ياهو
!!! ... پيشنهاد ... !!!به نظر من بهتر بود داستان رو اينقدر به سمتِ شخصيت هاي هري پاتري نميكشوندين، ميتونستيم از ليست شخصيت ها اسامي بگيريم، ما نميخوايم اينجا مثه بقيه داستان ها سوژه اي تكراري رو دنبال كنه! ... اينكه يه محفلي ميوفته دنبال يه مرگخوار يا بالعكس ! ... بهتره داستان رو واقعي تر و البته هيجاني تر ادامه بديم و دنياي جادويي رو هم داشته باشيم! ... اين نظر من بود، براي بهتر شدن موضوع گفتم! ... با تشكر
~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~*~آليس با تعجب به جاناتان و چشمانِ خماره ش خيره شده بود، زيبا بود و بيكران ! ... منتظر پاسخي از سوي او بود، اما از دهان جاناتان هيچ كلمه اي جز " مباركت باشه !" خارج نشد و با لبخندي موضوع را خاتمه داد.
و باز هم هزاران فكر در سر آليس بود كه ميچرخيد.
- چرا براي من چوبي همانند چوب دستي خودش خريده ؟!
- اين همه لطف چه معنايي ميتوني داشته باشه ؟!
- چرا در مورد خودش حرف نميزنه ؟!
.
.
و ...
به انتهاي فروشگاههاي بزرگي كه در هاگزميد بود نزديك ميشدند، خورشيد پرتوهايش را بر روي دشت هاي اطراف و آن منطقه مسطولي كرده بود. سرماي زياد باعث شده بود تا آليس موهاي بلند و بلوندش را كه تا كمرش ميرسيد، با گيره ي كوچكي جمع كند و زير شال گردن رنگ و رو رفته اش قرار دهدد تا جلوي ديد وي را نگيرد.
جاناتان كه گويا وي را از گوشه ي چشمش زير نظر داشت گفت:
- هوا خيلي سرده!... بعد از چندين روز برف و بارون اين گرما به آدم نيرو ميده ! چطوره بريم يه نوشيدني گرم بخوريم ؟!
آليس كه منتظر چنين فرصتي بود، از خوشحالي دستانش را به هم زد و گفت:
- عاليه !
كافه ي مادام رزمرتا ...هيچ گاه براي دخترِي مثل آليس اتفاق نيوفتاده بود كه روزي ، روزگاري همراه با مردِ جواني براي خوردن نوشيدني به كافه ي معروفي مثل اينجا بيايد. او اين همه احساس خوب را مديونِ جاناتان بود!
داخل كافه مملوء از دانش آموزاني بود كه براي تعطيلاتِ آخر هفته به هاگزميد آمده بودند، بيشتر صندلي ها جز يكي كه نزديك درِ وردي بود اشغال شده بود.
آليس و جاناتان بعد از سفارش نوشيدني گرم شكلاتي خود را به صندلي رسانيده و نشستند. همينطور كه جاناتان مشغول درآوردن دستكشِ چرمي اش بود، آليس بي درنگ پرسيد:
- ميخوام در مورد تو بدونم ! ... در مورد تو و كارهات !
حركت دستانِ جاناتان لحظه اي قطع شد. به گلبرگ هاي سرخي كه روي ميز پرپر شده بود، خيره شد.
آليس منتظر پاسخ وي بود ! آيا او از گفتن آنچه بود شرم داشت ؟!