هری پاتر نخستین مرجع فارسی زبان هواداران هری پاتر

هری پاتر نسخه موبایل

مدیریت سایت جادوگران به اطلاع کاربران محترم می‌رساند که سایت به مدت یک روز در تاریخ 31 خرداد ماه بسته خواهد شد. در صورت نیاز این زمان ممکن است به دو روز افزایش پیدا کند و 30 خرداد را نیز شامل شود. 1 تیر ماه سایت جادوگران با طرح ویژه تابستانی به روی عموم باز خواهد شد. لطفا طوری برنامه‌ریزی کنید که این دو روز خللی در فعالیت‌های شما ایجاد نکند. پیشاپیش از همکاری و شکیبایی شما متشکریم.


در حال دیدن این عنوان:   1 کاربر مهمان





پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۴:۵۰ جمعه ۱ مرداد ۱۳۹۵

ریونکلاو، مرگخواران

لاديسلاو زاموژسلی


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۵۵ دوشنبه ۲۷ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
امروز ۰:۱۲:۳۲
از ما چه خواهد ماند؟
گروه:
کاربران عضو
ریونکلاو
ایفای نقش
مترجم
مرگخوار
مشاور مدیران
پیام: 588
آفلاین
1.در غالب یک رول یک جنگ فضایی رو شرح بدید.(جنگ برای چیه؟بین چه کسانیه؟صحنه سازی جنگ و توصیفش خیلی مهمه.20)

در رابطه با این سوال ابهاماتی بهر این جانب پیش آمد، از جمله آن که:
در غالب یک رول یک، جنگ فضایی رو شرح بدید.
در غالب یک رول یک جنگ، فضایی رو شرح بدید.
در غالب یک، رول یک جنگ فضایی رو شرح بدید.
در غالب، یک رول یک جنگ فضایی رو شرح بدید.
در غالب یک، رول یک، جنگ فضایی رو شرح بدید.

اینجانب در کل طول این مدّت پیرامون معنای غالب اندیشیده و سعی نمودیده می باشم تا ارتباطی میان آن و قالب یافت بنمایم:

جایی در کهکشان راه شیری، سفینه ای به نام N7 در حال گذر کردن از کنار زمین بود که ناگهان جرمی سیاه و سفید با سرعتی سرسام آور از نزدیکی آن بگذشت و ساکنان آن با وحشت و حیرت به یکدیگر خیره شده و گویی که هریک رودولفی باشند، نعره زنان از یکدیگر می پرسیدند که: چی شده؟
- چی شده؟
- چی شده؟

که ناگهان صدایی از زمین به گوش رسید:
- و حالا! توپ کاکرو یوگاست که از کنار دروازه به بیرون می ره! حالا سوبا یک توپ دیگه رو برداشته و جلو می ره، سوبا می خواد از اون شوت های مخصوصش بزنه!

ژووومپ!

و توپی دیگر در حالی که بسیار سریع تر از توپ قبلی بود به سفینه فضایی n7 برخورد کرد و آن را چپ و راست نمود. کاپیتان کشتی این عمل را اعلان جنگ تلقی کرده و با ارتش نیمی از کهکشان به زمین حمله ور گشت:

- حالا سیاهی ای رو بالای ورزشگاه می بینیم! انگار توپ کاکرو داره به زمین برمی گرده!
- این یکی مال خودمه آآآآآآآآ!
- نمی ذارم کاکرو داااااااا!

و کاکرو و سوباسا هم زمان به سفینه فضایی n7 برگردان زدند و سفینه هوایی n7 خورد و خاک شیر شد. در همین حین کاپیتان سفینه احساس کرد که دامنش از دست برفته و هوار زنان از ساکنین سفینه خواست تا خود را به نزدیک ترین پایگاه فضایی برسانند. فرمانده در آخرین لحظات در فراز ورزشگاه فوکوشیمای ژاپن به همراه برجسته ترین افرادش ایستاد تا کهکشانی را از دست سوباسا اوزارا و کاکرو یوگا نجات بدهد، اما کاپیتان بسیار بدشانس بود.

- این دفعه دیگه بهت گل می زنم واکی آآآآآ!

کاکرو نیز چونان گاومیش های باروفیو سرش را پایین انداخت و هر چه که کاپیتان گفت که تیرهایش جنگی است و مشقی نمی باشد، گوش نداد و...

-آآآآ!
- اوووو!
- نـــــــــه!

کاپیتان و افرادش از سر راه کاکرو به اطراف پرت شدند و با نگاه هایی خیره به دروازه چشم دوختند:

- این یکی دیگه گلـ... آخ!

بله! پای کاکرو بر روی یک تکه از سفینه n7 رفته و او علاوه بر سرنگون شدن و از دست دادن موقعیت، مسدوم نیز شد. در پی این حادثه افراد زیادی به صفحه مجازی کاپیتان سفینه n7 هجوم برده و از خجالتش درآمدند.

2.توضیح بدید که آخرین جنگ زمینی ها با فضایی ها کی بود.(لزوما نباید به خونریزی ختم شده باشه...میتونه حتی یه جنگ ده دقیقه ای بوده باشه.10)

چند دقیقه ی پیش بود، اینجانب خود خویشتن خویش در حال ور رفتن با چوبدستی خویشتن بودیم که ناگهان پرتویی از آن ول گشته به قسمتی از یک فضایی محترم برخورد نمود. فضایی نخست اشک در چشم هایش جمع گشته سپس جیغ زنان دور شد. اینجانب در آن لحظات اشتباهی بنموده و در سر جای خویش باقی ماندم و به پلک زدنی دیدم که فضایی‌ایی بسیار بزرگ و خشن در برابر اینجانب ظاهر گشت. فضایی نخست نعره ای کشید و سپس رو به اینجانب بگفت که:
- زورت به بچه می رسه مردیکه مفنگی!

اینجانب متوجه نگشتیم که مفنگی چیست، پس رفتیم در تالار و گفتیم که ریونی ای هست که معنای مفنگی بداند؟ کسی نبود. پس اینجانب تصمیم گرفتیم که برویم و از خود آن شخص بپرسیم، لکن اعضای تالار نیز که پیرامون این واژه کنجکاو گشته بودند، همراه اینجانب بیامدند.

در آن هنگام که اینجانبان به آن جای رسیدیم، دیدیم که تعداد فضایی ها بسیار زیادتر گشته و آن فضایی درشت فریاد زد که:
- دیدید گفتم رفته آدم بیاره! غودااااا!

و ما را جملگی بزدند و درقیق حساب ننمودیم لکن فکر می کنیم چند ده دقیقه ای شد. جایش هم هنوز مانده است! به جان شما نه، به جان دینگی که دنگ خطابش می کنیم!

خود خویشتن از این موضوع نتیجه اخلاقی نیز بگرفتیم که جمله نپرسیدن عیب نیست، ندانستن عیب است، کاملا بی پایه و اساس می باشد.



پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۰۳ سه شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
1- در غالب یک رول یک جنگ فضایی رو شرح بدید.(جنگ برای چیه؟بین چه کسانیه؟صحنه سازی جنگ و توصیفش خیلی مهمه.20)

گلوله های لیزری دو ناو جنگی به سمت دیگری پرتاب میشد و یا توسط بازتاب دهنده های انرژی دفع میشد، یا به ناو مقابل برخورد میکرد. این جنگ فضایی میان ناو جنگی زحل و ناو جنگی مشتری، و بر سر گانیمِد، بزرگترین قمر منظومه شمسی بود. در این میان ناو جنگی مشتری یکی از اژدر های خودش را به سمت ناو جنگی زحل پرتاب کرد. اژدر هم با ناو جنگی زحل برخورد کرد و قسمتی از آن را در هم شکست. زحل هم در مقابل این حمله ساکت نماند. ناگهان قسمت جلویی ناو جنگی از هم باز شد و نور سبزی از خود ساطع کرد. ناو جنگی زحل در حال آمده کردن اژدر اصلی اش بود. این اژدر که به علت آغشته شدن با تششعات قدرتمند گاما به رنگ سبز در آمده بودهر لحظه نور بیشتری از خودش ساطع میکرد و در نهایت، اژدر پرتاب شد.

