بابا خیلی به من توجه می کنه .می دونم که اون منو می شناسه .می دونه که یک روزی می تونه قدرتمند بشم ولی مامان بیشتر اندرومیدا رو دوست داره .سیسی از اندرو متنفره .یادمه که امروز بدجوری موهاشو می کشید ولی مامان بازم اندرو رو نوازش کرد چون اون رو بیشتر دوست داره
نمی دونم مامان چرا این طوری می کنه .ولی من خوب می دونم که قدرت جادویی دارم .
مامان اصلا حواسش نیست .اون فکر می کنه برای شناختن قدرت های فوق العاده ما سه تا الان خیلی زوده .ولی بابا خیلی توجه می کنه.اون مدام از من می خواد که یک شوکولات رو به یک شوکولاته دیگه به چسبونم ولی من بلد نیستم .من کروشیوش می کنم و اون شوکولات از وسط نصف میشه!
من می دونم که فوق العاده ام.می دونم که با بقیه بچه ها فرق دارم.من فقط سیسی رو دوست دارم و از بقیه بچه کوچولو ها متنفرم.سیسی خیلی دوست داشتنی است .او ادای خانم بزرگ های اشراف زاده را در می اورد .عوضش اندرومیدا یک احمق است.او هیچ چیز نمی فهمد
من دوست دارم بدانم ایا سیسی هم مثل من فوق العاده است ؟ من دیروز فهمیدم که سیسی هم از کروشیو خوشش می اید و مدام می گوید :کروش..کروش.. ولی او هنوز کوچولو است.بلد نیست کروشیو کند.مامان نمی داند که من بلد هستم کروشیو کنم.تازه من بلد هستم عروسک های اندرو رو تیکه تیکه کنم و بعد یک کاری کنم که جیغ بکشند .من حتی بلد هستم بیگودی های مامان را بترکونم ولی نمی گذارم مامان بفهمد چون مرا دعوا می کند .
اندرو از کار های من می ترسد و جیغ می کشد ولی سیسی از کار های من خوشش می اید.همیشه به کار های من می خندد.من سیسی را خیلی دوست دارم
من می دانم که وقتی بزرگ بشوم یک ساحره ی خیلی قوی می شوم که می تواند کله ی ادم را هم جدا کند.ولی نباید بگذارم اندرو بفهمد وگرنه به مامان می گوید و مامان منرا دعوا می کند .سالازار کمک کن که مامان وقتی که من بزرگ شدم بگذارد کروشیو کنم !