جام آتش!

لوگوی هاگوارتز

رویداد جام آتش

۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت ۱۴۰۳

در حال بارگذاری شمارش معکوس...
جام آتش

آماده‌اید شاهد یکی از بزرگ‌ترین و نفس‌گیرترین رقابت‌های تاریخ هاگوارتز باشید؟ جام آتش بازگشته، و این‌بار نه‌تنها جادوآموزان برجسته، بلکه چهار گروه افسانه‌ای هاگوارتز در جدالی سهمگین برای کسب افتخار نهایی رو در روی هم قرار می‌گیرند. از ۵ اردیبهشت تا ۲۶ اردیبهشت، همه‌چیز در هاگوارتز رنگ رقابت به خود می‌گیرد؛ جادو، شجاعت، نبوغ و اتحاد به آزمون گذاشته می‌شود و تنها یک گروه می‌تواند قهرمان نهایی لقب بگیرد. تماشاگران عزیز، شما دعوت هستید تا از نزدیک شاهد این ماجراجویی باشید، پست‌ها را بخوانید، از خلاقیت‌ها لذت ببرید و با گروه خود همدل شوید. این فقط یک مسابقه نیست؛ جشن شکوه جادوی ناب است!


پاسخ به: قرعه های اسرار آمیز هکتور
ارسال شده در: دوشنبه 31 اردیبهشت 1403 14:42
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین
سلام یدونه به من بدین لطفا اگه رایگانه.
میشه چهار پنج تا رو با هم بدین؟
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: فلافل فروشی عمو فلامل
ارسال شده در: چهارشنبه 26 اردیبهشت 1403 15:37
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین
نیکلاس فلامل دید یه فلافلی که خیلی کمه پس رفت و چهار پنج تا شعبه فلافلی افتتاح کرد. اخرین شعبه هم شعبه ی آزکابان بود.

به دلیل دور افتاده بودن آزکابان مجبور شد فلافل هارو با بالگرد برای زندانی ها بفرسته. بعد از چند روز رئیس زندان زنگ زد خونه ی فلامل اینا.

-الو سلام منزل فلامل؟ با نیکلاس کار داشتم.
-من همسرشم پرنل فلامل. چیزی شده؟

رئیس ازکابان که از قدرت و اختیارات پرنل خبر داشت دست و پاشو گم کرد و به تته پته افتاد.
-خ..خب راستش...راستش همسرتون به زندانی های آزکابان فلافل فروخته.

پرنل زیاد حوصله نداشت برای همین از راه دور فرش اتاق رئیس را آتش زد.
- خب این مشکلش چیه؟

رئیس که از ترس عرق کرده بود روی صندلی میخکوب شد.
-هی..چی..مو...مشکلی نیست. فقط...

در اتاق رئیس اتش گرفت.

-فقط چی؟
-فقط اینکه ایشون فلافل هاشون رو با عصاره ی سنگ جادو پختن.

قاب عکس ها و لوح افتخارات رئیس که روی میز بود هم به آتش اضافه شد.

-بهتره بری سر اصل مطلب جناب رئیس.
- خب...خب...چند تا از این فلافل هارو زندانی هایی خوردن که به اعدام محکوم شده بودند.

کت رئیس توی تنش آتش گرفت.

-آیـــــی. کمک...به دادم برسید. خانم زندانی ها نمیمیرن هر جوری میکشیمشون نمیمیرن. یکی آب بیاره. ای هواررر.


پرنل که انگار سطل آبی رویش خالی کرده باشند یکدفعه خاموش شد. اتش ها هم خاموش شد. تلفن قطع شد و پرنل با صدایی ترسناک فریاد زد.

-نــــــیـکلاســــــــــــــــــــــــــــ!
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: در جستجوی راز ققنوس(عضویت)
ارسال شده در: سه‌شنبه 25 اردیبهشت 1403 15:57
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین
سلام من میخوام عضو محفل شم و کاملا وفادار به البوس دامبلدور و محفلیون. بدون هیچ قصد و نیت و خواسته ی مخفیانه ای. (زیر چشمی ققنوس را میپاید)

من مقداری طلا ذخیره کردم که میتونیم باهاش برای مدت های زیاد هزینه ی ارتش محفل رو بدیم. اصلا هم نیاز نیست این پولو برگردونید. فقط اینجارو امضا کنید برای یادگاری.

دو تا گولم هم دارم. بچه های خوبی هستن و بی آزارن.

-هی.. تفش کن. تفش کن بچه رو.

اوهوم..داشتم چی میگفتم؟ .هیچی دیگه..اجازه هست بیام تو؟

نقل قول:
سلام من میخوام عضو محفل شم و کاملا وفادار به البوس دامبلدور و محفلیون. بدون هیچ قصد و نیت و خواسته ی مخفیانه ای. (زیر چشمی ققنوس را میپاید)


نیکلاس عزیز، دوست قدیمی.
الان بیشتر هزینه محفل ققنوس رو از طریق فروش شکلات های دست ساز ریموس درمیاریم. بلاخره سلایق خاص زیادن.
اما در مورد وفاداری و درخواستت، باوجود سابقه طولانی‌ت در ایفای نقش، متاسفانه من شخصیت یه جادوگر سفید رو در نوشته هات و شخصیت نیکلاس نمیبینم.
شاید لازم باشه بیشتر بنویسی، سفید بنویسی و بعد بیای تو

بنابراین، فعلا تایید نشد.
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در 1403/2/27 11:23:44
ویرایش شده توسط آلبوس دامبلدور در 1403/2/27 11:25:01
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: توپ فروشی کوییدیچ
ارسال شده در: دوشنبه 24 اردیبهشت 1403 22:05
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین
هنوز حضار و بردلی عرق روبان پاره کردنشان خشک نشده بود و به صرف میوه و شیرینی نرفته بودند که نیکلاس با دو تا گولم از جنس خاک سرخ که قدشان از در ورودی بیشتر بود وارد شد. لگد محکمی به ویترین بزرگ توپ ها زد که باعث شد شیشه بشکند و توپ ها به سمت مردم سرازیر شوند. مردم جیغ میزدند و فرار میکردند و توپ ها هم به دنبال آنها.

