هری سلانه سلانه پشت سر هاگرید می رفت و باخودش فکر می کرد که اومدنشون به خیابون دیاگون اونم توی این وقت ظهر کار بیهوده ایه و عمرا بتونن چیزیو که دنبالشن به دست بیارن. آخرشم طاقت نیاورد و درحالی که آستین هاگرید رو می کشید فکرشو به زبون آورد.
+ هاگرید؟ تو واقعامعتقدی که اینجا چیزی که مادنبالشیم پیدا میشه؟
هاگریدکلافه از سوال های پی درپی هری جواب داد:
-هری! توکه یادت نرفته؟ اینجا یک دنیای جادوئیه. هرچیزی که روزی ازذهن جادوگرا بگذره و بهش نیاز پیدا بکنند اینجاپیدا میشه.
+ هاگرید توواقعا فکر می کنی قبلا کسی بوده که به « شنل نامرئی کننده ی مخصوص جغد» نیازی داشته باشه؟
- خب به احتمال زیاد یکی از اجدادت هم جغد داشته و به این شنل نیاز پیداکرده. در ضمن هری بازیگوش، حالا توهم بهش نیاز پیدا کردی و بهش فکر کردی. پس بهتره یکم عجله کنی تا به موقع برسیم.چی می شد توی این سفر بیخیال هدویک بشی و اجازه بدی توی هاگوارتز بمونه؟
+ هاگرید این حرفو نزن. هدویک نیمی از وجود منه. بدون اون نمی تونم.
هاگرید درحالی که سرشو به نشونه ی تاسف تکون میده دست هری رو می گیره و دنبال خودش می کشونه و یک دفعه به سمت راست می پیچه. انتهای خیابون رو به روی یک دیوارمی ایسته و به اون تعظیم می کنه. یک در مجلل به روشون باز میشه و اون ها وارد میشن.
بانو: چه چیزی باعث شده که به اینجا بیای هاگرید؟ خودت که خوب می دونی اجازه ی استفاده از گوی تخیل رو نداری.
هاگرید با ناامیدی میگه:
-اما بانوی من! من برای کاری ضروری اینجام. مربوط میشه به«اسمشو نبر». اینم نامه ای که پروفسوردامبلدور برای شما فرستادن
هاگرید نامه رو به بانوی سیاهپوش میده و بانو نگاهی سرسری به نامه میندازه و میگه
بانو:
-اینجا حرفی از اجازه دادن به تونوشته نشده. متاسفم هاگرید. تو فرصتتو قبلا استفاده کردی.
هری جلوترمیاد و به هاگرید میگه
-هاگرید اجازه بده من این کارو بکنم
هاگرید عصبانی میگه
+ نه هری این امکان نداره. این کار خطرناکه. من نمی تونم این اجازه رو بدم
-وقتی من قدم توی راه مبارزه با ولدمورت گذاشتم همه ی خطراتشو قبول کردم.
درود دوباره فرزندم
حالا بهتر شد. توصیفاتت خوبن و باعث میشه که رولت دلنشین تر باشه. البته میتونستی بیشتر هم توصیف کنی و حواست هم باشه که نیازی به سه تا اینتر نیست. ولی اشکالی نداره، امیدوارم این اشکالات توی فضای ایفای نقش حل شه.
تایید شد!
مرحله بعد: گروهبندی