هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

حق موروثی یا حق الهی؟ مسئله این است!



بعد از این که لرد ولدمورت تصمیم به ترک سرزمین جادوگران به مدتی نامعلوم گرفت، ارتش تاریکی بر سر رهبری که هدایت مرگخواران را برعهده بگیرد، به تکاپو افتاده است!




سرخط خبرها




پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: دیروز ۱۸:۱۳:۲۸
#11
دیزی در دو راهی بزرگی قرار گرفته بود. از یک طرف نمی‎‌تونست معجزات مرلین رو نادیده بگیره و از طرف دیگه وعده‌های وسوسه‌انگیز مادر لرد قرار داشت. همین‌طور که دیزی داشت این‌پا و اون‌پا می‌کرد و تو ذهنش حساب کتاب سرانگشتی می‌کرد که باید چه انتخابی بکنه، ناگهان صدای قار و قور شکمش به هوا بلند می‌شه.

مروپ بدون معطلی یک قدم به جلو میاد.
- می‌بینی آلبالوی مامان؟ اعضا و جوارح بدنت دارن باهات صحبت می‌کنن که کدوم سمت رو باید انتخاب کنی.

اما مرلین هم که کوتاه بیا نبود! پس اونم یه قدم جلو میاد.
- ولی ما همین چند ثانیه پیش معجزه‌ای برات رقم زدیم! گول نخور دختر.

وضعیت طوری می‌شه که مروپ یه قدم جلو میاد و یه جمله می‌گه، و مرلین هم در جواب یه چیز دیگه میاد و قدم دیگه‌ای به جلو برمی‌داره. اینقد این حرکت تکرار می‌شه تا این که مروپ و مرلین چشم در چشم هم در یک قدمی هم قرار می‌گیرن!

- اممم... هی؟ قرار بود من ستاره این قسمت سوژه باشما!

این صدای دیزی بود که به حاشیه رونده شده بود!



پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: دیروز ۱۷:۲۵:۰۳
#12
- برید سنگر بگیرید!

مرلین این رو میزنه و خودش رو میندازه پشت یکی از سنگر هایی که از حوری های درگاه ملکوتی درست شده بود. الستور به موقع خودش رو نجات میده، با اینکه سایه ش یکم دیر میکنه و در حد یه املت تک تخم مرغی، رُبّی میشه! اسکورپیوس از فرصت بدست آمده استفاده می کنه و چند تا ظرف رو از رب پر می کنه تا بعدا به قیمت گزافی به فروش برسونه. بقیه یاران مرلین نیز هر کدام به نوعی، در این وانفسا املتی میشن!

- دِرررررر... دِرررررر

دیزی همچنان از اینکه می توانست دِررررر کند خوشحال و شادان بود. اما مرلین آنچنان علاقه ای به این اتفاق نداشت. به همین دلیل از بین دو حوری ای که به عنوان سنگر، انتخابشان کرده بود، عصایش را به سمت دیزی گرفت و وردی را زیر لب زمزمه کرد.

- دِرررررر... دِررر... دِر... دِ... عه! چرا خراب شد؟
- ما بودیم فرزندم. دیگر دِرررر نمی کند! این هم یکی دیگر از معجزات ماست. بیا به آغوش ما. بیا به سمت رستگاری و بارگاه ملکوتی و حوری! تمام ضایعات بارگاه ملکوتی را میدیم به خودت تا آبشون کنی. پورسانت هم بیشتر از 90 درصد نمیگیریم ازت. خیالت راحت.

