هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: چگونه با سایت جادوگران آشنا شدید؟
پیام زده شده در: ۹:۴۸ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۳
#21
اتفاقی توی اینترنت دیدمش....
میخواستم داستانای وحشتناک و ترسناک دانلود کنم که یه دفعه عاشق این وبسایت شدم.
البته قبلا چندین و چند بار کتابای هری پاترو خونده بودم و فیلماشو با دقت نگاه کرده بودم...از طرفداراشم هستم...


تصویر کوچک شده





پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۹:۱۴ پنجشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۳
#22
سلام...
انتخاب کردم....

نام:پروفسور ویکتور

جنسیت:مؤنث

گروه:راونکلاو

تحصیلات:پروفسور

چوب دستی:25 سانتی متر.با ریسه قلب اژدها.انعطاف پذیر.از چوب درخت نارون.

سپر مدافع:اسب تک شاخ

ویژگی های ظاهری: خانومی جوان و زیبا با موهای خرمایی حالت دار و چشمانی خاکستری.قد 167.

علایق:ریاضیات.صمیمی بودن با شاگردان.کتاب خواندن.اسب تک شاخ.جاروی پرنده.

توضیحات:معلم ریاضیات جادویی هستم در مدرسه ی هاگوارتز.6 ساله که در این مدرسه تدریس میکنم.در زمان تحصیل در هاگوارتز یکی از اعضای تیم کوییدیچ راونکلاو بودم.


تایید شد! به ایفای نقش خوش اومدی.


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۳ ۱۰:۰۱:۰۳

تصویر کوچک شده





پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۹:۲۵ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳
#23
سلام...
ببخشید پروفسور ویکتور گرفته شده؟
یا کندرا...مادر دامبلدور
یا مادام هوچ
هلنا راونکلاو چی؟
آریانا دامبلدور گرفته شده؟


تمام شخصیت هایی که ازش نام بردی، به جز آریانا دامبلدور، همگی آزاد هستند و میتونی انتخابشون کنی. لیست کامل شخصیت ها هم اینجاست. یکی رو انتخاب کن و با یه معرفی شخصیت کامل برگرد.


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۲ ۲۱:۴۳:۱۳

تصویر کوچک شده





پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۸:۵۹ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳
#24
ممنون....
از گروهم کاملا راضیم....
مرسی


تصویر کوچک شده





پاسخ به: سپر مدافعت چه شکلیه؟
پیام زده شده در: ۱۸:۱۵ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳
#25
اسب تک شاخ...

پیوست:



jpg  1346086430_2.jpg (51.29 KB)
36168_5407296849ee6.jpg 289X245 px


تصویر کوچک شده





پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱۷:۵۳ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳
#26
سلام...

خوب اول از همه من به دوستام خیلی اهمیت میدم و براشون هر کاری میکنم.
باهوشم.(ضریب هوشی 135)
خیلی دل رحمم.
نمیدونم به درد میخوره یا نه ولی توی اسب سواری و گیتار زدن استادم.
خیلی خیالاتیم.
توی مدرسه شاگرد اولم.
اراده ام قویه...
میتونم خودمو با هر شرایطی سازگار کنم.
گروه مورد علاقمم اول گریفندوره.

امیدوارم کافی باشه....^__^


تصویر کوچک شده





پاسخ به: کجای کتاب واقعا اشکتون در اومد؟
پیام زده شده در: ۱۷:۳۶ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳
#27
بیشتر از همه خاطرات اسنیپ که هری دیدشون
مرگ سیریوس...
مرگ فرد ویزیلی...
مرگ دامبلدور...


تصویر کوچک شده





پاسخ به: از کدام شخصیت کتاب بیشتر خوشتان می آید؟ چرا؟
پیام زده شده در: ۱۷:۲۸ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳
#28
من بیشتر از همه لوپین،اسنیپ،هری،هرماینی و دامبلدورو دوست دارم....