نیکلاس روی صندلی نشست و یکی از گولم ها بردلی را روی صندلی روبه رویش نشاند.

-بهت میگم اینجا اوضاع از چه قراره. اینجا کسی به مدیرا اعتراض نمیکنه. اینجا کسی شورش و اغتشاش راه نمیندازه مگه اینکه بخواد... .

بردلی آب دهانش را قورت داد.

-مگه اینکه بخواد... .

بردلی یه بار دیگه آب دهنشو قورت داد.

-مگه اینکه بخواد با نیکلاس انجامش بده.

نیکلاس این را گفت و یه لیوان نوشیدنی کره ای برای بردلی ریخت. بعد هم متوجه شد دیگر کسی جیغ نمیزند.

-جیغ نمیزنید چرا؟ توپ ها چرا دنبال ملت نمیکنین؟
-انرژی جنبشی مون تموم شد حاجی.
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: زیرزمین مخوف هافلپاف (تالار اسرار) / آزمایشی
ارسال شده در: دوشنبه 24 اردیبهشت 1403 21:12
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین
پاتریشیا جعفر را که ذوق زده جلوی راهروی مخفی ایستاده بود به عقب هل داد و خودش جلو رفت و مشغول برانداز کردن راهرو شد. راهروی نسبتا بزرگی بود. نور از پنجره کوچکی که بالای سقف بود داخل میشد اما آنقدر بزرگ نبود که بتوان از آن بیرون رفت. چیزی داخل راهرو نبود پس شاید این راهرو هم یک راه به اتاق مخفی داشت. سدریک داخل راهرو نشد و روی همان مبل خوابش برد و پاتریشیا و جعفر و هانا و نیکلاس به نوبت وارد راهرو شدند.

-خب خب خب اینجا چی داریم؟

پاتریشیا ذره بینش را بیرون کشید و شروع به بررسی اطراف کرد. جلبک های سبک خوش بویی لا به لای سنگ ها روییده بود. نیکلاس کمی از جلبک ها را داخل کاغذی پیچید و با فندکش آن را روشن کرد و شروع کرد به دود کردن. جعفر هم سریع تلفن جادویی اش را بیرون کشید و به اقوامش زنگ زد تا از احوال گوسفندانش با خبر شود. هانا هم یکجا ایستاده بود و بیشتر مواظب بود لباسش کثیف نشود و این پا اون پا میکرد.
پاتریشیا یکدفعه ایستاد، برگشت و سر بقیه داد زد.

-آقا... یه کم رعایت کنید. مثلا دارم دنبال سرنخ میگردم. ما داریم زحمت میکشیم اینجا.
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
ارسال شده در: جمعه 21 اردیبهشت 1403 05:33
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین
توی کلاس اصول تغذیه شیر ِ قارچی میدی به مردم چوپان فداکار؟ اون گوسفند رو از تو مغزت دربیار یه موش بذار جاش حداقل بتونی رَتَتویی درست کنی.
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
ارسال شده در: جمعه 21 اردیبهشت 1403 05:24
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین
خداروشکر که نویسنده نیستی وگرنه الان باید گوسفندمونو قورت میدادیم.
جمع کن این بساط رو.
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
ارسال شده در: جمعه 21 اردیبهشت 1403 05:12
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین
این چه وعضیه دیگه. اینجوری به سوژه پرداختی مثلا؟ یا یکی از بع بعی هاتو گذاشتی پای سیستم جعفر.
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: کلاس اصول تغذیه و سلامت جادویی
ارسال شده در: جمعه 21 اردیبهشت 1403 04:49
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین


شروع سوژه

نیکلاس فرتوت آهسته آهسته از پله های طبقه دوم خانه اش پایین می آمد. مثل هر روز آماده میشد که به مسابقات شطرنج پیرمردی در پارک سر کوچه برود که پایش به چیزی گیر کرد و ششصد پله را مثل توپ والیبالی که به آن لگد زده باشن و بیضی شده باشد قل خورد و پایین آمد.

چند ساعت بعد بیمارستان

دکتر با روپوش سفید بالای سر نیکلاس ایستاده بود.

-جناب نیکلاس استخوان هاتون به طرز بدی ترک خوردن و هر لحظه ممکنه بشکنن. به دلیل مصرف زیاد سیگار استخوان هاتون پوک شده. توصیه میکنم مصرف شیر رو از همین امروز شروع کنید.

ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در 1403/2/21 4:53:34
ویرایش شده توسط نیکلاس فلامل در 1403/2/21 4:55:31
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده


پاسخ به: كلاس مراقبت از موجودات جادويي
ارسال شده در: جمعه 21 اردیبهشت 1403 04:26
تاریخ عضویت: 1399/06/24
: دوشنبه 8 اردیبهشت 1404 18:49
از: تارتاروس
پست‌ها: 307
آفلاین
منم باید سر گوسفندتو به سام بخیه میزدم. سر سام رو به گوسفندت که از موهبات یین و یانگ بهره مند شی. با اون سه سام و تری درختت. همه رو برق میگیره مارو چوپان دروغ گو. برو دیگه نمیخوام ببینمت این دور و ور.
تصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شدهتصویر تغییر اندازه داده شده