قدرت اژدر آنقدر بالا بود که گیرنده های انرژی ناو جنگی مشتری نتوانستند آن را جذب کنند و در نتیجه، اژدر قسمت پایینی ناو جنگی مشتری را متلاشی کرد. از آنجایی که تمام اسلحه های ناو در زیر آن واقع شده بود، ناو جنگی مشتری بجزء سفینه های جنگنده اش چیز دیگری برای مبارزه نداشت. بنابراین ناو جنگی مشتری به سرعت وارد عمل شد. سفینه های جنگنده مانند سِیلی به سمت ناو جنگی زحل یورش بردند. ناو جنگی زحل که نمی توانست در برابر آن همه سفینه مقاومت کند سپهر مغناطیسی اش را فعال کرد تا جلوی نزدیک شدن سفینه ها به ناو را بگیرد. سفینه های ناو جنگی مشتری هم شروع به شلیک به سپهر دفاعی کردند.

پس از گذشت چند دقیقه، حملات سفینه های ناو جنگی مشتری همچنان ادامه داشت و سپهر مدافع هم کم کم درحال فرو پاشی بود. ناو جنگی زحل دفاعش را به حمله تبدیل کرد. به صورت ناگهانی قدرت دفاعی سپهر را پایین و بلافاصله بالا برد و در نتیجه سپر مغناطیسی منفجر شد و سفینه های جنگنده ناو جنگی مشتری را هم با خود منفجر کرد. حالا نوبت ضربه نهایی ناو جنگی زحل بود. ناو جنگی زحل دارای دژ کوبی قدرتمند بود. ناو جنگی زحل با حداکثر سرعت به سمت ناو جنگی مشتری رفت. دژ کوب ناو جنگی مشتری را از هم شکافت و ضربه نهایی ناو جنگی زحل، ناو جنگی مشتری را نابود کرد. زحل پیروز این میدان و صاحب قمر گانیمِد بود.

2- توضیح بدید که آخرین جنگ زمینی ها با فضایی ها کی بود.(لزوما نباید به خونریزی ختم شده باشه...میتونه حتی یه جنگ ده دقیقه ای بوده باشه.10)

در زمان هایی نه چندان دور سفینه فضایی ها در زمین سقوط کرد. متاسفانه فضایی ها در یک محله بی فرهنگ سقوط کردن و به علت این که تا حالا کلمه هایی مثل "داداش" یا " رفیق فضایی" را نشنیده بودند فکر کردن که داره بهشون توهین میشه. بنابراین اونا به کشور های بزرگ رفتن و داد و فریاد راه انداختن و از اونجایی که انسان ها هم زبون فضایی هارو نمی فهمیدن فکر کردن اونا دارن بهشون توهین میکنن! بنابراین جنگ شروع شد و چون درحال جنگ هم دو طرف بالاخره حرف میزدن یا حداقل کلمه "ما میبریم!" رو به زبون می آوردن باز طرف مقابل فکر میکرد داره بهشون توهین میشه! اما حدود یک ربع بعد از سازمان امنیت کهکشانی یک مترجم به زمین فرستاده شد و قضیه حل شد خوشبختانه.

3- قدرتمند ترین جنگجویان فضایی متعلق به کدوم قسمت فضا هستند؟درباره سپاهشون و دست اورد های جنگیشون توضیح بدید.(5)

بی شک منظومه چیز کشان. در این منظومه اما تنها یه سیاره به نام چیزیان وجود دارد که توسط مورفین گانت فرمانروایی میشود. تمامی اهالی این سیاره چیز کش هستند زیرا مورفین گانت در یک حرکت ناگهانی، چندین ملیارد تن چیز را هنگامی که باد شدیدی میوزید در هوا آزاد کرد. در نتیجه اهالی این سیاره با است استنشاق هوای این سیاره چیز کش شدند. سپاه این سیاره که موسوم به نان داغ چیز داغ از برترین چیز کش های سیاره تشکیل شده است. افراد این ارتش قابلیت های بالای در ضمینه چیز دارند. برای مثال می توانند تا سخف پنج کیلو چیز را بدون اینکه رویشان تاثیر بگذارد بخورند! بزرگترین دست آورد این سپاه فراگیر کردن چیز در سراسر کهکشان و صادرکردن آن به کهکشان های دیگر است!




پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۰:۲۱ سه شنبه ۲۹ تیر ۱۳۹۵

سپتیما وکتورold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۲:۰۸ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۸:۴۰ جمعه ۱۳ اسفند ۱۳۹۵
گروه:
کاربران عضو
پیام: 52
آفلاین
۱-در غالب یک رول جنگ فضایی رو توضیح بدید.

-۱...۲....۳....حمله!!!!! :war
-حمله....
صدا های خاصی از موجودات فضایی در می امد که من با تخیلات خود سعی به ترجمه ان کردم.
- جناح سمت چپ به پیش !

غضمیتی ابی ،قد بلند (حدود سه متر )،با سه چشم که در پایین قرار داشتند در روبرویم قرار داشت .در اصل سر او در پایین قرار داشت و بر عکس بود هفت دست در بالا داشت و با تعدادی شاخک که روی سرش قرار داشت حرکت می کرد.بینی نداشت ، با غذا هایی که می خورد زندگی‌ می کرد و نفس می کشید و با سنسور هایی که به تمامی بدنش وصل بود صدا ها را درک می کرد.(توضیحی از یک موجود فضایی بنام غضمیت که به نظر من نام فوتلس (بدون پا)براش بهتر بود)
اینها همشون اینشکلی بودند تنها فرقشون این بود که این طرف ابی و سپاه مقابل سبز بودند .

-هی برو ترنکونام(نام حیوانی که روی ان می تاختند)
-سلوبی (فرمانده)به بقیه بگو چهار قسمت بشن و پراکنده به دشمن حمله کنند.!
-باشه جناب .
-هی دلور ها تقسیم میشیم.
-اونیو(باشه)
در سیاره انها به نام سلونشیهر گاز های تنفسی وجود نداشت (اصلا هیچ گازی نبود)،چیز خاصی داشت به نام
لیکومل که مخلوط مایع و جامد بود و در هوای اطراف پراکنده بود .

سرباز ها با سلاح هایی الکتریکی و شمشیر مانند به هم ضربه می زدند بطوری که با یک خراش فرد نیمه جان می شد و بزودی می مرد .
البته در برابر این سلاح سپر خاصی هم بود که این ضربه ها را دفع کرده و جان شمشیر را کاهش می داد .


-هی اسلتر،فولت،موریث،الشون،سروکان....شما فرماندگی گروه ها رو بعهده بگیرید دارند پراکنده می شن.
جنگ ادامه داشت همه با شجاعت می جنگیدند گروه سبز ضعیفتر بود و نیمی از سربازانش را از دست داده بودند ولی هنوز سرپا باقی مانده بودند.ناگهان طوفان شدیدی که در این سیاره هر روز یکبار و در ساعت نا مشخصی اتفاق می افتاد شروع شد و این بنفع گروه ابی بپایان رسید چون افراد انها الان بیشتر بود و گروه ابی شهر ملنکیوبری را کشف کردند .

۲-توضیح بدید که آخرین جنگ زمینی ها با فضایی ها کی بود.(لزوما نباید به خونریزی ختم شده باشه...میتونه حتی یه جنگ ده دقیقه ای بوده باشه.10)

زمینی ها در برابر فضایی ها .جالب بود .
۱میلیون سال نوری پیش در کره زمین فضایی ها یه زمین حمله کردند و موجودات دریایی را از بین بردند ،سپس در دریا مستقر شدند و به پرندگان حمله ور شدند.
تا بحال چندین فرد درون کشتی ها متوجه حضور انها شده بودند ولی کسی حرف انها را باور نمی کرد انها هم خیال کردند خیالاتی شده اند.

پس از اینکه فضایی ها بتدریج افزایش یافته و پراکنده شدند مردم بیشتر به این حقیقت پی بردند و خود را برای جنگ اماده می ساختند.

جنگ :

فضایی ها انسان های زیادی را کشتند و انسانها نیز در تلاش بوده اند تا با چیزی انها را نابود کنند.
به این حقیقت دست یافتند که فضایی ها مکانی در بدن خود دارند که برای مرگ (احتمالا با دستگاه خاصی) این دستگاه به انجا نشانه گرفته شده و طرف را می کشد.