تصویر کوچک شده





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۱۷:۰۲ چهارشنبه ۱۲ شهریور ۱۳۹۳
#29
ماه کامل توی آسمون تیره و تار شب می درخشید و زمین کوییدیچ و قسمتی از جنگل ممنوعه رو روشن میکرد.
هری هنوز از بیرون اومدنش از خوابگاه مطمئن نبود...دلش شور میزد.
با احتیاط مسیری که حدس میزد درست باشه رو طی کرد.قضیه از این قرار بود که اون هر شب از توی برج گریفندور و از توی پنجره ی خوابگاهش یه سایه رو می دید که به طرف جنگل ممنوعه میرفت و سریع ناپدید میشد.
خیلی سعی کرده بود بفهمه چه چیزی اون موقع شب به داخل جنگل میره ولی موفق نشده بود.برای همین تصمیم گرفت دنبال اون سایه بره.
با احتیاط وارد جنگل شد.همون طور که جلو میرفت چراغای مدرسه و کلبه ی چوبی هاگرید از نظرش محو میشد.
لحظه ای ایستاد و آب دهانش رو قورت داد و دوباره به راه افتاد.
شک نداشت که مسیر درستو میره.
هرچی جلوتر میرفت جنگل تاریک تر و ساکت تر میشد.
بعد از چند دقیقه پیاده روی نور زرد یه چراغ از وسط درختا نظرشو جلب کرد.
آروم آروم به طرف نور رفت و پشت نزدیک ترین درخت قایم شد.
سرشو از پشت درخت بیرون برد و به یه کلبه ی کوچیک چوبی و رنگ و رو رفته خیره شد که انگار یک قرن از زمان ساخته شدنش میگذشت.
یه لامپ زرد رنگ کم نور دم در آویزون بود و با وزش نسیم تکون تکون میخورد.
هری به داخل کلبه خیره شد ولی به دلیل وجود پرده های مشکی و پوسیده به زحمت می تونست چیزی ببینه...
کمی جلوتر رفت.با احتیاط قدم بر میداشت.دقیق تر که شد چندین شیء سیاه و کوچیک دید که از دیوارا آویزون بودن....
یه قدم دیگه برداشت ولی قبل از بتونه تکون بخوره یکی از پشت سر گرفتش و سریع کشیدش عقب.
هری سعی میکرد که اون شخصو از خودش دور کنه ولی نمیتونست.
اون شخص هری رو به سرعت به پشت درختا کشید و کوبوندش به یکی از درختا.
هری بالاخره تونست اونو بشناسه.اسنیپ بود که با ابروهای در هم رفته و قیافه ای عبوس و وحشتناک بهش نگاه میکرد.
اسنیپ هری رو ول کرد و با صدایی که از عصبانیت میلرزید گفت:« پاتررررر... تو...اینجا...چیکار میکنی؟»
هری کمی خودشو جمع و جور کرد و گفت:«من...ام...من همین سوالو از شما داشتم پروفسور...»
