نزديك غروب بود كه من از همه جا بي خبر وارد مغازه ميشم.
سوزان:
اينجا چرا اينقدر شلوغه؟نكنه چوب دستي هم كپني شده!؟
يه دفعه يكي از پشت پيشخون ميپره بيرون:نه جونم مردم ديدن نمي صرفه هي كارت اينترنت بخرن حضوري ميان سفارش ميدن.
امرتون؟
سوزان:اومدم يك كيلو سبزي قرمه بخرم
پورفسور:
جون!اولن به دليل شيوع وبا سبزي نيست دومن مگه من عمو سبزي فروشم بچه؟
سوزان:آخه چه سوالايي ميكنيدا!معلومه ديگه اومدم يه چوب دستي نو بخرم براي دوستم
پورفسور قلم كاغذشو مياره:چه جور باشه؟
سوزان:چوبي ميخوام با طرح ونقش زيبا با قيمت مناسب
پورفسور:اون وقت منظور از طرح ونقش چيه؟
سوزان:مثلن عكس من باشه كه دارم تو باغ گل ميخك وسط گل ها مدوم
قلم وكاغذ از دست پورفسور مي افته:
مگه اينجا بنگاه شادماني؟
بيرون!
سوزان:حالا چرا عصباني ميشيد؟مگه اين جا چوبدستي نميفروشيد؟
پورفسور:بله نه پيرهن شب!
سوزان: واقعن كه! بابا همين يه باره ها!
پورفسور:نچ...(يه نگاهي به سوزان ميندازه)همين يه دفعه به خاطر گل روي عمه ي مرحومت!ولي خرج داره ها!
سوزان:آقا ما خيلي بد بختيم تو رو خدا. حتي پول كفن و دفن عممو نداريم و شما...
پورفسور:
با...(يه دفعه به خودش مياد)دروغ نگو خودم ديدم تو سالن پادمور واسه ختمش جا رزرو كردين
سوزان:ا...خوب وام ميت گرفتيم
پورفسور:
وام! منم ميخوام
سوزان:مگه كسيتون مرده؟
پورفسور:خوب نه گفتم بگيرم خرج مغازه كنم
سوزان:هه هه.اين طوري كه نميشه ولي ...خوب اگه شما اون چوب دستي رو...
پورفسور:لا اله الا الله...خوب ...باشه
بده من اون آدرس دوست كذاييتو
سوزان:خدا از آقايي كمتون نكنه .بفرمايين...راستي وامتون جور ميشه اصلن ناراحت نباشين.باي باي
پورفسور همين طوري سوزانو نگاه ميكنه كه ديگه رفته بيرون وآهنگ ستاره ي آرشو ميخونه.بعد يه نگاه به كاغذ تو دستش ميكنه وميخواد از عصبانيت بتركه!