هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲۲:۴۰ پنجشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۷

نویل لانگ باتم old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۵۴ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 113
آفلاین
گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا – کوچک
یه روز پدر و مادرش می خواستند به بیرون بروند که برای هرمیون یه عروسک کوچک چوبی بخرند . بعد وقتی که رسیدند خونه آنها گفتند : تولدت مبارک دختر عزیزم .
فردا صبح یه نفر برایش گل قرمز آورده بود ولی هیچ اسمی رون آن نوشته نشده بود که ببینه چه کسی آن را آورده ، بعد وقتی که می خواست آن را بو کنه یدفعه صورت خوشگلش سرخ شد.
او با دیدن آن گل ها وحشت زده شد . گل ها با نوار سبزی بسته شده بود و او فهمید که آن گل ها از طرف یک جادوگر فرستاده شده بود به همین دلیل غمگین شد و به اتاقش رفت .

سلام امید وارم حال شما خوب باشد ببین من از این بهتر نتونستم بنویسم من الان خیلی ناراحت هستم .

بای


تاييد نشد


ویرایش شده توسط نویل لانگ باتم در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۲ ۲۲:۴۳:۲۷
ویرایش شده توسط آنیتا دامبلدور در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۵ ۱۹:۳۷:۱۱

[color=FF3300][font=Arial]�


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۳:۰۲ پنجشنبه ۱۲ دی ۱۳۸۷

چو چانگ


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۰ دوشنبه ۱۵ تیر ۱۳۸۳
آخرین ورود:
۱۵:۲۷ دوشنبه ۲۹ بهمن ۱۳۹۷
از کنار مک!!!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1771
آفلاین

کلمات جدید:


گل - وحشت زده - غمگین - سبز - عروسک - هرمیون - بو - چوب - فردا - کوچک


1) از ده کلمه ای که تعیین شده حداقل 7 تا باید در داستان به کار بره!

2) کلماتی که تعیین شدن رو لطفا در نوشته تون رنگی کنید....میتونید هم نکنید اما این به ما کمک می کنه که راحت تر پستتون رو بخونیم و تایید کنیم...

3)میتونید از یه کلمه به شکلهای مختلفش استفاده کنید...مثلا: حرکت: (حرکتی - حرکت کردم - پر حرکت) یا دلم می خواست: (دلت می خواست- دلش خواسته بود)

4) اینجا محلی برای ورود به ایفای نقشه...پست های زیبای شما اینجا خونده می شن و اگه تایید شدید( که زیر پستتون با رنگ سبز نوشته میشه) میرید به مرحله بعد....یعنی کارگاه نمایشنامه نویسی!

5) اعضای ایفای نقش هم می تونن اینجا پست بزنن...اینجا یه تاپیک آزاد برای همه ست...برای پستهای ایفای نقشی ها هم جا داره!

6) لطفا از نوشتن پست غیر اخلاقی یا دارای توهین پرهیز کنید...


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۲ ۱۳:۰۴:۵۰

[b][font=Arial]«I am not worriedHarry,» 
said Dumbledore
his voice a little stronger despite
the freezing water
«I am with you.»[/font]  [/b]


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۱۳ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷

نویل لانگ باتم old2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۲۱:۵۹ پنجشنبه ۱۲ اردیبهشت ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۵۴ دوشنبه ۱۱ مرداد ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 113
آفلاین
دوست - مدرسه - شمشیر - سرخ - متانت - لبخند - خاطره - انبوه - آبی – روز
یه روز مالفوی توی قلعه در حال قدم زدن بود که یدفعه پشت سرش ولرد مورت ظاهرشد که می گفت:آهای مالفوی ! بعد مافوی سرش را برگرداند گفت :
سلام ارباب شما اینجا چکار می کنید با من کاری داری !
ولردمورت گفت: می خواستم بگم تو باید یه جوری هری را بکشی که می خواهم قدرتم را بیشتر کنم . بعد مالفوی گفت : باشه ارباب من این کار را انجام میدهم .
وقتی که ولردمورت از آنجا دور شد به یاد خاطراتی افتاد که می گفت: من نباید قدرتم را از می دادم باید اون را زود تر می کشیدم .
تااینکه مالفوی یه جعبه بزرگ از زیر تختش درآورد بیرون . درآن را باز کرد، توی جعبه یه شمیشیر بود که مال پدرش بود یعنی (لوسیوس مالفوی ) آن را برداشت و گذشت توی لباسش که بره
به کتابخانه . بعد وقتی که رسید یه کتابخانه هری را دید ورفت پیسش ، تااینکه مافوی با حرفهای عجیب غریب داشت هری را سرگرم می کرد که یه دفعه شمشیرش را درآورد به هری حمله کرد
واز روی صندلی اش افتاد و مالفوی زود ازآنجا دور شد و رفت به طرف خوابگاهش .
بعد از چند ساعت انبوهی از بچه ها و استادها دور هری حلقه زدند و پرفسرو مک گوگال زود رفت دامبلدور را صدا کنه . وقتی که دامبلدور آمد به چشم های آبی اش داشت گریه می کرد ،

