هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




پاسخ به: شخصیت خودتون رو معرفی کنید
پیام زده شده در: ۱۱:۰۱ جمعه ۲۹ دی ۱۳۹۶
#21
سلام به همه گریفندوری های عزیز.
من همیش فراتر هستم
چوب دستیم از چوب درخت گردو ساخته شده و روش مار های در هم تنیده رو حکاکی کردن جالبه بدونین که یه قطره از خون ارباب سایه ها هم داخل چوبمه و مقدار خیلی نا چیزی شاخ اژدها
پاترونوسم یه بز کوهی که شنل مجنون گرا ها رو پوشیده (مثل خودم شجاعه)
جاروم هم نیمبوس ۲۰۰۰
و داخل گروه گریفندورم

سنمم خوب یه خورده دیر وارد هاگوارتز شدم
از اسم معلومه پسرم دیگه توضیح نداره
یه پسره نسبتاً قد بلندم با مو های پر کلاغی نه بدن هیکلی و چهار‌شونه دارم نه یه هیکل ریزه
هیکلم متوسط به بالا
چشمام قهوه‌ای
خوشتیپ هم هستم (نه خیلی)
دماغم الا توی سن بلوغ یه کم گنده شده
فقطم روی دماغم جوش میزنه خوش بختانه چشم‌ های تیزی دارم
علاقه مندی امو بگم .....باش
خوب‌من از رنگ قرمز و زرد خوشم میاد از یخچاله( هوی مگه میخوای جهیزیه بخری )ببخشید
خوب از موسیقی بی کلام خوشم میاد از همه بیشتر پیانو و گیتار از پرش از ارتفاع هم خوشم میاد و توی دروازه‌بانی هم مهارت دارم،خیلی فرزم
بعد از روزای برفی و سرد هم خوشم میاد
و ازهمه بیشتر عاشق دوئلم و دوست داشتم عضو یه گروه مثل محفل بشم‌ و کارای خطری بکنم
درود بر دامبلدور
داستان زندگیم
من وقتی 2 ساله بودم همسایه هری پاتر بودم شب تولد 2 سالگیم ارباب سایه ها به خونه هری حمله کرد خوب مسلمه دیگه خودتون میدونید چه اتفاقی افتاد.ما بعد از اون اتفاق از اون کوچه رفتیم و باز وقتی من بزرگتر شدم
فهمیدم که با هری همسایه هستم و این شانس منه چه قد با حال و الان هم گریفندوری شدم دیگه همه چی تکمیله

تاييد شد!
خوش اومدين.

لطفا بعد از ويرايش ناظر، به هيچ عنوان پستتون رو ويرايش نكنين!


ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۹ ۱۱:۵۴:۵۴
ویرایش شده توسط SILENTSHADOW در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۹ ۱۱:۵۵:۳۰
ویرایش شده توسط بلاتریکس لسترنج در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۹ ۱۱:۵۹:۵۴


پاسخ به: سال اولی ها از این طرف: کلاه گروهبندی
پیام زده شده در: ۱:۰۳ پنجشنبه ۲۸ دی ۱۳۹۶
#22
من شخصیتی دارم که خودم هم درکش نمیکنم
برای همین دنباله یه دوست شجاع مثل خودمم که بتونه
به من کمک کنه تا خودم خوب بشناسم.
من ادمی هستم که دلم به بد نمیره و نامید نمیشم مراوده با مردم رو دوست دارم.
همیشه دلم چنتا دوست خیلی خوب میخواست دوست هایی
که حاضر باشند برای من هر کاری بکنن البته من حاضرم برای دوستانم جان فشانی کنم ولی من تا حالا همچین دوست هایی نداشتم که اون ها هم حاظر باشند برای من جان فشانی کنن.
با درس خواندن رابطه خوبی ندارم ولی درسم خوبه٬من ادم شجاعیم و از ترس مطنفرم دوست دارم به دیگران کمک کنم و خیلی اهل ریسکم برای دیگران هم ریسک کرم ولی کسی نبوده که برای من ریسک کنه امید وارم توی یکی از این گروه ها مخصوصا گریفندور یه دوست شجاع پیدا کنم
همیشه دلم یه همبازی می‌خواسته ولی اصلا سراغش نرفتم چون از این یکی می‌ترسیدم ترسم از شکست نبود و یا به‌خاطر خجالت یعنی خودم دنبالش نرفتم به خاطر خوانوادم و اعتقاداتم من ادم تنهایی نیستم و از تنهایی هم خوشم نمیاد دوستای خوبی دارم ولی همونتور که گفتم...
وقتی خوب فکر میکنم میبینم بیشتر دوستی ها داخلشون
به جای رفاقت و شادی پر از غمه..
چون اونها حاظرن برای خندشون دیگران رو برنجونن و مدام مسخرشون کنن.
من دوستی می‌خوام که توی غم ٬ شادی وخطر همراه هم باشه و شونه خالی نکنه.
امیدوارم یکی رو بتونم پیدا کنم به امید یک دوست شجاع و خوب همراه با یک زندگی خوب در گریفندور.