ولی در این زمان:
جادوگر ها با ورد های خود بر این موجودات غلبه پیدا کردند و با همکاری گروهی، همه به نجات جهان پرداختند(همه شامل جادوگران سیاه مانند لرد هم می شود.)و فضایی ها از ترس بسیار پا به فرار گذاشتند .

این هم از پدیده های جادوییه که از کار گروهی ماگل ها با این همه دم و دستگاهی که دارند بر نمیاد.



پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۹:۱۱ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۵

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
بعلاوه رو نشون نمیده ببخشید.

نقل قول:
تابستون تو راه بود و این موضوع پانسی رو عصبی میکرد چون بشدت از تابستون و تعطیل بودنش بدش میومد یا به نحوی میشه گفت متنفر بود.به خاطر همین پانسی تو فکر این بود ک یه جوری بتونه از این موضوع فرار کنه

به این پاراگراف توجه کن. وقتی که یک جمله تموم میشه و در پایانش نقطه میزاری باید بین نقطه و جمله بعدی یه فاصله باشه، این موضوع تو کل رولت رعایت نشده.
دوم این که بهتره برای مرتب کردن ظاهر پست و این که نوشته ها خیلی درهم و برهم نباشن بین هرچند پاراگراف که توضیحش تموم میشه فاصله بندازی، اینجوری:

نقل قول:
وقتی که پانسی مطالعه درمورد مریخ رو تموم کرد و یکسری اطلاعات علمی کسل کننده که فقط به درد دانشمندا میخورد گیرش اومد فورا رفت سراغ کتابی که واسش جالب بود.
-وات؟کدوم احمقی این اسمو واسه توعه تنوری انتخاب کرده؟اخه کجای مریخ سرده؟!

بله. یه عمویی اسم کتابشو که درمورد مریخ بود گذاشته بود سرد ترین سیاره ی دنیا!

و اما نکته اخر که یکم گیجم کرد(شایدم کلا هستم) این بود که پانسی داشت کتاب میخوند ولی یک هویی سر از مریخ دراورد...خیلی ناگهانی بود و بهتر بود بیشتر دربارش توضیح میدادی.
نمره:16+8+4=28

الیشیا
نقل قول:
آنجلا لباس فضانوردی صورتی پوشیده بود، با چکه های مشکی براق. الیشیا لباس فضانوردی به رنگ شیری و چکمه های مشکی براق. ودوتا دو همراه دیگرشان نیز، یکی لباس سفید و دیگری لباس سبز

نیازی نبود انقدر توضیح کاملی درباره لباساشون بدی. در همین حد که چهارتا لباس متفاوت به چهار رنگ متفاوت داشتن کافیه و علاوه بر این باعث شده جمله بندیت خوب نشه.
علامت های نگارشی رو درست رعایت کرده بودی و جز چندتا غلط املایی همه چیز خوب بود به ویژه اصطلاحاتت.
نمره:18+7+4=29


لوئیس
خوب بود لوئیس. ولی تو هم فاصله نقطه و جمله بعدی رو رعایت نکرده بودی. چند تا غلط املایی هم داشتی ولی رولت آغاز و پایان خوبی داشت.
نمره:18+10+5=33


بلاتریکس
قشنگ نوشتی و اشکالی ندیدم. البته رول اولت نصفه مونده بود اما چون تو تکلیف آخر پایانش رو توضیح دادی و کار جالبی بود نمره ای کم نمیشه.
نقل قول:

من مسلما دنبال دوربین میگشتم. دوربین را پیدا کردم و درونش نگاه کردم

با وجود سادگی این جمله طنز عالی ای داشت.
نمره:20+9+5=34

آرسینوس
آخه واقعا انتظار داری چیزی بگم؟ عالیه آقا!عالی!
نمره:20+9+5=34


سوزان
که سر استاد رو کلاه میذاری؟که خاطره الکی مینویسی؟که فضاسازی الکی میکنی؟
خوب بود سوزان ولی به فضاسازی بیشتری نیاز بود.
نمره:4+10+18=32



تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۸:۵۳ یکشنبه ۲۷ تیر ۱۳۹۵

لاکرتیا بلک


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۴:۵۸ شنبه ۲۵ بهمن ۱۳۹۳
آخرین ورود:
۱۵:۴۶ چهارشنبه ۴ اسفند ۱۳۹۵
از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند!
گروه:
کاربران عضو
پیام: 430
آفلاین
-سلام بچه ها!
بچه ها تک و توک جواب سلام استاد بلک را دادند و بعد دوباره روی صندلی هایشان شل و ول شدند. لاکرتیا با یک دسته کاغذ به سمت میزش رفت و با چهره ای شاد پرسید:
-خوبید؟!

و خب...اممم...مثل همه معلم ها با یک مشت فرمت"" رو به رو شد و کاملا دستش آمد که همه خوبند و صد البته خواب!
استاد درس ستاره شناسی بعد از نابود شدن انرژی اش توسط دانش آموزان آه عمیقی کشید و با یاداوری دوران هاگوارتز خودش که چه اعجوبه ای بود درس را شروع کرد:
-جنگ ستارگان..کی میدونه چیه؟

همه دانش آموزان با تعجب به استادشان خیره شدند و لاکرتیا مثل همیشه سرکوب شد و دست از پا درازتر به توضیحات خودش تکیه کرد.
-جنگ ستارگان یه فیلمه مشنگیه...واقعا از اسمش معلوم داستان فیلم چیه!

گروهی از اسلیترینی ها درحالی که در آخر کلاس موشک کاغذی درست میکردند، پس از دیدن چهره عصبی استادشان سرشان را به نشانه تائید تکان دادند. لذت بخش ترین کاری که هرکسی با وجود نفهمیدن حتی یک کلمه از موضوع درس، در طول سال های درس خواندنش میتواند انجام دهد.
-داشتم میگفتم...تو این فیلم تمدن هایی که در گوشه به گوشه فضای بی نهایت وجود دارن با هم میجنگن و توانایی ها و اسلحه هاشون واقعا شگفت انگیزه.

یکی از سال اولی ها ایستاد و بدون دریافت اجازه از طرف لاکرتیای"خیر سرش" استاد، به سرعت گفت:
-ما یه جا خوندیم که این جنگ های فضایی گاهی اونقدر بزرگن که باعث نابودی ستاره ها میشن.
-بله دختر جون ولی قبلش یادبگیرکه با اجازه صحبت کنی!

لاکرتیا چشم هایش را در حدقه چرخاند و درحالی که خونش به جوش آمده بود لب برچید تا ادامه بدهد، ولی پسری گریفیندوری با شجاعت بی نظیرش در چشمان استاد زل زد و گفت:
-استاد لطفا تکلیف رو بگید بازی کوییدیچ یه ساعت دیگه شروع میشه!

لاکرتیا ضمن تشکر بابت توجه بیش از اندازه دانش اموزان به درس، چوب دستیش را تکان داد و تکالیف جلسه دوم هم روی تخته نقش بست:
1.در غالب یک رول یک جنگ فضایی رو شرح بدید.(جنگ برای چیه؟بین چه کسانیه؟صحنه سازی جنگ و توصیفش خیلی مهمه.20)
2.توضیح بدید که آخرین جنگ زمینی ها با فضایی ها کی بود.(لزوما نباید به خونریزی ختم شده باشه...میتونه حتی یه جنگ ده دقیقه ای بوده باشه.10)
دانش آموزان رسمی:
3.قدرتمند ترین جنگجویان فضایی متعلق به کدوم قسمت فضا هستند؟درباره سپاهشون و دست اورد های جنگیشون توضیح بدید.(5)


تصویر کوچک شده


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۳:۰۴ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵

پانسی پارکینسونold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۷:۴۲ پنجشنبه ۱۷ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۶:۴۳ چهارشنبه ۲۶ آبان ۱۳۹۵
از تو ای شعر واقعن ممنون
گروه:
کاربران عضو
پیام: 18
آفلاین
1-در قالب یک رول بگید که به مریخ رفتید و یک سول مریخی رو شرح بدید...اینکه چه چیزهایی میبینید و چه کارهایی میکنید و چه اتفاق هایی میفته...همه چیر به خودتون بستگی داره فقط خاطره یک روز از سفر مریخیتون رو میخوام.(20 نمره)