و هاگرید گفت: اون بهترین دوست مدرسه ام بود کی این کارا کرد . بعد یدفعه ولردمورت بالای سر هری ظاهر شد که داشت به هری لبخند می زد که صورت کراب و گویل با متانت سرخ شد .

سلام امیدوارم حال شما خوب باشد
من فکر میکنم پستم خوب نیست زیاد متمئن نیستم اگر اشتباه بود لطفا خودتون درست کنید ترو خدا اذیتم نکنید آن را قبول کنید باشه به نظر من پست قبلیم خوب بود مامانم به من مگیه تو داری یه نویسنده می شی.
بای



هممم آره منم موافقم پست قبلیت از همه اونایی که تا حالا زدی بهتر شده بود! اما خب به نظرم هنوزم کار داشت برای بهتر شدن.....یکی هم، بهتره که آدم فقط یه پستش شایسته تایید نباشه! بهتره کاری کنه که همیشه و همه پستاش خوب بشن!


یه سری اشکالا می دونی چی بود اینجا...؟ مثلا ببین:

وقتی که دامبلدور آمد به چشم های آبی اش داشت گریه می کرد ،

"به چشم های آبیش" درست نیست....مثلا می شه گفت که چشمهای آبی اش داشت گریه می کرد، ولی آوردن اون "به" درست نیست! یا مثلا:

تااینکه مافوی با حرفهای عجیب غریب داشت هری را سرگرم می کرد که یه دفعه شمشیرش را درآورد به هری حمله کرد

اینجا هم "تا اینکه" بهتره حذف بشه.


یکمم فکر کنم با عجله تایپ کرده بودی چون بعضی غلط های تایپی زیاد بود!


دفعه بعد دنبال یه پست خیلی خوبم....یه پست به خوبی پست قبلیت و حتی بهتر از اون! البته شاید من نباشم اینجا....اما کسی که میخواد تاییدت کنه هم منتظر اون پست خیلی خوب هست!


فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۲ ۱۲:۴۱:۲۳

[color=FF3300][font=Arial]�


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۳۰ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷

نویل لانگ  باتم old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۵۲ جمعه ۹ اسفند ۱۳۸۷
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
دوست - مدرسه - شمشیر - سرخ - متانت - لبخند - خاطره - انبوه - آبی - روز


سلام میدونی تو منو یاد کی میندازی یاد استادایی که تا ازشون میپرسم چرا می گن برو بیرون پسر تو میخوای من بد باشم باشه من مشگلی ندارم

ترس تمام وجودش را گرفته بود روز کماکان در حال خود نمایی بود و جای خود را به شب پر متانت و ارزانی دهنده ی انبوه ستاره ها نداده بود
از خودش از مدرسه از دوستانش از همه وهمه بیزار بود لبخندی نه از شادمانی بلکه از خشونت وجودش را پر کرده بود
اسمان ابی بارقه های اتشین برایش به یادگار می اورد این یادگاری ها انچنان گرمایی داشتند که تک تک اعضای بدنش به سرخی مینمود
خاطراتی هراس انگیز تمام وجودش را مالامال از احساس ربع و وحشت می نمود خاطره ی مردی شمشیر به دست ودوستی که در خون سرخ خود گویی غسل تعمید داده میشد

میدونی چیه حالا دیگه از تو انتظار زیادی ندارم
موفق باشی خانم چانگ عزیز


این پست بهتر بود....البته شما هم اگه از نقطه و ویرگول و سه نقطه (...) و اینا هم استفاده کنی...از نظر قیافه پستت بهتر میشه....توی محتوای پست زیاد تاثیری نمی کنه اما خواننده رو به خوندن علاقمند می کنه!


خوب بود نسبتا....ممنون!



در ضمن....ما اینجا با کسی دعوا نداریم....همه قرار نیست همون دفعه اول تایید بشن....پستای خوب تایید میشن، پستای بد نه.


تایید شد.