پاسخ به: کارگاه نمایشنامه نویسی
پیام زده شده در: ۲۰:۴۹ چهارشنبه ۲۷ دی ۱۳۹۶
#23
هری چشمانش را به نامه دوخته بود،نامه ای که هدویک دیشب از مدرسه برایش اورده بود.
هری تمام سعیش را میکرد تا بتواند معنی کلمه نوشته شده درون نامه را بفهمد گاهی اوقات تأسف میخورد که چرا هرمیون کنارش نیست تا ازاون کمک بگیرد از طرف دیگر خجالت میکشید که برای هرمیون نامه بفرستد چون فکر میکرد هرمیون به خاطر اینکه معنی کلمه را نفهمیده مسخره اش می کند.
تنها چیزی که از نامه فهمیده بود ابن بود که باید به کوچه ی دیاگون برود در نامه نوشته شده بود: باید برای کلاس دفاع ، ریزر شانس تهیه نمایید. ولی هرچه فکر می کرد، چنین چیزی را نشنیده بود وتهیه ی آن را بلد نبود. هری در سکوت ملال آوری ، روی تختتش دراز کشیده بود ، و به نامه نگاه می کرد که ناگهان هدویک با نوکش به پنجره ی اتاق ضربه زد، انگار آن حیوان هم میلی به ادامه ی این سکوت نداشت هری نیم نگاهی به هدویک کرد ودوباره به نامه خیره شد ولی هدویک به ضربه زدن ادامه داد، هری که تا ته ماجرا را خوانده بود فهمید، که او دست از کار ش بر نمی دارد برای همین از روی تخت بلند شد ، عضلاتش گرفته بود معلوم بود که ساعت ها روی تخت دراز بوده است ،او به سمت پرنده اش رفت وصورتش را به صورت هدو یک چسباند و در گوشش چنین زمزمه کرد:«آروم باش پسر لج بازی نکن»
ولی هدویک سرش را به طرف پنجره برگرداند و دوباره آن کار را تکرار کرد هری که دلیل لج بازی های پرنده اش را نمی دانست نا خود آگاه سرش را به طرف نقطه ای که هدویک به ان ضربه میزد چرخاند،لحظه ای خوش حال شد و بعد تعجب تمام وجودش را فرا گرفت هاگرید پایین جلوی در ایستاده بود و با پتونیا جر و بحث می کرد(اما او اینجا و این وقت سال چه کار می کرد) هری سریع به طرف در دوید و در را باز کرد،هاگرید با دیدن هری نیشش تا بنا گوش باز شد و نگاه متهم کننده ای به پتونیا
کرد و گفت:«که هری رفته بود گردش؟»
#
-هاگرید؟ هاگرید که از را رفتن زیاد به نفس نفس افتاده بود و نای حرف زدن نداشت دستش را بالا برد و به هری فهماند تا
ادامه حرفش را بزند
هری زبان باز کرد تا حرفی بزند اما از چیزی خجالت میکشید:«هاگرید...راستش...من...» وبعد حرفش را خورد
هاگرید به هری نگاه کرد و با صدایی گرفته گفت«اگه درمورد اون نامست نگرانش نباش منم برای همین اومدم دامبلدور مطمئن بود که معنی اون کلمه رو نمی فهمی او البته به دل نگریا چون اون یه وسیله تازه اختراع شدس خب مسلمه که تو ندونی که اون چیه،خب هری نامتو بده ببینم» هری دستش را توی جیبش برد و همینکه نامه را از جیبش در اورد هاگرید نامه را از دستش
قاپید و شروع به خواندن نامه کرد هری که از تعجب شاخ در اورده بود دهنش هم باز شد.
هاگرید بعد از خواندن نامه سرش را بالا اورد و اهی از سر تأسف سر داد او با صدای جیک جیک مانندی درامد:«واقا
خجالت نمیکشن اخه چرا باید فروش این وسیله رو به ویلبرت ها بسپارن؟»
.- مگه اونا کین یا چه کاره ان که نباید به اونا میسپوردن؟
هاگرید دوباری اه کوتاهی سر داد و ادامه داد:«اونا ادمای خود خواهی ان فکر میکنن از همه بهترن!»
.- خب حالا مغازشون کجاست؟
.- ته همین خیابونه تو خودت تنها برو من فعلا کار دارم.
.- اما هاگرید...
وناگهان هاگرید در بین مردم ناپدید شد
#
ممنوت اقای پاتر مرسی که به مغازه ما اومدین واقا مارو خوش حال کردین برای اطمینان یک بار دیگه میگم ریزر شانس فقط یه وسیله اموزشی وقتی که میخاین دوئل کنین لازمتون میشه اشکالاتتونو ثبت میکنه و بعد از دوئل بهتون میگه البه لازم به ذکره که اسمش هیچ ربطی به کارش نداره و بازم از خریدتون متشکرم
هری لبخندی به فروشنده زد و گفت:«ممنونم از توضیحاتون خیلی به دردم میخوره»
هری از مغازه خارج شد وبه طرف خروجی بازار رفت با هاگرید قرار گذاشته بودن همدیگه رو کنار خروجی بازار ببینن.
در حالی که به وسیله نگاه میکرد و به راهش ادامه داد به فکر این بود که چرا هاگرید نامه را از دستش قاپیده است و یک هو و بی دلیل غیبش زده است.....
http://s8.picofile.com/file/8316957042/img5367c58367363.jpg