دیزی نگاهی به رگبارش انداخت. تازه داشت دستش گرم میشد. اما پیشنهاد وسوسه کننده مرلین را نیز نمی توانست فراموش کند. از پشت رگبارش پایین آمد و منوی خود را که از انواع ضایعات درست کرده بود، در آورد تا به مرلین تقدیم کرده و به او بپیوندد. تازه منو را از آستینش در آورده بود که مروپ گفت:

- آش شله قلمکار مامان! میدونی که بیای اینور، تا آخر عمرت همه مدل غذا و دسر خوشمزه برات درست می کنیم؟ :pretty:




پاسخ به: هریت پاتر و قتل در هاگوارتز
پیام زده شده در: دیروز ۱۵:۰۷:۱۵
#13
اکنون هریت توانست نگاه درست‌وحسابی‌ای به میز اساتید بیندازد. روی صندلی طلایی بزرگی در اواسط میز، پروفسور آلما دامبلدور نشسته بود. هریت خیلی زود او را شناخت، چون هاگرید قبلا عکس او را به هریت نشان داده بود. دامبلدور ساحره‌ی پیری با موهای نقره‌ای بلند و پرپشت بود که مثل ارواح (که حالا در گوشه‌وکنار سرسرا بودند) می‌درخشیدند. عینک طلایی‌اش شیشه‌های نیم‌دایره‌ای داشت و روی پیراهن آبی روشنش (که همرنگ چشم‌هایش بود) شنل سفیدی پوشیده بود. کلاه نوک‌تیز آبی‌اش هم پر بلند سفیدی داشت.

در سمت چپ میز، پروفسور کندرا کوییرل که هریت او را هنگام خریدن وسایل مدرسه‌اش دیده بود، درحال صحبت با یک استاد دیگر بود. پروفسور کوییرل ساحره‌ای قدبلند و لاغراندام با موهای قهوه‌ای بلند بود که روسری سه‌گوش بنفشی به سر داشت. وقتی هریت او را دیده بود، لکنت داشت و هاگرید به او گفته بود:
- دلیلش اینه که اون یه‌بار برای کسب اطلاعات بیشتر رفت جنگل‌های آلبانی که می‌گفتن خون‌آشام داره. بعد از اون دیگه مثل سابق نشد. خیلی ترسیده بود.

استادی که درحال صحبت با پروفسور کوییرل بود، ساحره‌ای زیبا با موهای سیاه بلند و پرکلاغی بود که تا سر ران‌هایش می‌رسیدند و چشم‌هایش سیاه بودند. وقتی دید هریت دارد به او نگاه می‌کند، به او خیره شد و بلافاصله زخم هریت سوخت.

هریت از پنه‌لوپه که کنارش نشسته بود، پرسید:
- پنه‌لوپه، اسم اون استادی که داره با پروفسور کوییرل حرف می‌زنه چیه؟

پنه‌لوپه گفت:
- اون پروفسور سولینا اسنیپ، استاد درس معجون‌سازی‌ه.
ادامه دارد...


آدمای متفاوت، همونایی‌ان که دنیا رو تغییر می دن.
زندگی یه کوهه. هیچ راه صافی برای رفتن به بالا نیست و همه‌ش می افتی زمین. ولی اگه از جات بلند شی و به راهت ادامه بدی، قول می دم، به قله می رسی.
جی.کی.رولینگ می گوید:"در زندگی شکست نخوردن ممکن نیست، مگر آنکه آنقدر محتاطانه زندگی کنید که می شود گفت اصلا زندگی نکرده اید، و بنابراین به ناچار شکست را تجربه می کنید."


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: دیروز ۱۴:۵۷:۴۴
#14
گوجه پس از برخورد به هدف، پیروزمندانه دست‌های نداشته‌اش رو توی هوا تکون می‌ده و منتظر می‌مونه تا مورد تشویق و قربون صدقه مروپ واقع بشه.

ولی زرشک!
بخاطر نیروی گرانشی بالاخره از هدف جدا، و پهن زمین می‌شه و اینجاست که برای اولین بار فرصت برانداز کردن فرد مورد نظر رو پیدا می‌کنه: یه موجود نسبتا بی آزار با کراوات آبی، که پشت وانتش نشسته و محل برخورد گوجه به سرش رو ماساژ می‌ده.

- من که نشستم این گوشه دارم نون و ماستمو می‌خورم! شیطونه می‌گه همین گوجه رو...

به سمت گوجه برمی‌گرده و با دیدن اون که در حال لرزیدن و عقب عقب رفتن بود، جمله‌اش رو قطع می‌کنه. یه لبخند شیطانی روی صورتش می‌شینه و برخلاف تمام تلاش‌های گوجه بیچاره برای فرار، اون رو برمی‌داره و می‌پره پشت وانت.
- که اینطور... پس وقتشه منم یه خودی نشون بدم...