تابستون تو راه بود و این موضوع پانسی رو عصبی میکرد چون بشدت از تابستون و تعطیل بودنش بدش میومد یا به نحوی میشه گفت متنفر بود.به خاطر همین پانسی تو فکر این بود ک یه جوری بتونه از این موضوع فرار کنه.
تو اولین فرصت و بعد از کلاس معجون سازی سریع خودش رو به کتاب خونه رسوند و رفت سراغ کتابای ستاره شناسی و دنبال کتابی درباره ی سیاره ی مریخ گشت.
بعد کلی جستوجو و بهم ریختن قفسه ها تونست یه کتاب با عنوان 'سردترین سیاره ی دنیا'پیدا کنه.اولش خواست که کتابو دور بندازه چون میدونست مریخ بخاطر نزدیک بودن به خورشید دماش زیاده و مطمئنا این کتاب درمورد مریخ نمیتونست باشه اما خب چون که عاشق یخ و سرما بود اونو نگه داشت که سر فرصت بتونه یه نگاه بهش بندازه.
وقتی که پانسی مطالعه درمورد مریخ رو تموم کرد و یکسری اطلاعات علمی کسل کننده که فقط به درد دانشمندا میخورد گیرش اومد فورا رفت سراغ کتابی که واسش جالب بود.
-وات؟؟؟؟....کدوم احمقی این اسمو واسه توعه تنوری انتخاب کرده؟اخه کجای مریخ سرده؟!؟!
بله.یه عمویی اسم کتابشو که درمورد مریخ بود گذاشته بود سرد ترین سیاره ی دنیا!!!
در هر صورت نشست پاش و اونو خوند....البته تا صفحه ی اخر و با چشایی که شیطونیشون از هر وقتی بیشتر خودنمایی میکرد.حالا یه لبخند شیطانی هم رو صورتش جا خوش کرده بود...بله...پانسی یه نقشه تو سرش داشت که از همین کتاب نشات میگرفت.
بلاخره اخرین روز هاگوارتز رسید و پانسی میخواست نقشه رو به اجرا بزاره البته بعد از اینکه از قطار پیاده میشدن.
همین که وارد لندن شد با مترو به یکی از محله های خلوت شهر رفت و بعد از اینکه یه ورد خوند یه جاروی فضاپیما تو دستش ظاهر شد.خیلی زود سوارش شد و چمدونشو رو جارو محکم کرد و بعد تو تاریکی شب ب اوج اسمون پرواز کرد.
پانسی فکرشو نمیکرد که بتونه راز سیاره ی مریخ رو کشف کنه.
تو اون کتاب نوشته بود که مریخ با وجود اینکه خیلی گرمه و داغه اما عملکردش واسه متولدین فروردین یجور دیگه ایه.یعنی بجای اینکه فروردینیا اونجا گرما رو حس کنن سرمای زمستونو حس میکنن.اونجا گفته شده بود چون شرایط ظاهری و دماییه مریخ باب میل متولدین فروردینه به متولدین این ماه میگن مریخی و ستاره شناسان مریخ رو سیاره ی این ماه میدونن.
بعد از کلی طی کردن مسیر و رد شدن از بین شهاب سنگها و زباله های فضایی ب مقصد رسید.
یه سیاره ی قرمز با گردوغبار صورتی و اسمون بنفش و ابرای یاسی و ادم فضایی....هییییع....نهههه.....تو اون کتاب اسمی از ادم فضایی نیومده بود حساب نیست اقا...
پانسی چوبدستیشو صفت نگهداشته بود تو دستاش و منتظر حمله ی اونا بود اما ادم فضاییا خیلی شیک و مجلسی بی محلش میکردن و از کنارش رد میشدن!!!
نگرانیش تقریبا برطرف شد و حالا میخواست از هوای خوب و سرد اونجا نهایت استفاده رو ببره اما....نفسش داشت قطع میشد...اصلا حواسش نبود که اکسیژن نیاز داره و حالا داشت با زندگیش بای بای میکرد که یهو یکی از همون ادم فضاییای سیاه پوش سر رسید و بهش یه کپسول اکسیژن داد!پانسی دیگه داشت کم کم شک میکرد که نکنه اینجا عدنه اینام فرشته هاشن؟!
اون ادم فضایی پانسی برد تو یه خونه و واسش کلی غذای عجیب غریب اورد که ترجیح داد ازشون نخوره.
هنوز واسش سوال بود ک واقعا این سرما از کجا میاد؟
شاید از سردی ساکنان اونجا بود ولی اون ادم فضاییا هرچند که رفتاراشون باهم دیگه و با پانسی سرد و یخی بود اما بهم ازاری نمیرسوندن و حتا تو بعضی مواقع خیلی هم بهم کمک میکردن.پانسی این سردی و کم محلی رو ترجیح میداد به گرم بودنای الکی ادم زمینیا.
تو همین افکار بود که یهو یادش اومد به مامان باباش خبر نداده که میره مریخ و مطمئنا تا حالا کلی نگران شدن.
هنوز یه سول کامل نگذشته بود از اومدنش که تصمیم گرفت برگرده به همون سیاره ای که بهش وابسته بود.دلش میخواست واسه همیشه تو مریخ بمونه اما میدونست که بدون مامی و ددیش و دراکو نمیتونه زنده بمونه پس رفت سوار جاروی فضاپیماش شد و به سمت زمین راه افتاد...


2-با برنامه paint و یا روی کاغذ تصویری از یک شهروند مریخی(همون ادم فضایی) بکشید و تصوریرش رو بفرستید.(10 نمره)

http://uupload.ir/files/g25r_img_20160715_235456.jpg

دانش اموزان رسمی:
1-چرا خاک مریخ قرمزه؟و چرا امکان حیات زیاده؟(هر دلیلی باشه...بستگی به شما داره ن چیزی ک علم ثابت کرده)
قرمز بودنش بخاطر اینه که اهالی اونجا تو یه دوره ای با ساکنان زحل دعواشون میشه و کار ب خون و خونریزی میکشه بخاطر همین این سیاره رو سیاره جنگ فکر کنم نام گذاری کردن.
امکان حیات هم چون مریخ ب زمین نزدیکه و میشه با لوله کشی اب زمینو به اونجا انتقال بدن همچنین ساکنان اونجا ادم فضایی هایی مهربون هستن و در مواقع ضروری واسه نجات جون انسانا کمک میکنن.



پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۲۲:۲۶ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵

آلیشیا اسپینت


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۱۰ جمعه ۱۱ تیر ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۸:۳۷:۲۵ سه شنبه ۲۲ خرداد ۱۴۰۳
از روی جارو
گروه:
کاربران عضو
پیام: 140
آفلاین
1- در قالب یک رول بگید که به مریخ رفتید و یک سول مریخی رو شرح بدید...اینکه چه چیزهایی میبینید و چه کارهایی میکنید و چه اتفاق هایی میفته...همه چیر به خودتون بستگی داره فقط خاطره یک روز از سفر مریخیتون رو میخوام.(20 نمره)

-آنجلا، میمردی اگه اون موهاتو میبستی؟ همش رفت تو چشمم!

آلیشیا در حالی که موهای آنجلا را از روی صورتش کنار میزد با عصبانیت این حرف را زد. آلیشیا وآنجلا ودوتا از دوستانشان برای سفر علمی به مریخ رفته بودند تا مریخ وساکنان آن را ببینند.

آنجلا لباس فضانوردی صورتی پوشیده بود، با چکه های مشکی براق. الیشیا لباس فضانوردی به رنگ شیری و چکمه های مشکی براق. ودوتا دو همراه دیگرشان نیز، یکی لباس سفید و دیگری لباس سبز.

آنجلا درحالی که تمام تلاش خود را میکرد که کنترل فضا پیما را از دست ندهد، با لحنی عصبی به آلیشیا گفت:
-خو میگی چیکار کنم؟ نمیتونم که فضا پیما رو ول کنم تا موهامو ببندم! میخوریم به یکی از این کهکشان های راه شیری ومنهدم میشیما.