اسنیپ بدون اینکه چیزی بگه با عصبانیت دست هری رو گرفت و کشیدش به سمت بیرون از جنگل...
هری همون طور که می دوید تا به اسنیپ برسه پرسید:«کجا میریم؟...توی اون کلبه چیه؟»
ولی اسنیپ قصد جواب دادن نداشت.همون طور هری رو کشید تا به بیرون از جنگل رسیدن.اسنیپ به طرف مدرسه راه افتاد و سعی میکرد هری رو سریع تر دنبال خودش بکشه.
بعد از در ورودی همین طور به راهشون ادامه دادن تا دفتر اسنیپ جلوی رویشان ظاهر شد.
اسنیپ دست هری رو ول کرد و رمز رو گفت:«موی چرب»
در بلافاصله باز شد و هری و اسنیپ به طرف دفتر راه افتادن.
هری که احساس میکرد قلبش توی دهنش میزنه پرسید:«پروفسور...میخواین اخراجم کنین؟»
ولی اسنیپ چیزی نگفت.
چند ثانیه بعد توی دفتر اسنیپ بودن.
اسنیپ هری رو هول داد جلو و گفت:«بشین روی صندلی...»
هری بدون اینکه چیزی بگه روی صندلی نشست و به اسنیپ خیره شد که چوب دستیشو اماده میکرد.
هری گفت:«پروفسور...میخواین چیکار کنین؟»
اسنیپ بعد از اینکه چوب دستیشو برداشت رفت جلوی هری وایستاد و گفت:«نترس پاتر...افسون فراموشی...»
هری سعی کرد بلند شه و گفت:«نه...من...من که چیزی ندیدم...»
اسنیپ دستاشو گذاشت روی دسته های صندلی و گفت:«یعنی میگی ندیدی کلاه گیسامو اونجا نگه میدارم؟»
هری بی اختیار خندش گرفت.پرسید:«کلاه گیس؟...شما...کچلین؟»
یک دفعه اسنیپ از عصبانیت منفجر شد.گفت«منو مسخره میکنی پاتر؟...باشه...تا چند ثانیه دیگه همه چیز یادت میره.»
همون موقع پروفسور مک گونگال وارد دفتر اسنیپ شد و با ناراحتی گفت:«اسنیپ...بزار پاتر بره...باید با هم صحبت کنیم...»
هری تونست از پشت سر پروفسور مک گونگال جرج و فرد رو ببینه که به هری لبخند میزدن.
اسنیپ نگاهی عصبانی به هری انداخت و داد زد:«از دفتر من برو بیرون...همین حالا»
هری هم سریع از دفتر دوید بیرون و خودشو به جرج و فرد رسوند.گفت:«اینجا چه خبره؟»
فرد و جرج در حالی که قهقهه میزدن گفتن:«ما یکی از اون گوشای گسترش پذیر بی سیمو توی جیبت گذاشتیم...برای همین همه چیزو شنیدیم...میدونی جای خوبش کجاست؟...این گوشای گسترش پذیر تازمون علاوه بر اینکه سیم ندارن میتونن صدارو ضبط کنن....فردا همه مثل مک گونگال میفهمن که اسنیپ کچله...»



