جارو، رنگ، عصبانی،شاخه، رعدوبرق، دست،سیاه
او مو های
سیاه رنگ اش را بست و به سمت کلاس بعدی اش به راه افتاد،کوئیدیچ! او یک سال اولی بود و این اولین بارش بود که قرار بود با
جارو کار کند،او با خودش فکر کرد که اگر روز اول کنترل جارو از
دست اش در برود چی؟ اگر جارو او را با خود ببرد و او گم شود چی؟ اگر
رعد و برق بزند و به سمت یک درخت بیوفتد،آن موقع مو های نازنینش به
شاخه ها گیر میکرد. این فکر ها او را
عصبانی میکرد،برای همین نفس عمیق بزرگتری کشید و با اعتماد بنفس بیشتر به سمت کلاس راه افتاد...
تصورات متناسب با موقعیتی بود.
تایید شد.
مرحله بعد: گروهبندی