یکی از دوستانشان که لباس صورتی پوشیده بود، بلند شد و رفت نزدیک آنجلا ایستاد وگفت:
-میخوای من برات ببندمشون؟

آنجلا که تمام حواسش به روبه رو بود، سر خود را به آرامی تکان داد.
دوستش موهای آنجلا را به سفت ترین حالت ممکن بست، طوری که داد آنجلا در آمد. در همین لحظه وارد فضا شدند و دیگر نیازی نبود که آنجلا تمام حواسش را به روبه رویش معطوف کند.

او با فریاد دستش روی سرش گذاشت.
- مرلین بکشتت دختر! موهامو کندی! به حق مرلین کچل بشی.

آلیشیا وآن دو دختر با هم خندیدند. کم کم فضا پیما تکان های ارامی خورد و بعد هم ایستاد. آلیشیا با خوش حالی تمام فریاد زد:
-رسیدیم برو بچ. بپرید پایین که تا شب وقت زیادی نیست.

اول آلیشیا سپس آنجلا و بعد آن دو دختر دیگر پیاده شدند. به نظر می آمد هیچ موجودی روی مریخ زندگی نمیکند. چون هیچکس آن دور و اطراف نبود.

-وای مریخ خوردی. وای دستت شکست. وای الان مامانت زنده زنده چال مریخیت میکنه. وای...

همه به سمت صدا برگشتند. دوتا موجود شبیه خودشان آنجا بودند که پشتشان به آن ها بود. ولی پوست سبزی داشتند و سری بزرگتر وکچل، به همراه دست وپاهای لاغر تر.
یکی از آن دخترها که لباس سفید پوشیده بود، به طرف جلو حرکت کرد ودستش را برای بقیه تکان داد تا دنبالش بروند.
-ام...سلامم.

آن دو موجود به طرف آن ها برگشتند. صورت صافی داشتند با چشمان کشیده و بدون مژه. دهانی که مثل خط بود و چیزی در صورتشان کم بود .آلیشیا نمیفهمید چه چیزی است، تا آنکه پس از کمی توجه متوجه شد آنها بینی ندارند!
- بینی هاشون کجاست؟!

دوستانش با تعجب، و آن دو موجود با عصبانیت به او نگاه کردند. سپس یکی از آنها که انگار بزرگ تر بود ودفعه اول داشت حرف میزد با عصبانیت گفت:
- تو به ما فحش دادی! به مریخ گرم بخوری که دیگه به ما فحش ندی.

آنجلا گفت:
-ولی آلیشیا که فوش نداد! مگه نه آلیشیا؟

آلیشیا هم سرش را با مظلومیت پایین انداخت:
- آره من منظورم این بود که... منظورم... راستش من داشتم فکر میکردم صورتتون چی کم داره. واسه همین... اه... ببخشید.

آن دو موجود کمی به یکدیگر نگاه کردند و سپس خندیدند. یکی از آنها که به نظر میرسید بزرگتر باشد، گفت:
- شما باید از سیاره الفا پروتکس باشید. اونا دماغ دارن ومثل موجودات زمینی هستن.

یکی از دختر ها سرش را تکان داد.
- نه. ما اهل زمینیم و اومدیم اینجا تا ببینیم واقعا کسی تو مریخ زندگی میکنه یا نه!

موجود فضایی کوچکتر که تا آن لحظه صحبت نکرده بود، گفت:
- هه پس چی... هه، فکر کردین فقط تو زمین کسی هست؟ هه!

موجود فضایی بزرگ تر دست خود را آرام جلو آورد:
- ببخشید ما باید خودمان رو معرفی کنیم. من بلار هستم واینم دوستم ینوس.

یکی از دخترها دست خود را جلو آورد ودست بلار را گرفت.
- من کتی هستم و اون که لباس سبز داره سارا. اونی که لباس شیری داره آلیشیا واون یکی هم آنجلا.

-خوشبختیم

همه شان همزمان این را گفتند.
سارا به ارومی گفت:
- میشه سیارتون رو نشون ما بدید؟ خیلی دوست داریم اینجا رو ببینیم. و وقت زیادی نداریم. باید تا شب برگردیم.

ینوس گفت:
- هه... البته که میشه. هه... ما ادم ها رو دوست... هه!

بلار هم جلو آمد وگفت:
- ولی فقط ما آدم ها رو دوست. بقیه اهالی ندوست. امشب جشن قیافه هاست. دنبالم بیاید بقیشو تو راه میگم. ینوس از اون عطری که خودمون اختراع کردیم بهشون بده تا بوی آدم ندن.

آنها به راه افتادند. در میان راه دوباره بلار شروع کرد به صحبت کردن:
- بله داشتم میگفتم. امشب جشن قیافه هاست، هرکسی از اهالی مریخ خودشو به یه شکل در میاره. شما هم میتونید بگید شکل ادم ها شدید.

آلیشیا که با دقت گوش میداد، گفت:
- اما من تو یه کتاب خوندم شما بوی ادم ها رو....

ینوس پا برهنه دوید وسط صحبت آلیشیا.
- هه.خب ما یه عطر اختراع کردیم. هه... همین که شما به خودتون زدید. هه... ما دوست های ادمیزاد خیلی داشتیم. هه... ما برای اونا این اختراع رو کردیم. هه!

بلار سری تکان داد. بعد سکوت کرد. همه راه بدون هیچ حرفی گذشت تا اینکه بعد از ده دقیقه به محل نمایش رسیدند
.

صحنه نمایش جشن قیافه


همه با هم وارد شدند. آلیشسا و دوستانش از چیزهایی که میدیدند تعجب کردن بودند و دهانشان از تعجب باز مانده بود. یکی هشت تا پای دراز ودو دم داشت، و به نظر می آمد سر ندارد. او به آنها نزدیک شد ودست بلار را گرفت:
- خوش امدینا...

سپس نگاهی به آنجلا و دوستانش انداخت وگفت:
- پسرنا، اینارنا از کجارنا پیدا کردنا؟

آلیشیا در گوش آنجلا پچ پچ کرد.
- چه لحجه باحالی!

و آن دو خندیدند.
بلار گفت:
- این شهرداره وسرشو تو لباس قایم کرده.

سپس به کتی نگاهی انداخت که دهانش همچنان باز مانده بود.
شهردار گفت:
- بلارنا، اونا منورنا هنوز نشناختنرا. من به همسرنا گفترنا با این لباسرنا کسی منرا نشناخت.

سپس او خندید.
همه خندید و سپس همگی به سمت جایگاه های ویژه رفتند و نشستند.
شهردار به روی سن رفت وپس از سخنرانی گفت:
- جایزرنا ویژه رنا تقدیم رنا میشود به این چهار نفرنا که به شکلنرا ادمنرا.

همه حاظران شروع به دست زدن کردند.
آلیشیا، کتی، آنجلا و سارا با تعجب به یکدیگر نگاه کردند.
ینوس به آرامی به آنها گفت:
- هه...بلند شید. هه... برید وکادوتون رو بگیرید. هه!

چهار نفری به سمت جایگاه رفتند وکادو ها را از دست شهردار گرفتند.
زمانی که آنهارا باز کردند، با دیدن عروسک های کوچک فضایی حسابی خندیدند.
-بچه ها بهتره بریم سمت فضا پیما. شب شده وما باید برگردیم.

بلار گفت:
- چرا یه چند روزی رو اینجا نمیمونید؟

سارا جواب داد:
- سفر ما یه روزه ـست وباید زود تر برگردیم.

همگی به سمت فضا پیما برگشتند راه برگشتن با سکوت مطلق گذشت. وقتی به فضا پیما رسیدند، بلار گفت:
- از آشنایی با شما خوشحال شدم. امید وارم بازم شما رو ببینم.

سپس دست تک تک آن ها را فشرد.
ینوس هم گفت:
- هه... امید وارم باز شما رو ببینم. هه!

همگی سوار فضا پیما شدند وبار دیگر به آن دو موجود دوست داشتنی نگاه کردند. سپس دستی تکان دادند و به سمت زمین حرکت کردند.