درود فرزندم.

بد نبود. توصیفاتت خوب بودن و به اندازه‌ای بودن که خواننده خودشو توی رولت بذاره و فضای اطرافشو تصور کنه.
سوژه‌ات موضوع جدیدی نداشت، تا این خط آخر رولت رو خوندم. تا آخر خواننده فکر میکنه داره یه رول معمولی از یه اتفاق عادی رو میخونه، اما جمله آخر باعث میشه ذهنش درگیر بشه. این پایان بازه که به نظرم اینجا با زیرکی نوشته شده بود.

به علامت گذاری ها، اینتر، پاراگراف بندی ها و صد البته غلط های تایپیت خیلی دقت کن. مثلا دیالوگ ها رو این طوری بنویس و با دوتا اینتر از توصیفاتت جدا کن.

نقل قول:
ممنوت اقای پاتر مرسی که به مغازه ما اومدین واقا مارو خوش حال کردین برای اطمینان یک بار دیگه میگم ریزر شانس فقط یه وسیله اموزشی وقتی که میخاین دوئل کنین لازمتون میشه اشکالاتتونو ثبت میکنه و بعد از دوئل بهتون میگه البه لازم به ذکره که اسمش هیچ ربطی به کارش نداره و بازم از خریدتون متشکرم
هری لبخندی به فروشنده زد و گفت:«ممنونم از توضیحاتون خیلی به دردم میخوره»
هری از مغازه خارج شد وبه طرف خروجی بازار رفت با هاگرید قرار گذاشته بودن همدیگه رو کنار خروجی بازار ببینن.


- ممنون اقای پاتر؛ مرسی که به مغازه ما اومدین. واقعا مارو خوش حال کردین، برای اطمینان یک بار دیگه میگم ریزر شانس فقط یه وسیله اموزشی وقتی که میخواین دوئل کنین لازمتون میشه اشکالاتتونو ثبت میکنه و بعد از دوئل بهتون میگه. البته لازم به ذکره که اسمش هیچ ربطی به کارش نداره، و بازم از خریدتون متشکرم.

هری لبخندی به فروشنده زد و گفت:
- ممنونم از توضیحاتون خیلی به دردم میخوره.

هری از مغازه خارج شد وبه طرف خروجی بازار رفت با هاگرید قرار گذاشته بودن همدیگه رو کنار خروجی بازار ببینن.


واقعا درسته و البته واوِ میخواین فراموش نشه.

تایید شد!

مرحله بعدی: گروهبندی


ویرایش شده توسط کلاه گروهبندی در تاریخ ۱۳۹۶/۱۰/۲۷ ۲۱:۲۸:۵۵






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.