با یه حرکت چوبدستی، یه رگبار جنگی رو پشت وانتش ظاهر می‌کنه که کمی متفاوته. خشابش به جای گلوله، از گوجه‌هایی قراره پر بشه که همونجا پشت وانت برای فروش قرار گرفته بودن.
دیزی گوجه مامان رو که تا الان تو مشتش بوده، توی مخزن گوجه‌های رگبار می‌ذاره.
- وقتشه ماموریتت رو کامل کنی عیز دلم.

بعد از پر کردن مخزن، وانت که روی حالت راننده خودکار بوده، از گوشه کادر وارد میدون جنگ می‌شه و دیزی هم پشت رگبار، دِرررر دِرررر کنان با فریادهایی شیطانی ملت رو با رب و گوجه یکی می‌کنه!

- دیزی مامان داره از گوجه‌های مامان علیه مامان و غیر مامان استفاده می‌کنه؟

مروپ، با آبکشی به سر و ملاقه‌ای در دست از پشت سنگر بیرون میاد.


Though we don't share the same blood
You're my family and I love you, that's the truth


پاسخ به: آکادمی هنر لندن
پیام زده شده در: دیروز ۱۳:۵۸:۳۷
#15
خلاصه: لرد ولدمورت خسته و ملول شده و به مرگخوارهاش دستور می ده تا فیلمی در ژانر ترس براش بسازن. بلاتریکس از مرگخوارها تست گرفت. دامبلدور نقش راوی، هری که مرده نقش جسد، ایوان بعد از کلی انتظار نقش پیرمرد بد اخلاق، رو گرفتن. چند نفرم نقش های خیلی فرعی گرفتن. تقریبا همه عوامل پشت صحنه هم انتخاب شدن بجز نویسنده.

بلاتریکس، در کمال تعجب آدمایی رو دید که با شنیدن حرفش، چند قدم عقب رفتن و میدون رو خالی کردن.
_الان دقیقا برای چی همه عقب کشیدین؟

یه بنده مرلینی که نه بلاتریکس رو می شناخت، نه کروشیو هاشو و فقط برای این اومده بود استودیو که یه نقشی رو اجرا کنه گفت:
_اخه زن حسابی، کی میتونه یه داستانی بنویسه که هم ترسناک باشه، هم یه راوی و پیرمرد بداخلاق و جسد توش نقش داشته باشن؟ حالا اینارو بیخیال. من زیرگلدونی رو کجای دلم جا کنم؟

بلا خیلی از رفتار آدمای "به اصطلاح هنرمند" تعجب نکرد؛ فقط عصبی شد! البته زیاد به خودش فشار نیاورد و با یه آواداکداورا کار رو تموم کرد.
البته نمیشد گفت که بلا خیلی آرومه؛ وقت خیلی کمی برای آماده کردن فیلم یا حداقل تیزر ابتدایی اون داشت و حالا، چند نفر آدم تنبل که عرضه هیچ کاری ندارن، داشتن وقتش رو می‌گرفتن.
بلاتریکس که دید زمان داره الکی میگذره و وقت هدر میره تصمیم گرفت که خودش هم نویسنده بشه هم کارگردان؛ اما دقیقا تو همون لحظه در های استودیو باز شد و یه دختر اومد داخل.

_سلام بلا! راستش واسه نویسندگی اومدم. هنوز هم نویسنده لازم داری؟

بلا نگاهی به تلما انداخت و با بی میلی گفت:
_من به یه داستان ترسناک با کلی شخصیت چرت نیاز دارم. میتونی بنویسی؟
_حتما!

بلاتریکس اخمی کرد.
_خوبه!

تلما، راضی از شغلش، قلم و کاغذ برداشت و شروع کرد به نوشتن فیلمنامه.
همه جا در سکوت بود تا اینکه...

_آتیش! آتیش! اینجا آتیش گرفته!