با برنامه paint و یا روی کاغذ تصویری از یک شهروند مریخی(همون ادم فضایی) بکشید و تصوریرش رو بفرستید.(10 نمره)

تصویر کوچک شده



دانش اموزان رسمی:
1-چرا خاک مریخ قرمزه؟و چرا امکان حیات زیاده؟(هر دلیلی باشه...بستگی به شما داره ن چیزی ک علم ثابت کرده)


خوب اگه قرمز نباشه پس چه رنگی باشه؟
به نظر من چون موجودات فضایی همه رنگی هستن به غیر قرمز. چون مثلا اگه سبز بود ممکنه بود اونایی که رنگشون سبزه وقتی بخوان بخوابن لب دریا و افتاب بگیرن ممکنه کسی نتونه ببینتشون و پا بذار روشون. مخصوصا اگه یه دونه از اون بزرگاش باشه که ممکنه دل و روده طرف بیاد تو حلقش. (البته این ثابت نشده است ودنبال اثباتش هستم )


تا عشق و امید است چه باک از بوسه ی دیوانه ساز


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۸:۱۳ جمعه ۲۵ تیر ۱۳۹۵

لوئیس ویزلیold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۶:۳۴ سه شنبه ۱۷ فروردین ۱۳۹۵
آخرین ورود:
۱۲:۰۰ چهارشنبه ۳ شهریور ۱۳۹۵
از سرعت خوشم میاد!
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 244
آفلاین
1- در قالب یک رول بگید که به مریخ رفتید و یک سول مریخی رو شرح بدید...اینکه چه چیزهایی میبینید و چه کارهایی میکنید و چه اتفاق هایی میفته...همه چیر به خودتون بستگی داره فقط خاطره یک روز از سفر مریخیتون رو میخوام.(20 نمره)

لوئیس هنگ کرده.آنقدر هنگ عمیقی کرده بود که حتی قابلیت فکر کردن بر روی هنگ کردنش هم از دست داده بود! پس از چند لحظه به سَر بردن در وضعیت فلج بودن، قدرت فکر کردن را به دست آورد و به دنبال دلیل آمدنش به مریخ شروع به فکر کردن کرد.

فلش بک - شب قبل - خانه ویزلی ها - اتاق لوئیس

لوئیس دهنش را اندازه یک غار باز کرد و خمیازه ای پانزده دقیقه ای کشید.پس از آن چراغ خواب کنار تختش را خاموش کرد و پس با چند دقیقه هیپوگریف شمردن به خواب فرو رفت. چند دقیقه دیگر طول نکشید که لوئیس با خمیازه ای که خانه ویزلی ها را روی سرش گذاشته بود بلند شد. اما با چشمهای بسته! ملتفت نشدید؟ ساده تر بگویم، لوئیس ما در حال راه رفتن در خواب بود. با سرعتی کم از اتاقش بیرون رفت، پله هارا طی کرد و از خانه بیرون رفت.
رو به روی در خانه مدل اولیه آپولو 10، اولین سفینه دنیا قرار داشت.پدر بزرگ لوئیس، آرتور ویزلی که عاشق وسایل مشنگی بود این عتیقه فضایی را از یک حراجی خریده بود.لوئیس به سمت سفینه رفت و تا وارد آن شد، روی زمین افتاد و به خوابش ادامه داد!

پایان فلش بک

و اینک لوئیس در سفینه و روی مریخ بود.در این لحظه صدای خش خشی از سوی رادیوی ارتاطی به گوش رسید و سپس صدای نامفهوم به شکل زیر به گوش لوئیس رسید:

- یک دو سه امتحان میکنیم! یک دو سه امتحان میکنیم! لوئیس تو اونجایی تمام!

لوئیس صلواتی بر مرلین فرستاد و به سمت بلندگو عهد تیر کمون سنگی سفینه خیز برداشت.

- لوئیس ویزلی صحبت میکنه تمام!
- سلام لوئیس منم آرتور ویزلی.تو الان کجایی؟ تمام.
- من الان روی مریخ هستم ولی نمیدونم این عتیقه چطوری تا اینجا اومده!... تمام!
- چون جادوش کرده بودم که دیگه نیاز به سوخت نداشته باشه.سفینه یه سیستم خودکار داره که تورو بعد بیست و چهار ساعت بر میگردونه نگران نباش! فعلاً خداحافظ و تمام.
- کجا میرید؟! صبر کنید!

اما از خاموش شدن چراغ رادیو پیدا بود که تماس قطع شده است.لوئیس نمی توانست دست روی دست بگذارد تا بیست و چهار ساعت بگذرد.پس از سفینه بیرون رفت و شروع به گشت و گذار کرد
اولین درواقع دید زمین بود.چقدر عجیب بود که در آسمان به جای ماه زمین را ببیند.دومین چیزی که لوئیس احساس کرد رقیق بودن هوا بود که پس چند لحظه استنشاق هوای مریخ به شکل نفس تنگی خودش را نشان داد.خوشبخاتانه لوئیس قبل از اینکه بیهوش شود وارد سفینه شد و کپسول اکسیژن سفینه را برداشت.
اما مشکل بعدی در مقابل این دو مشکل مانند مقایسه ترمیناتور با وال اِی بود! این مشکل هم هوای بسیار سرد مریخ بود که البته با وجود قدرت آتشین لوئیس چندان هم مهم نبود!

نیم ساعت بعد

لوئیس بیچاره کا با کمبود آب و غذا مواجه شده بود با خستگی فراوان شرگردان در مریخ ول میگشت. در این لحظه و در اوج ناامیدی لوئیس مُهبتی آسمانی رو به رویش نمایان شد. یک تخت دایره ای شکل اما از سنگ که همانش هم جای شکر داشت.لوئیس خودش را روی سنگ ها انداخت و سپس لالا کرد!

ساعت ها بعد

لوئیس با ضربه ای که ستون فقراتش را از جا کند از خواب پرید و متوجه شد که سنگی که رویش خوابیده بود روی دهانه یک آتشفشان واقع شده بود! لوئیس که درحال فرار از بخار های داغ بود که متوجه شد حدود 24 ساعت را خوابیده بود!
مگر سیستم خواب بر روی مریخ با روی زمین چه فرقی میکرد؟ لوئیس دوان دوان به سمت سفینه رفت. صلواتی بر مرلین فرستاد و از دارای اکسیژن داخل سفینه حداکثر استفاده را کرد و چند دقیقه بعد به لطف سیستم خودکار آپولو، به زمین پر از اکسیژن و خالی از آتشفشانش بازگشت!

با برنامه paint و یا روی کاغذ تصویری از یک شهروند مریخی(همون ادم فضایی) بکشید و تصوریرش رو بفرستید.(10 نمره)

برای دیدن نقاشی من بر روی اینجا کلیک کنید پروفسور!

دانش اموزان رسمی:
1-چرا خاک مریخ قرمزه؟و چرا امکان حیات زیاده؟(هر دلیلی باشه...بستگی به شما داره ن چیزی ک علم ثابت کرده)


دیدید وقتی آدم عصبانی میشه نه تنها صورتش بلکه کلاً قرمز میشه؟ قضیه مریخ هم به همین مربوط میشه پروفسور.در واقع در دوران شکل گیری مریخ، رنگ اون کِرِم بوده. یه چیزی تو مایه های زحل خودمون.اون موقع ها مریخ توی منظومه شمسی تک بوده. یعنی از همه نظر بهتر بوده.اصلاً میگفتن که قرار بوده حیات توی مریخ به وجود بیاد نه زمین! اما در میان همین تحسین و تمجید ها از سوی سیاره های دیگه ناگهان، یک شهاب سنگ بزرگ میاد و دقیقاً میخوره تو فرق سر مریخ بیچاره! بنابراین ایده ایجاد حیات توی مریخ به هم خورد چون درواقع نصف مریخ آتیش گرفته بود و بجزء یه تیکه کربن خالص چیزه دیگه ای نبود!
بنابراین سیاره های دیگه از جمله خورشید به اون پشت کردن و زمین که بعد از مریخ بهترین سیاره بوده از سوی شورای شکل گیری کهکشانی برگزیده شد تا حیات در اون شکل بگیره.به همین علت، مریخ اونقدر عصبانی شد که رنگ اون برای همیشه به قرمز تغییر یافت.

و میرسیم به موضوع امکان وجود حیات در مریخ. همونطور که میبیند انسان ها زدن زمین رو نابود کردن.لایه اُزن رو سوراخ کردن و کاری کردن که یخ های قطبی از ترس آب بشن به اقیانوس ها پناه ببرن! بنابراین درحال حاضر مریخ بهترین سیاره برای حیات به حساب میاد.زهره و عطارد که مثل کوره میمونن و مشتری هم که آن چنان جاذبه ای داره که جوری مارو میچسبونه به زمین که نتونیم از جامون بلند شیم!




پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۲:۳۹ پنجشنبه ۲۴ تیر ۱۳۹۵

بلاتریکس لسترنجold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۰:۱۷ پنجشنبه ۱۴ بهمن ۱۳۸۹
آخرین ورود:
۲۱:۲۲ شنبه ۱۵ مرداد ۱۴۰۱
گروه:
کاربران عضو
پیام: 188
آفلاین
1-در قالب یک رول بگید که به مریخ رفتید و یک سول مریخی رو شرح بدید...اینکه چه چیزهایی میبینید و چه کارهایی میکنید و چه اتفاق هایی میفته...همه چیر به خودتون بستگی داره فقط خاطره یک روز از سفر مریخیتون رو میخوام.(20 نمره)

- ما در این قوطی کبریت احساس خفگی میکنیم. بلاتریکس موهات تمامِ مدت توی چشم ما فرو رفته! پس کی میرسیم. رودولف اینقدر به نجینیِ ما دست نزن. گره خورد از دستِ تو!

چوبدستیم رو از توی جیب شنلم درآوردم. ابتدا معلق شد، ولی دوباره توی دستم گرفتمش:

- آواداکداورا رودولف !

ولی نمیتونستم به بخار تبدیلش کنم. شاید چون از زمین دور شده بودیم؟ دهن نجینی رو باز کردم و جسد رودولف رو در حلقش فرو کردم.

- بهترین کار ممکن! آفرین بلا. ما الان بهتر نفس میکشیم. شاید حتی بتونی باروفیو و دراکو رو هم مدتی رو نه با آوادا و صرفا برای استراحت به معده نجینی ِ عزیزم بفرستیم؟! یا حتی موهایـ ..

لردسیاه حرفهاشون رو قطع کردند چون با صدای ناهنجار و تکون های بدی از حرکت ایستادیم. صدای خروج ناگهانی هوا اومد و در با صدای تق کوتاهی باز شد. روی در سفینه پله هایی تعبیه شده بود.

- سرورم بنظرم اول آرسینوس رو بفرستیم شاید محیط اینجا برای شما مناسب نباشه. اول اون امتحان کنه.

آرسینوس سینه خیز به سمت خارج از سفینه حرکت کرد.

- ارباااااااب . ارباب اینجا طلای سرخ هست.

با شنیدن صدای آرسینوس جلوی چشمم تیره شد. جمعیت درون سفینه به سمت در هجوم بردند. لردسیاه پایین شنلش رو در دست گرفت و با لبخند زیبایی به سمت در دویدند.

من مسلما دنبال دوربین میگشتم. دوربین را پیدا کردم و درونش نگاه کردم:


دقایقی بعد

-

- این طلای سرخه بی خاصیت؟! این طلاست؟!

- اخه ارباب ..

- تو مرگخواری و اینهمه مرتکب قتل شدی و هنوز نمیدونی خون چیه؟

- رنگش شبیه خون هست ولی ارباب مثل تمشکه.

- برای اینکه تو در درس موجودات جادویی هیچوقت نمره خوبی نمیگرفتی آرسینوس. ما دانش آموز برتر همه دورانهای هاگوارتز بودیم. این خون هست. بسیار شبیه خون اژدهاست.

قصد داشتم از شوقِ افتخار به سرورم دست رودولف رو جدا کنم و با شادی به هوا پرتاب کنم که یادم اومد رودولف رو قبل از فرود سفینه کُشتم. هوش سرورم بی نهایت بود.

همونطور که به اطراف نگاه میکردیم اجسادی رو دیدیم که روی همدیگه افتاده بودند و بسیار زیاد بودند. تمشکهای زیادی اطراف و روی اونها رو پوشونده بود. لردسیاه بین اجساد قدم میزدند و ما به دنبالش حرکت میکردیم. باروفیو شاخ گاومیشش رو گرفته بود و دنبال خودش میکشید. علاوه بر اون افساری هم به گردنش وصل کرده و دور پاتیلِ هکتور گره زده بود.

به منطقه ای رسیدیم که از اجساد کم میشد و به خونهای تمشکی شکل اضافه میشد. در وسط همه ی تمشکها موجودی مثل بقیه اجساد ایستاده بود. باروفیو دیگر نمیتوانست گاومیش رو مهار کنه. گاومیش از دستش فرار کرد و به سمت اون موجود حمله کرد. هکتور به دنبالش کشیده میشد و جیغ میزد. لردسیاه که با خونسردی نگاه میکردند گفت:

- باید چشمهاش رو میبستی باروفیو. گاوها به رنگ قرمز حساسن

گاومیش به سمت موجود حمله کرد و شاخش رو در شکم موجود فرو کرد و اون رو کشت. لردسیاه جلو رفت. تاجی که جلوی موجود افتاده بود را برداشت و گفت:

- بلا این رو برای ما تمیز کن.

تاج رو با پایین موهام تمیز کردم و به لرد دادم. تاج وقتی روی سرشون قرار گرفت شیپوری که با فاصله خیلی زیادی بالای سر ما آویزان بود و ما تا آن لحظه ندیده بودیمش، به صدا دراومد:

- شما از لحظه ای که تاج مریخانی رو روی سرتون گذاشتید حاکم اینجا محسوب میشید.

-

-

- این کی بود؟!!

- گابریله سرورم. قبل از اینکه سوار سفینه بشیم مشغول دویدن بود. فکر کنم حتی ما رو ندید!


2-با برنامه paint و یا روی کاغذ تصویری از یک شهروند مریخی(همون ادم فضایی) بکشید و تصوریرش رو بفرستید.(10 نمره)


تصویر کوچک شده


1-چرا خاک مریخ قرمزه؟و چرا امکان حیات زیاده؟(هر دلیلی باشه...بستگی به شما داره ن چیزی ک علم ثابت کرده) ( دانش آموزان رسمی )


خاک مریخ در ابتدا زرد بوده. اما بخاطر تاج گذاریِ مریخیوس سوم، و اختلافی که با مریخیوس چهارم داشت، جنگی بین مریخی ها درگرفت و به موجبِ اون خونهای زیادی ریخته شد، و شمار قربانیان جنگ و اجساد به حدی زیاد بود که خون به رنگ قرمز دراومد. به حدی که حتی بعد از نابود کردنِ اجساد، همچنان خاک به رنگ قرمز بود.

بعد از جنگ هاگوارتز، درحالی که عده زیادی با حماقتِ خودشون تصور میکردند که لردسیاه از بین رفته، لرد در راه مریخ بود! لرد که ثروت بی حد و حصری که طی سالیان دراز جمع آوری کرده بود، سفینه‌ای خریده بود و بعد از جنگ و برای تعطیلات و آرامش اعصاب راهی مریخ شد. به محض اینکه قدم به سطح مریخ گذاشت مریخیوس شانزدهم رو که مریخی ها از دستش عاصی بودن کُشت و خودش تاج گذاری کرد و امکان حیات و زندگی همینجوری هی رو به افزایش گذاشت. از این رو امکان حیات در آن سیاره فراوان میباشد.


?You dare speak his name
!Shut your mouth
!You dare speak his name with your unworthy lips


پاسخ به: كلاس نجوم و ستاره شناسي
پیام زده شده در: ۱۰:۲۶ چهارشنبه ۲۳ تیر ۱۳۹۵

آرسینوس جیگرold


مخفی کردن اطلاعات کاربر
عضو شده از:
۱۰:۵۹ دوشنبه ۱۳ شهریور ۱۳۹۱
آخرین ورود:
۲۱:۴۹ دوشنبه ۲۵ تیر ۱۳۹۷
از وزارت سحر و جادو
گروه:
شناسه‌های بسته شده
پیام: 1513 | خلاصه ها: 1
آفلاین
1-در قالب یک رول بگید که به مریخ رفتید و یک سول مریخی رو شرح بدید...اینکه چه چیزهایی میبینید و چه کارهایی میکنید و چه اتفاق هایی میفته...همه چیر به خودتون بستگی داره فقط خاطره یک روز از سفر مریخیتون رو میخوام.(20 نمره)

- من از بچگی آرزوم بوده خب!
- تو مگه اصیل نیستی؟
- خب باشم، خونمون دوره بچگی نزدیک یه پایگاه نظامی بود که از اونجا میزدن موشک پرت میکردن. خیلی خوب بود. بعدشم، وایسا ببینم...

