ارشد ریونکلا
1-خوب دوستان! برای این جلسه به گروه های دو یا چند نفره تقسیم بشین و یک کیک درست کنید. میتونید یک کیک خوب بسازید یا اینکه خرابکاری کنید و آخرش آش کیک یا خیلی شیرین شه یا خیلی بی شکر!(30 نمره)(به صورت رول) سعی کنید از قوه طنزتون استفاده کنید. هر هم گروهی ای که دوست داشتین رو انتخاب کنید. بدون محدودیت! هم گروهیتون میتونه ولدمورت باشه حتی ...کلاس شلوغ بود و دانش آموزان به صورت گروهی مشغول درست کردن کیک ها بودند که گلرت پرودفوت به همراه هیپوگریفش وارد کلاس شد. بر روی هیپوگریف، سامان گلریز، مجری برنامه ی آشپزی بهونه، طناب پیچ شده قرار داشت و چسب پهنی بر دهانش زده شده بود.
پس از رسیدن به میز مورد نظر، سر آشپز را از هیپوگریف پیاده کرد؛ دهان و طناب ها را باز کرد؛ اوضاع را برای سرآشپز توضیح داده و با او وارد مذاکره شد.
- آقا سامان، اینجا مسابقه ی آشپزیه. میخوایم کیک درست کنیم. گفتن با هرکس بخوایم میتونیم یار بشیم و جایزه ی تیم قهرمان اینه که مهریه ی زن قهرمان ها رو هاگوارتز پرداخت میکنه! شنیده ام زنت به خاطر مهریه میخواد بندازت زندان... گفتم یه شانسی به توئه مشنگ بدم که خودت رو نجات بدی... نظرت چیه؟!
- مشنگ؟!
- کمکم میکنی یا نه. اگه کمک نمیکنی، تا به فکر یکی دیگه باشم. میدونی که... خیلی از آشپزها منتظر این فرصت هستن... و من هم عجله ای ندارم..!
گلرت با اینکه فقط چند ساعت تا پایان مسابقه باقی مونده بود، سعی کرد خودش رو بی تفاوت نشون بده و لبخند کج و کوله ای تحویل آشپز معروف داد.
- منو وسط برنامه زنده طناب پیچ کردی، انداختی ترک این موجود عجیب قریبت، بعدش هم همکارام رو بیهوش کردی. از وسط جت های جنگی و موشک هاشون ویراژ دادی و بدون توقف تا اینجا بیست ساعت پرواز کردی... حتی واسه توالت هم توقف نکردی، اون وقت میگی "عجله ای ندارم"؟!
پرودفوت پس از برانداز کردن آشپز و لباسش که از سفید شیری، به زرد موزی در آمده بود، جواب داد:
- اگه بخوای، دستشویی از اون طرفه!
- دیگه دستشویی ندارم ولی لباس تمیز و نو میخوام... یه دوش هم لازم دارم!
- هر وقت کافی بود، بگو تا شیر آب رو ببندم!
این جمله در حالی گفته شد که گلرت چوبدستیش رو به سمت آشپز گرفته بود و از انتهای چوبدستی، آب، پرفشار بر روی سرآشپز می ریخت.
سر آشپز متوجه شد راهی جز همکاری نداره، و اگه بیش از این حرفی بزنه، مشکلات بیشتری براش پیش خواهد اومد، پس تسلیم شد و مواد مورد نیازش رو گفت تا گلرت یادداشت کنه.
- آرد سفید خوشه، دو و یک دوم پیمانه. تخم مرغ تلاونگ، سه عدد. روغن مایع لادن سه چهارم پیمانه. ماست بدون چربی دامداران واسه استادتون که اضافه وزن داره، سه چهارم پیمانه. شکر بسته بندی شده ی ستوده، یک پیمانه. بکینگ پودر تیارا دو قاشق چای خوری.
- همین ها؟!
- همین ها. فقط بچه های توی خونه عنایت داشته باشن که هر پیمانه معادل یک لیوان چای خوریه.
گلرت بشکنی زد و آوندیر، جن خانگی کوچک، در برابرش ظاهر شد. جن، تعزیم بلند بالایی کرد، سپس لیست خرید رو گرفت و در یک چشم به هم زدن دوباره ناپدید شد!
-
- ؟!
- این چی بود؟!
- یکی از بچه های توی خونه بود. رفت خرید کنه، زود بر میگرده!
ده دقیقه بعد!سامان گلریز مشغول سخنرانی برای جمع بود و تلاش می کرد تا زمانی که وقت داره، اطلاعاتش در مورد محصولات غذایی رو در اختیار علاقه مندان قرار بده. جلوتر از بقیه ی جمعیت که سراپا گوش شده و ردا از کف بداده بودند، پروفسور هگرید مشغول نت برداری بود!
- این آرد از گندم پروتئین پائین تهیه میشه. ویژگی این آرد، رنگ سفید و بافت فوق العاده نرم اونه که برای تهیه کلوچه و شیرینی هایی با بافت اسفنجی نظیر انواع کیک مناسب میباشه.این آرد بسته به سفارش مشتری...
-
پاق!- ارباب، آرد سفید خوشه تموم کرده بودن، فروشنده گفت بجاش آرد سفید تک بیارم. گفت کیفیتش خوبه و توی خونه هم خودشون از همینا استفاده میکنن. من هم خریدم!
تخم مرغ تلاونگ هم تو مغازه ها نبود، فقط سه تا دونه اش باقی مونده بود که دست ارباب تاریکی بود. همونا رو از زیر قورباقهاش کش رفتم!
ماست کم چرب نداشتن، بجاش سه چهارم پیمانه ماست فلّه (بسته بندی نشده.) از یکی از گابلین های دامدار گرفتم. گابلینه گفت این ماسته فقط مال ماست و اگر مردیم، باید بهش پسش بدیم!
شکر بسته بندی که خواسته بودید رو از مغازه خریدم و بکینگ پودر رو هم از بازار سیاه گرفتم..! :
زمانی که مواد مورد نیاز رسید، سرآشپز کمی در برابر استفاده از موادی غیر از آنها که سفارش داده بود، مقاومت از خود نشان داد؛ اما این تلاش با طلسم کنفندوس در هم شکست و سامان گلریز در حالی که آموزش میداد، به پختن کیک پرداخت. لازم به ذکره تمام وسایل ماگلی مورد نیاز برای آشپزی، از انبارِ خانه ی آرتور ویزلی قرض گرفته شد و پس از کلاس، بی آنکه کسی بفهمه، دوباره به اونجا باز گردانده شد..!
پس از پخته شدن کیک، پروفسور هگرید به همراه سر آشپز، آشپزخانه رو ترک کرده و به کلبه ی پروفسور رفتند. ساعت ها در مورد آشپزی حرف زندند و پس از آن از یکدیگر خداحافظی کردند.
روز بعد، یکی از پاسگاه های مرزی ایران- اسمت چیه؟!
- تربچه!
- خونت کجاست؟!
- تو باغچه!
- شما تا اطلاع ثانوی مهمون مایی..! کاظمی..
بازداشتگاه! گلرت پرودفوت به آوندیر دستور داده بود که سر آشپز را به ایران بازگردونه و پس از باز گردوندن سر آشپز به ایران، حافظه ی او رو پاک کنه تا خاطره ای از هاگوارتز و دروغ گلرت در مورد پرداخت مهریه، نداشته باشه. اما انگار جن کوچک کمی توی پاک کردن زیاده روی کرده بود..!
==================================
این داستان کاملا تخیلی بوده و لطفا فک و فامیل سرآشپز مذکور یخه ی ما رو نچسبن! :|