هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل




داستان کوتاه یا به اصطلاح غیر فنی نمایش نامه
پیام زده شده در: ۱۶:۳۳ شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶
#1
عکس:http://www.the-leaky-cauldron.org/sta ... utcolourcorrectiondi6.jpg
من یک هری پاتریست قدیمیم و چن تا فن فیکشنم نوشتم. تازه امروز تو جادوگران عضو شدم. چون میخواستم سریع به قسمت ایفای نقش برم یه داستانواره قینوس فعلا نوشتم...... لطفا زیادی سخت نگیر
--------------------------------------------------------------------------------


"هری پاتر" , پیر هفتاد و شش ساله دنیا دیده , از خواب برخواست. چشم هایش را مالید و عصایش را برداشت. صدای خودش را شنید که میگفت:"دابی"........

ترق بلندی چنان به گوش را نواخت که مشنگ طبقه بالا چند ثانیه ای به قهقرا رفت . هری صدایش را میشنید که داد میزد:"جادوگرای لعنتی, هنوز سات شیش صبحه"

شصت سال از روزی که ماگل ها به وجود ساحران پی برده بودند میگذشت. اما عده ای از مشنگها هنوز نتوانسته بودند چنان که باید وجود جادوگران را به خود بقبولانند.نمونه اش همین همسایه طبقه بالا......

"دابی ..... امروز جغدی چیزی نیومده؟"

دابی هم آن دابی کتاب دوم نبود.....بیشتر شبیه چوب خشکی مینمود که پوست پیلی شصت ساله برخود پوشانده و البسه رنگارنگش بیش از همه چیز یک دیسمهارمونی کامل را نوید میداد . و لبخندی که از رضایت کارآمدیش بر لبانش نشسته بود , برقی را در چشمان هری نشانده بود.

"یه نامه از وزارت اومده --هری پاتر قربان"

"بدش ببینم دابی"

"بفرمایید هری پاتر قربان"

جادوگران امروزی به جای ردا کت و شلوار میپوشیدند. در عوض کراواتهای چهار رنگ , تای های کسل کننده بر گردن میآویختند , کلاههای جادوگری از مد افتاده بودند و هیچ نشانی از جادوگر بودنشان در چهرشان یافت نمیشد. از آن ساحره های که در ذهن داریم تنها یک چوب جادویی, یک جاروی پرنده(که مدل های جدید آن به اتومبیل های مشنگی چون لامبوگینی 2066 بیشتر شبیه بود تا جاروی فراشی)و یک راه ارسال پستی باقی مانده بود. حتی کوئیدیچ نیز از یادها رفته بود.

هری نامه را باز کرد. دستخط خرچنگ قورباغه اش را بخوبی میشناخت:

باسلام

جناب ه.پاتر

شما به جلسه ای در رابطه با بازآفرین ورزش کوئیدیچ دعوت شده اید. لطفا در ساعت 5:30 امروز در محل وزارتخانه حضور به هم رسانید.

باتشکر

رونالدویزلی,وزیر سحر و جادو

لبخند بر لبان پیر برگزیده نشست . اکنون زمانش رسیده بود.......حال چگونه باید به آنجا میرفت, سهمیه آپارتش تمام شده بود(در آن زمان برای کاهش مقدار آپارت و بالا بردن رضایت مشنگها آپارت کردن سهمیه بندی شده بود.)باید جاروی شینوک 666 اش را آماده میکرد.

ادامه دارد...........

خب نه اونقدر هم بد نبود!! حتی خوب هم بود!!
سهمیه آپارات!؟

راستی لینکت رو اشتباهی داده بودی که اصلاح شد!
تایید شد!


ویرایش شده توسط چو چانگ در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۷ ۱۳:۰۵:۱۴


داستانواره(بازی با کلمات
پیام زده شده در: ۱۶:۳۱ شنبه ۱۶ تیر ۱۳۸۶
#2
مبهوت - اخبار - پیشنهاد - قورباغه -- گزارش - چمدان - وزارت - مقام - تلویزیون -قاطعیت
______________________________________________
نام داستانواره : استاد جدید دفاع دربرابر جادوی سیاه
میشد گفت هنگام حرف زدن مک گانگال َهری لحظه ای سبک دامبلدور را شناخت:
_"خوب...واما امسال......امسال دو تغییر کوچک در کادر آموزشی مدرسه داشتیم..........در درس تغییر شکل..... از جانب کادر آموزشی به پروفسور تانکس خوش آمد میگیم........و در درس دفاع در برابر جادوی سیه.....پروفسور لوپین لطف کردن و دوباره به جمع ما پیوستن.....پروفسور لوپین...متشکریم از اینکه پیشنهاد مارو پذیرفتین."
تشویق دانش آموزان ...مخصوصا دانش آموزان سال چهارم و بالا تر همه را مبهوت میکرد. شاید این بلندترین تشویقی بود که هاگوارتز در ابتدای سپتامبر به خود میدید....
"هی...هری.....چرا لوپین بهمون نگفته بود......"
"فک کنم تانکس خیلی خودشو نگه داشت....از وقتی از وزارت اومده بود بیرون همش میخواس لو بده...."
به نظر میرسید مراسم به پایان رسیده باشد . هری بلند شد و از رون پرسید:
"رمز جدید چیه"
رون خمیازه کشان به دنبال هری به راه افتاد .
" قورباغه قرمز شمالی...هه"
"هی رون.....تو الان نباید بری بخوابی...مقامتو یادت رفته ......مثلا سرپرستی ها"
این هرماینی بود و چنان با قاطعیت این را گفت که حتی یک گریفیندوری هم جرات مخافت با او را نداشت.
هری به تنهایی از پله ها بالا رفت تا به برج گریفیندور رسید.. در رمز را گفت و بدون هییچ توقفی در اتاق مشترک به سمت خوابگاهش پیش رفت. هنوز هیچکس به خوابگاه داخل نشده بود . بر روی تخت نرم پرده دارش افتاد و به فکر فرو رفت. کاری که رون و هرماینی دو هفته تمام او را از انجامش باز داشته بودند.
آیا باید چمدانهایش را میبست و به دنبال جان پیچ ها میگشت؟,فرار میکرد؟, یارگیری میکرد؟, به وزارت خوانه میپیوست؟ یا دستان بر هم میگذاشت و انگار نه انگار؟
بیشتر از همه برای ماگل ها ناراحت بود طبق آخرین اطلاعاتی که از اخبار تلویزیون جدید ویزلی ها بدست آورده بود, تا به حال چهل و شش مشنگ به قتل رسیده بودند. گزارش محفل نیز او را حسابی به هم ریخته بود . دیگر چه میتوانیست بکند جز اینکه صدای خر و پف نویل_که هری نفهمید او کی وارد شد ـ را آوایی خواب آور تلقی کند و در دنیای رویاهایش برای صدمین بار ولدمورت را نابود کند.

تایید شد!!!(پادمور)


ویرایش شده توسط استرجس پادمور در تاریخ ۱۳۸۶/۴/۱۷ ۷:۳۰:۵۰






هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.