ظهر اون روز هری رو توی تالار هاگوارتز دیده بود و با دیدن اون طبق معمول خاطره لیلی توی ذهنش تداعی می شد . اون روز به همین خاطر حالش گرفته بود . تلاش می کرد به هر چیز دیگه ای فکر کنه تا حواسش از لیلی به طرف دیگه ای پرت بشه اما چیزی به اندازه فکر کردن به لیلی براش خوشایند نبود .
بالاخره تصمیم گرفت به اتاقش بره تا به بهانه تصحیح اوراق شاگرداش فکر اون از سرش خارج بشه . در همین موقع صداهایی به گوشش رسید .
با خودش گفت : (( حتما این صدا از خیالاتیه که توی سرمه ! ))
ولی دید که این صداهای عجیب همچنان ادامه پیدا می کنن . مشکوک شد . از اتاق بیرون اومد و دید که صدا از اتاق کناری به گوش می رسه . یواش یواش داخل اتاق رفت و با صحنه ای شگفت انگیز مواجه شد .
گفت : (( این ام .. کان ن .. ن ... نداره !! حتماً بازم خیالاتمه که از سرم بیرون نمیره . اصلاً مگه میشه ؟؟ ))
اون تصویر خودش رو در حالی که لیلی رو توی بغلش گرفته بود توی آینه نفاق انگیز می دید . مدتی همون جا وایساد وبا دیدن صحنه کمی آرامش پیدا کرد.
در آخر اینو بگو که بعضی از دوستام گفتن که کم نوشتی ولی احساس کردم که به اندازه ای بوده که صحنه رو به طور کامل توصیف کنه . خودم احساس می کنم که دیالوگ کم به کار بردم . خوشحال میشم نظرتونو بدونم . ممنون.
هوم...خب فقط دیالوگ نیست که کم به کار بردین!
حقیقت پست شما خیلی شبیه یه داستان کوتاه نیست.خیلی ناگهانی شروع شد و از روی سوژه خیلی سریع رد شدین و پیش بردینش.ما هم در اینجا نمیگیم یه داستان پرمایه تحویل بدین ولی لازمه صحنه ای که برای نوشتن انتخاب میشه به قدری توضیح داده بشه تا خواننده بتونه اون رو مجسم کنه.حالات شخصیت ها و فضایی که توش قرار دارند و...
نکته دیگه این که تو سایت رویه حاکم بر اینه که بین دیالوگ و بند بالاییش به اندازه یه اینتر فاصله باشه.وقتی دیالوگ رو روی به روی متن میارین کمی خوندنش ممکنه سخت باشه برای خواننده و در نگاه اول اون رو جز متن داستان به حساب بیاره.
به نظر من سوژه شما باز هم جای کار داره.نظرتون چیه برگردین و بیشتر روش کار کنین؟
تایید نشد.
ویرایش شده توسط سیوروس اسنیپ در تاریخ ۱۳۹۴/۱/۱۵ ۱۱:۴۹:۵۵