کیک های ارباب در اوده بودم . ممنونم .
نارسیسا نگاهی به او انداخت و سرد گفت : خواهش می کنم . یکی باشه طلبت ! بعدا باید برام جبرانش کنی .
رابستن از بلاتریکس خواست که نجینی که مانند گذشته پویا شده بود را به لرد نشان دهد . قلبش در ناحیه ی کفش پایش طپش داشت که بلاتریکس در حالی که با نگاهش رابستن را تهدید می کرد نجینی را در آغوش گفت و نزد اراب برد .
نیم ساعت بعد لرد در حالی که عشوه های نجینی را با نوازش پاسخ می داد گفت : رابستن بیا پایین کارت دارم .
نمی دانم چه کلماتی می توانست حالش را توصیف کند اما باید گفته شود که به سختی در حالی که با فلج شدن افکارش دست و پنجه نرم می کرد به لرد نزدیک شد و خود را به پای لرد انداخت !
- غلط کردم ارباب ، منو کروشیو کنید . تا آخر عمر تو آشپزخونه کار می کنم . تو تولد بعدیتون 6 تا جنازه محفلی میارم . شما رو به نجینی تون قسم میدم که منو نکشید !
لرد هیچ عکس العملی نشان نداد تنها گفت : باید 7 روز به میزان ساعاتی که دردونه ام بیهوش بوده به سقف آویزون باشی ! البته این تنها اول کاره . اون قول هایی رو هم که دادی باید عملی کنید . حالا می تونی محترمانه خودتو از سقف آویزون کنی و لبخند وحشیانه ای زد !
Ú¯ÛÙبرت٠تصÙÛØ±Û Ø¹Ø§ÙÛ Ø§Ø² رÙتار Ù
ا Ù
Û Ø¯Ùد . ب٠گÙØªÙ Û Ø§Ù Ø Ø¢Ø¯Ù
Ùا Ù
Ø«Ù ÙÙØ¯Û Ùا بر رÙÛ Ø²Ù
Û٠را٠Ù
Û Ø±ÙÙد . با ÛÚ© سبد در جÙÙ Ø Ù ÛÚ© سبد در پشت . در Ø