ویرایش شده توسط نویل لنگ باتم در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۲ ۱:۲۹:۰۵
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۲ ۱۲:۲۷:۲۲

کسی قورباغه منو ندیده :oops: :oops:


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۳۰ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷

پونه


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۲۷ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۰:۳۸ چهارشنبه ۱۱ دی ۱۳۸۷
از تالار هافلپاف
گروه:
کاربران عضو
پیام: 1
آفلاین
دوست-مدرسه-شمشیر-سرخ-متانت-لبخند-خاطره-انبوه-آبی-روز

روز خوبی بود احساس هیجان می کرد انگار دوباره متولد شده بود پرچم سرخ , شمشیر گریفیندور و همه ی چیزهای دیگری که میدید بیانگر خاطرات دوران مدرسه بود.لبخندی به لب آورد حقیقت داشت بار دیگر به مدرسه آمده بود اما این بار نه در مقام شاگرد بلکه در مقام یک کاراگاه.لبخندی به لب آورد رو به بهترین دوستانش کرد هرمیون با متانتی که فقط مخصوص خودش بود به او نگاه کرد اما چشمان رون غرق در رویا بود آنچنان که میشد از عمق چشمانش گرمی روزهای گذشته را احساس کرد.



نسبتا خوب بود...

اگه تو نوشته هات نقطه و ویرگول و اینا رو هم بکار ببری (بعد جمله نقطه بذاری،...) اونوقت پستات خیلی بهتر هم میشه و خواننده هم علاقه اش به خوندن نوشته هات بهتر میشه! واسه همین سعی کن بذاری این نقطه ها و ویرگول هارو....



تایید شد!


ویرایش شده توسط pooneh در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۱ ۱:۳۵:۱۸
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۲ ۱۲:۲۰:۰۴


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱:۳۰ سه شنبه ۱۰ دی ۱۳۸۷

نویل لانگ  باتم old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۵۲ جمعه ۹ اسفند ۱۳۸۷
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
دوست - مدرسه - شمشیر - سرخ - متانت - لبخند - خاطره - انبوه - آبی - روز


میدونی از من نباید انتظار زیادی داشته باشی خانم چانگ ولی حالا که دوست داری باشه

حالا هر چیه روزای اولیه
بگو شرط چیه که [color=0033FF]انبوه[/color] جمعیتیه
کی واست خون سرخ میده
دوست مدرسه ایت وکلی برادر جون میدی
تا خاطره هات پخش سراسر هاگوارتز
که زیر فشار شمشیر شکست شده پاکبارتز
یه نویل که لباشو بسته با متانت
بیست وسه سال گذشت خیلی راحت
اسمون ابی به کار نشست کنه حمله
مث گرگینه گرسنه روش لبخنده
نباشیم جادوگر تو تحریم دائم
تا مث نوش داروی تو پاتیل شیم هست لازم

تا کتاب پنجمو رد شیم... اه .


ترو جدم گریفیندور فقط نگو کم بود البته این یه شعره تو با بزرگواری داستان حماسی حسابش کن اگه هم خوشت اومد بگو تا بقیه رو هم با شعر بنویسم



هممم انتظار زیادی نداشته باشم که اونوقت کسی سعی نمی کنه برا خوب نوشتن....اونوقت تو رول هم کسی پستهاشو نمی خونه!

هممم.....خوب شعر بود ولی شعر هم می تونه بهتر از این باشه به نظر شخص من بیشتر شبیه این آهنگای رپ بود! اما من هنوز هم از این خیلی بیشتر انتظار دارم!


یه چیز دیگه....توی رول داستان و نمایشنامه می نویسیم....جای شعرای جادوگری تو یه تاپیک بیرون از ایفای نقشه! واسه همین ملاک تایید واسه من بیشتر یه متن داستانی هست نه شعر...و شعر فقط و فقط در صورتی می تونه اینجا تایید بشه که خیلی، خیلی، خیلی قوی باشه و نشون بده کسی که اونو نوشته حتما می تونه یه داستان و نمایشنامه خوب هم بنویسه!


فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط نویل لنگ باتم در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۰ ۱:۵۵:۵۵
ویرایش شده توسط نویل لنگ باتم در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۰ ۱:۵۷:۳۳
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۱۰ ۱۰:۵۳:۲۷

کسی قورباغه منو ندیده :oops: :oops:


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۲:۳۲ دوشنبه ۹ دی ۱۳۸۷

نویل لانگ  باتم old1


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۲ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۲۰:۵۲ جمعه ۹ اسفند ۱۳۸۷
از لندن
گروه:
کاربران عضو
پیام: 8
آفلاین
دوست - مدرسه - شمشیر - سرخ - متانت - لبخند - خاطره - انبوه - آبی - روز

از مدرسه که اومدم بیرون هنوز روز بود اسمون ابی انبوه از ابر رودیدم .
نزدیکیهای برج دوست قدیمیم هری رودیدم که شمشیر سرخ گریفیندور به دست با متانت بهم لبخند زد این خاطره از اوناییه که همیشه یادم میمونه



سلام!

