پست پایانی جنگ...یوهاهاهااوضاع بشدت قمر در عقرب شده است،همه مشغول جنگیدن هستند و متاسفانه بعلت وضعیت غیربهداشتی میدان جنگ قیافه مردم جنگجو اندکی به رنگ سبز زیتونی گرائیده و بنابراین همه از صمیم قلب آرزو دارند یا میدان جنگ عوض شود و یا کلا بیخیال جنگ بشوند و همه بریزند در حمام،البته با حفظ شعار آسلامیوس و اینا!
رودولف در حالی که رنگ صورتش برنگ صورت گلی-یعنی گل گوشتخوار بلیز که مسلما سبز است-در آمده بصورت ملتمسانه نگاهی به بلاتریکس میکند:
رودولف:
بلاتریکس:
و بدین صورت رودولف درک میکند که نمیتواند کاری کند که بیخیال جنگ بشوند و بنابراین به سرکارش بازمیگردد که عبارت است از مقادیری شکنجه کردن هرکس سرراهش قرار گرفت!
بلیز که مشغول کشیدن یک نفر از دهان گلش به بیرون است سر مانتی داد میزند:
-آخه بچه تو این محیط غیربهداشتی هرچی روی زمین بود که نباید برداری بخوری...ایدز میگیری!
-نون!(ترجمه:نون چقدر بد با گلی رفتار میکنه،گلی قلبش شکست! مانتی کمکم کن نون داره منو اذیت میکنه...نون قلب نداره،گلی دیشب شام نخورده الان گرسنه است ولی نون داره غذای گلی رو ازش میگیره...مانتی کمک!
)
مانتی که بشدت غیرتی شده است نیز مشغول جدا کردن بلیز از گلی میشود تا بدین صورت آسلامیوس را حفظ کرده باشد.
ملت محفل که میبینند به تدریج از جمعیتشان کم و به میزان خوشحالی و شادمانی مانتی افزوده میشود به سرعت دور هم جمع میشوند تا دراین مورد تصمیمی بگیرند و این عمل باعث برانگیختن اعتراض مرگخواران میشود:
-رفقای نیمه راه!
-هوی بوقیا داریم میجنگیم مثلا...کجا رفتین؟
-مگه دارین والیبال بازی میکنین که اینجوری دور هم جمع شدید؟!
ملت محفلی همچنان دور هم جمع شده اند و مشغول صحبت هستند:
-ما باید یک کاری بکنیم،همینجوری که این غول بی شاخ و دم دارد پیش میرود دو دقیقه دیگه به عنوان دسر دامبلدور رو هم میخوره بعد آیندگان نمیگویند پس این محفلی ها بوق بودند؟!
ملت محفلی:
-پس بیائید یک کاری کنیم!
او،پیشنهادش را به همه میگوید و همه موافقت میکنند و برمیگردند سرجنگشان:
-مانتی بازی دوست داره!!!
ملت محفلی:
بلیز که متوجه حرکات مشکوکی در میان محفلی ها شده به سرعت خودش را به لرد میرساند که مشغول مبارزه با دامبلدور و دستمال قدرت وی است:
-کایکو تو نخواهی توانست منرا شکست بدهی..یوهاهاها!(اوج خشانت)
-ارباب ارباب یک موردی پیش آمده...وضعیت خیلی مشکوکه!
لرد با خشانت هرچه تمامتر به او نگاه میکند:
-چه وضعیت مشکوکی؟
-راستش محفلی ها نیم ساعت دورهم جمع شدند وبعد اصلا کلا عوض شدند...انگار یه اتفاقی افتاده...ارباب میشه بس کنیم؟همه خسته شدیم بعدهم بوی اینجا واقعا دیگه داره از حد تحمل خارج میشه...میشه بریم؟
لرد با خشانت به ملت محفلی خیره میشود و بعد از دیدن قیافه های آنها بدین نتیجه میرسد که بلیز درست میگوید،قیافه آنها بصورت تابلویی خبر از اتفاقی نامبارک برای مرگخواران میدهد:
-هوم...باید یه خبرهایی شده باشه...
بلیز هنوز سئوال خود را مطرح نکرده گردبادی در همان محیط شکل میگیرد و بعد چند نفر با ابهت در میان محل جنگ ظاهر میشوند...ابهت آنها خیلی زیاد است،بطوری که همه به سرعت درک میکنند صاحابش اومد!
کویرل:
ملت حاضر در میدان نبرد:
از آنجایی که گردباد بوجود آمده در چنین فضایی مسلما میتواند فجایع زیادی به بار بیاورد پس هیچکس رسما از دیدن کویرل خوشحال نشد چون وضعیت جسمانی و پوشاکی مردم حاضر در میدان نبرد...خوب...یکمی به هرکسی حالت تحمل دست میدهد بخصوص اینکه گردباد باعث ایجاد نیروی گریز از مرکز شده و لباس همه آلوده به چیزهایی شده که روی زمین است!!!(ایشششش)
کویرل وقتی قیافه همه را میبیند به سرعت متوجه موضوع میشود ولی خودش را میزند به آن راه و بشدت و با خشانت زیادی به لرد و افرادش نگاه میکند:
کویرل:
ملت مرگخوار:
-به چه جرات در مکانی که متعلق به من است جنگ براه انداختید؟
-به همان جراتی که بز طلایی مرا ربودید ای بوق!!!
ملت مرگخوار از چنین جملات زیبایی از سوی لرد به وجد آمده و وی را بشدت تشویق میکنند:
ملت به وجد آمده:
کویرل که بشدت عصبانی است به افرادش دستور حمله میدهد ولی افرادش که تازه رداهای خود را پوشیده اند تا همراه او بیایند چندان تمایلی به وارد شدن به میدان جنگ و دچار شدن به وضعیت جنگجویان ندارند،لرد پوزخندی میزند و مدالش را لمس میکند...ناگهان،دیوارها فرو میریزند و رعد وبرقی مهیب آسمان را میشکافد و صدای باد خیلی شدید میشود و اصولا بادی شدید وزیدن میگیرد و یکی دو نفری را هم باد برد گویا و بعد خاکها و چیزهای دیگر روی زمین مینشیند و ملت شاهد یک بز میشوند:
ملت:
لرد به ملت مرگخوار اشاره میکند و همه روی بز سوار میشوند،کویرل که بشدت از این سوءاستفاده از حیوانات بجوش آمده یقه لرد را میگیرد:
-200نفر مرگخوارت را سوار یک بز کردی؟خجالت نمیکشی؟
لرد کویرل را هل میدهد و به مرگخوارانش ملحق میشود و کویرل در کمال حیرت،مشاهده میکند که بز همینجوری کش آمده و همه مرگخواران براحتی سرجایشان نشسته اند،وی،که از این جادوی لرد سیاه در عجب مانده انگشت حیرت میگزد و ملت مرگخوار در حالی که یوهاهاها کنان میخندند همراه با بزی که حالا بالهای 60متری اش را باز کرده به نقطه ای نامعلوم کوچ میکنند.
کویرل لبخندی میزند و به محفلیها خیره میشود:
-فرار کردند!
ملت محفلی:
کویرل که هنوز متوجه وضعیتی که بوجود آورده نشده همچنان مشغول شادمانی و سرور و از این مباحث است،در حالی که ملت محفلی لحظه به لحظه به وی نزدیکتر میشوند و وضعیت برایش لحظه به لحظه وخیمتر میشود!!!