اسنیپ کچله؟ جالب بود!

تایید شد ... سال اولی ها از این طرف!


ویرایش شده توسط لودو بگمن در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۲ ۱۷:۳۱:۰۲

تصویر کوچک شده





پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۱:۳۹ دوشنبه ۱۰ شهریور ۱۳۹۳
#30
سلام...
داستانمو میزارم...امیدوارم خوشتون بیاد....
****
هرمیون مشغول خوندن کتاب مبارزه با طلسم های سیاه پیشرفته بود که هری با عجله وارد سالن گریفندور شد...
دست هرمیون رو گرفت و با عجله گفت:((بدو....بدو....باید زود بیای...))
هرمیون در حالی که برای زمین نخوردن با سرعت دنبال هری میدوید پرسید:((چی شده؟....هری؟....هری؟...کجا میریم؟))
هری در حالی که نفس نفس میزد و به طرف در خروجی هاگوارتز میدوید گفت:((رون.....رون باز خودشو توی دردسر انداخته...بدون تو نمیتونم کمکش کنم....))
هرمیون به سرعتش اضافه کرد و پرسید:((چه دردسری؟...میشه بگی؟))
هری گفت:((راستش....خوب...راستش منو مالفوی با هم درگیر شدیم....و....و....من نمیخواستم اینجوری بشه....اگه یکی از پروفسورا ما رو ببینه بدبختیم....))
هرمیون آه کشید و گفت:((از دست شما پسرا....چش شده؟))
هری گفت:((یه ورد بهش خورده....نمیدونم چه وردیه....همش عنکبوتای پشمالو و سیاه بالا میاره....هاگرید به زور نگهش داشته تا ما برسیم....داره از ترس سکته میکنه....کار گویل بود....یه چیزی زیر لب گفت و چوبشو گرفت طرف رون....بعدش....بعدش اینجوری شد....))
هرمیون دیگه فرصت سوال پرسیدن پیدا نکرد چون رسیده بودن به کلبه ی هاگرید و صدای جیغای رون خیلی راحت به گوشش میرسید....
هرمیون جلوتر از هری دوید و رفت داخل کلبه...
هاگرید یه سطل جلوی رون گذاشته بود تا عنکبوتارو برای درس خودش جمع کنه .رنگ صورت رون بنفش شده بود.
هرمیون تا خواست حال رون رو خوب کنه در کلبه به صدا در اومد...
هاگرید نگاهی به بیرون انداخت و با صدایی خیلی آروم گفت:((بدبخت شدین....اسنیپه....))
هری با عجله توی کیفشو نگاه کرد ولی از شنل نامرئی خبری نبود...
هرمیون سریع وردی خوند و چوب دستیشو به سمت رون گرفت.
چوب دستی تقی صدا داد و بلافاصله خروج عنکبوتا متوقف شد.
همون موقع هاگرید در کلبه رو باز کرد و پروفسوراسنیپ وارد شد....اول با تعجب نگاهی به هاگرید و سبد پر از عنکبوتش انداخت و بعد به هری و هرمیون و رون چشم دوخت...پرسید:((بچه ها؟شما اینجا چیکار میکنین؟))
قبل از این که هری دهنشو باز کنه هاگرید گفت:((ببخشید پروفسور ولی یه کلاس فوق برنامه برای این سه تا گذاشته بودم تا با عنکبوتا آشناشون کنم....ام...چیزه....آخه سر کلاسم بچه های بدی بودن.....تنبیهشون کردم....))
اسنیپ نگاهی شکاک به بچه ها انداخت و گفت:((پس اگه الان باهاشون کاری نداری برن بیرون...باید در مورد یه چیز مهم باهات حرف بزنم هاگرید....))
هاگرید سرشو تکون داد و گفت:((نه نه...کاری ندارم میتونن برن....))
بچه ها هم که فرصتو غنیمت میدونستن با عجله از کلبه خارج شدن و درو بستن....
ولی هنوز چند قدم دور نشده بودن هرمیون متوقف شد...
هروی و رون برگشتن پیشش و باهم گفتن:((بدو....بیا بریم تا نیومده))
ولی هرمیون بعد از نگاهی غمگین شکمشو گرفت و خم شد روی زمین و چند تا عنکبوت بالا آورد...
رون و هری وحشت زده به هم نگاه کردن......هرمیون دوباره یه عنکبوت بالا آورد و به زحمت گفت:((این....ورد.....فقط....فقط به وسیله ی یه استاد برطرف میشه.....من.....من....نمیتونستم.....فقط....برای....برای اینکه اسنیپ نفهمه......اوی.....این وردو......اجرا کردم.....))
******************************
چطور بود؟ ^^


ناتالیای عزیز

نمایشنامه شما باید بر اساس این عکس نوشته شده باشه. هری و اسنیپ حضور داشتن اما اصلا گفت و گو و درگیری بینشون پیش نیومد. لطفا یک نمایشنامه دیگه بنویس و سعی کن روایت جدیدی از عکس داشته باشی. توضیحات زیرش همه چیزو مشخص کرده.

ضمنا بین جملات بریده بریده فقط از سه نقطه استفاده کن و نه بیشتر.

تایید نشد.


ویرایش شده توسط ناتالیا در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۰ ۲۲:۳۷:۱۱
ویرایش شده توسط ناتالیا در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۰ ۲۲:۴۶:۰۹
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۱ ۳:۴۶:۴۰
ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۳/۶/۱۱ ۳:۴۷:۴۵

تصویر کوچک شده









هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.