پستت کم بود یه ذره....یه چند خط دیگه هم بنویس! مثلا بشه در حد پنج شیش خط!

منتظرم واسه پست بعدیت....یه پست زیادتر و البته خیلی بهتر!!


فعلا تایید نشد


ویرایش شده توسط نویل لنگ باتم در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۹ ۲:۵۰:۳۲
ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۹ ۱۴:۵۲:۰۲

کسی قورباغه منو ندیده :oops: :oops:


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۸:۰۷ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷

آماندا لانگ باتمold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۹:۴۱ چهارشنبه ۹ اسفند ۱۳۸۵
آخرین ورود:
۲۰:۵۷ پنجشنبه ۵ شهریور ۱۳۸۸
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 240
آفلاین
دوست - مدرسه - شمشیر - سرخ - متانت - لبخند - خاطره - انبوه - آبی - روز

از مدرسه در اومد . لبخندی زد و به خودش تبریک گفت . چرا که یه بار دیگه تونسته با متانت و خونسردی جواب اسنیپ رو بده . روز خوبی رو در پیش داشت . حداقل آغازش خوب بود . میتونست آسمون آبی رو حس کنه که زیر پا گذاشته .
تو این افکار بود که ناگهان خودش رو بین انبوه دانش آموزان دید . تازه به خودش اومد و یادش افتاد باید میرفت و شمشیر دوستش رو که قرض گرفته بود ازش پس بده . سرخ شد و فوری به سمت خوابگاه راه افتاد که تا قبل از رفتنش به کلاس شمشیر رو پس بده .
در خوابگاه :

- اووی فلانی ! شمشیرت !
- ها !؟ آها ! پرتش کن اینور ! حالا به دردت خورد !؟ اسنیپ خوب مرد !؟
- آره ! حتی یه خم به ابروش نیاورد ! چه برسه به این که امتیاز کم کنه !


تصویر کوچک شده


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۲:۱۸ یکشنبه ۸ دی ۱۳۸۷

گلگوماتold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ سه شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۸
از مامان اینا چه خبر؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 74
آفلاین
دوست - مدرسه - شمشیر - سرخ - متانت - لبخند - خاطره - انبوه - آبی - روز

آسمان آبی ، روزی دردناک ، لبخندی محزون ، انبوه خاطرات زجر آور ، همه و همه نشانگر جنگ اجنه و جادوگران بودند . با متانت نگاهی به اطرافش انداخت . جادوگران و اجنه ی زیادی را در حال جنگ می دید . بدون لحظه ای درنگ شمشیرش را بیرون کشید و به سمت دشمنانش حمله ور شد ... سرخی خون همه جا را فرا گرفته بود . این سرخی او را به یاد دوران مدرسه اش می انداخت . هنگامی که بین گروههای مدرسه جنگ و درگیری پیش آمد و هیچکس نتوانست نه کاری بکند و نه جلویشان را بگیرد ...



خوب بود! تایید شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۸ ۲۳:۳۹:۱۲


Re: بازي با كلمات
پیام زده شده در: ۱۷:۳۴ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷

گلگوماتold2


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۴۵ شنبه ۷ دی ۱۳۸۷
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ سه شنبه ۲۵ فروردین ۱۳۸۸
از مامان اینا چه خبر؟
گروه:
شناسه های بسته شده
پیام: 74
آفلاین
دوست - مدرسه - شمشیر - سرخ - متانت - لبخند - خاطره - انبوه - آبی - روز

انبوه خاطرات مدرسه و دوستانش با متانت خاصی از جلوی چشمان آبی رنگش گذشتند . در آن لحظه که شمشیری بر قلب سرخش فرود آمده بود چیزی جز خاطراتش به ذهنش نمی رسید . در آخرین لحظه لبخندی بی رمق صورتش را در بر گرفت و از دنیا رفت ...



سلام....خیلی خوب بود! اما اشکالش اینجا بود که کم بود، سعی کن دو سه خط هم بیشتر از این بنویسی! اما کلا این دو سه خطی که نوشته بودی به نظر من خوب بود!

یه بار دیگه بنویس، در حد یه پاراگراف یا پنج شیش سطر! مرسی!




فعلا تایید نشد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۷/۱۰/۸ ۰:۰۰:۱۰







شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.