یه گریفیندوری مرگخوار


پاسخ به: اگه ميتونستي از يه ورد استفاده كني اون چي بود؟
پیام زده شده در: دیروز ۱۳:۲۸:۳۹
#16
از اکسیو استفاده میکردم تا وسایلی که می خوام رو بدست بیارم!


یه کتاب خوب یه کتاب خوبه مهم نیست چندبار بخونیش

تصویر کوچک شده تصویر کوچک شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
پیام زده شده در: دیروز ۱۲:۳۱:۲۶
#17
سلام به همه اعضای محفل و به خصوص اقا ریموس لوپین
درخواست عضویت توی محفل باحال رو دارم برای جلوگیری از پیشرف جادوی سیاه



پاسخ به: اگه ميتونستي از يه ورد استفاده كني اون چي بود؟
پیام زده شده در: دیروز ۱۲:۲۶:۲۱
#18
حتما از وردهای زیر استفاده می کرم:
اداوراکادورا
کروشیو
لوموس
اکسپکتوپاترونوم
اکسپلیارموس



پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: دیروز ۱۲:۰۹:۴۹
#19
گوجه مامان با دعای خیری که از جانب مامان مروپ می‌گیره، انرژی مضاعفی می‌گیره. بنابراین در حالی که در بدو حرکت، اسکورپیوس که چند قدمیشون وایساده بود رو نشونه گرفته بود، حالا با این انرژی تصمیم می‌گیره نقطه دورتری رو مورد هدف قرار بده.

پس گوجه همین‌طور می‌ره و می‌ره، نمی‌دونی تا کجا می‌ره... این وسط از موانع زیادی عبور می‌کنه. اول از جلوی دهن باز تلما که حالا جملات فمنیستیش رو پیدا کرده بود و در حال بیانشون بود عبور می‌کنه. بعد از لای موهای گابریل عبور می‌کنه. ایزابل رو که با لنگه کفشی دنبال یکی از هوادارای مرلین گذاشته بود رو جا می‌ذاره. از بالای کلاه لادیسلاو هم رد می‌شه و...

- شپلخ!

بالاخره به مقصد می‌رسه!


ویرایش شده توسط گابریل دلاکور در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۷ ۱۲:۲۹:۴۷


پاسخ به: حمله!!!!!!
پیام زده شده در: دیروز ۱۱:۵۲:۵۰
#20
خلاصه تا این پست:

لرد سیاه غایبه. مروپ و مرلین هردوشون ادعای رهبری مرگخوارا رو دارن و یه جنگ با هم به راه انداختن. مروپ درخواست مرگخواری گابریل رو رد میکنه و درخواست الستورو تایید میکنه. مرلینم معجزه میکنه و چندین دسترسی مرگخواری بجای یکی به گابریل میده. حالا گابریل هم به گروه مرلین پیوسته و میخواد خونه ریدل هارو پر مهر و محبت کنه.
الان دوریا و الستور در حال شرط بندین که کی قراره برنده این جنگ باشه...مروپ یا مرلین؟
________


-چه جلافتا! دارن شرط میبندن سر مامان!

مروپ دست دوریا و الستور را گرفت و کشان کشان به پشت گونی های برنج که سنگرش بود رساند. دو عدد قابلمه بر روی سر هر دو آنها چپاند و یک عدد ملاقه به آنها داد.

دوریا سعی کرد با اعتراض قابلمه را از سرش بردارد.
-آقا من فقط اومدم شرط ببندم که مروپ بازنده میشه. منو کجا آوردی؟! این قابلمه چیه رو سرم؟!

مروپ چندین کیلو گوجه از جیبش در آورد و یک گوجه هم در دهان دوریا چپاند.
-خب سربازان جان بر کف مامان. وقتشه دشمنان خانه ریدل هارو حسابی گوجه ای کنیم.

مروپ یک گوجه را هوا انداخت و با ملاقه ضربه محکمی به آن زد.
-ماموریت بخیر گوجه مامان!


ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۷ ۱۲:۱۲:۲۴
ویرایش شده توسط مروپ گانت در تاریخ ۱۴۰۳/۲/۷ ۱۲:۱۵:۳۵







هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.