آرسینوس سرش را برگرداند و با نگاه مرگباری که البته در زیر نقابش مخفی ماند، به ریگولوس نگاه کرد.
- عه... گریفی ها کوشن؟ تو اینجا چیکار میکنی؟
- من فقط پولای تو رو از جیبت برداشتم و دادم که برن قاقالیلی بخرن واسه خودشون.
- خب من لازمشون داشتم واسه انجام این کار.

ریگولوس به آرامی دستش را روی سر آرسینوس کشید.
- عیب نداره. یکی دیگه میخرم واست.

آرسینوس غر غری کرد. از دوران کودکی اش همیشه آرزو داشت برود به ماه. روی آن قدم بزند. بعدش هم بنشیند همانجا و آفتاب بگیرد تا خورشید بزند جزغاله اش کند و بدین ترتیب در اوج از دنیا بای بای کند.
او چند ثانیه خود را از افکارش جدا کرد. سپس ریگولوس را دید که در حال انتقال یک دکل دیده بانی به داخل جیب شلوار خودش است. پس گفت:
- ریگول، تو با من میای؟
- اگه برام یه بستنی میخری، بریم.
- یک بستنی بخرم واست که...

دو مرگخوار به آرامی وارد محوطه پرتاب شدند. به شدت سعی میکردند که جلوی چشم نباشند. البته همه تلاش هایشان با آرسینوسی که ریگولوس را زیر بغل خود زده بود، اندکی بیهوده بود. تنها شانسشان خالی و تعطیل بودن محوطه بود.

آرسینوس و ریگولوس به آرامی از میان ده ها ساختمان نظامی و امنیتی کوچک و بزرگ که البته به خاطر تعطیلی همه شان بسته بودند، گذشتند. سپس آن را دیدند...
سفینه ای عظیم، سفید، متالیک و بسیار زیبا که ایستاده بود و آماده بود بپرد برود به فضا.
آرسینوس نیشش را باز کرد.
- خب الان فقط باید بریم توش، بعد روشنش کنیم، بعدشم بریم بالا دیگه.
- تجربه داری ها.
- نه!
- خب پس، زنده میریم، سفینه رو میدزدیم و بعدشم برمیگردیم زمین که من برم واسه خودمم بستنی بخرم.
- صد در صد.

بدین ترتیب آن دو بدون تلف کردن وقت، به سرعت دویدند سمت سفینه و وارد آن شدند و حتی نایستادند تا دستور العمل های امنیتی را مطالعه کنند.
به سرعت از میان سیم ها و دم و دستگاه تاریک داخل سفینه عبور کردند تا برسند به کابین کنترل آن.
آرسینوس با شیفتگی به دکمه های جلویش نگاه میکرد. اما ریگولوس در حال چک کردن صفحه نمایش ها بود تا در زمان برگشت بتواند هرچیزی که به دردش میخورد را بدزدد.

- هووم... این دکمه باید باشه!

به محض فشرده شدن انگشت آرسینوس روی دکمه سرخ، دو عدد ایربگ مستقیم به صورت او برخورد کردند.
آرسینوس به آرامی رفت به سوی کبود شدن در زیر نقابش.
سپس ناگهان فشار ایربگ ها کم شد.
- مرسی که اینارو نشون دادی آرسینوس، بعدا میبرمشون پیش دانگ. بادکنک به دردش میخوره.

آرسینوس پشت نقابش را با دست خاراند، سپس دو دستش را از دو طرف گذاشت روی صفحه کلید و در حالی که صفحه را فشار میداد، دستانش را نیز بهم نزدیک کرد.
سپس ناگهان به دلیل فشاری که از انتهای پایینی سفینه بر بدنش وارد شد به شدت به شیشه جلویش برخورد کرد. اما بعد که سفینه بلند شد دوباره او نیز چسبید به صندلی اش. فشار چنان زیاد شد که نقابش حتی در عمق صورتش فرو رفت و چسبید به استخوان هایش.
او سرش را برگرداند و دید که ریگولوس با آرامش کمربند ایمنی اش را بسته و شیشه چند تا از نمایشگر ها را هم جدا کرده است. آرسینوس که به شدت تعجب کرده بود، گفت:
- تو از کجا فهمیدی راجع به این کمربندا؟!
- تو تلویزیون دیدم. اینارو که میبندی شیکمت سیکس پک میشه، منم سیکس پک دوست دارم.
- یا مرلین. یه چیزی نازل کن که من یا خودمو بکشم، یا اینو.

البته مرلین در آن لحظه در حال بادبادک بازی با حوری هایش بود، نتیجتا دعای آرسینوس رفت داخل صندوق اسپم ها و کلا دیلیت شد رفت پی کارش.

ساعاتی بعد:

سفینه از جو زمین خارج شده بود و با سرعت آرامی پیش روی میکرد.
آرسینوس در طول مسیر به خواب رفته بود و هدایت را به ریگولوس سپرده بود. اما بالاخره از خواب بیدار شد.
- هی... ریگول... کجاییم؟

او با دیدن قیافه ریگولوس که به خوابی عمیق فرو رفته بود و آب دهانش هم از میان لب هایش جاری بود، سرش را تکانی داد، نوچ نوچی کرد و سپس دستمال کاغذی سیاهس از جیبش بیرون کشید و آب دهان ریگولوس را پاک کرد.
- بعضیا همچین تو مسیر سفر میخوابن که انگار مُردن.

البته آرسینوس به هیچوجه متوجه نشد که در حین پاک کردن آب دهان ریگولوس اندکی سفینه را هم منحرف کرده است...

چندین ساعت بعد:

- بیدار شو که رسیدیم.
- بخواب.
- میگم بیدار شو رسیدیم.
- بخواب.

آرسینوس چرخشی به چشمان درون نقابش داد، سپس دستش را جلو آورد و بینی ریگولوس را فشار داد.

- خررررر...

ریگولوس بیدار نشد.

-

ریگولوس به آرامی کبود شد.

-

ریگولوس داشت سیاه میشد.

- لامصب بیدار شو دیگه!

ریگولوس چشمانش را باز کرد.
- ها؟ رسیدیم؟

آرسینوس به سرعت بینی او را رها کرد.
- اوه... خب... زنده ای. بمون همینجا. من برم بیرون ببینم کجاییم و چطوریاس!

آرسینوس با چوبدستی خود حبابی از هوا و جادو را به دور خود پدید آورد. سپس به آرامی از سفینه خارج شد. سپس به سختی خودش را روی زمین محکم قرار داد.
- هووم... ماه چقدر تغییر کرده، از زمین خاکستری بود.
- خب ماه نیست اینجا آخه.

آرسینوس به سرعت نود درجه گردنش را چرخاند و دید که یک عدد ریگولوس شناور در هوا در کنارش است.
- تو الان اصلا حس خفه شدن یا تیکه تیکه شدن رو نداری یعنی؟!
- نه. واسه چی خفه شم؟
- هیچی هیچی. میگفتی، واسه چی اینجا ماه نیست؟
- چون اون خاکستریه که اونجاس ماهه.

اینبار گردن آرسینوس چرخید و مستقیما جایی را نگاه کرد که انگشست ریگولوس به او نشان داده بود.
ماه به زیبایی تمام به آرسینوس چشمک زد. و آرسینوس به شدت تلاش کرد که موهای خود را نکند. پس نفس عمیقی کشید و گفت:
- خیلی خب، عیب نداره. هیچ عیبی نداره. اومدیم مریخ، ولی هنوزم میشه آفتاب گرفت!
- میشه برگردیم خونه؟

آرسینوس جوابی نداد. در واقع او به سرعت خود را به داخل سفینه پرتاب کرده بود و سپس با یک صندلی، یک مایوی زرد به روی ردایش، یک کلاه حصیری روی سرش و یک کراوات گل گلی بازگشته بود.
او ایستاد و به فضای سیاه دور تا دورش و همچنین سیاره های دیگر نگاهی کرد. سپس نفس عمیقی کشید، صندلی را روی زمین گذاشت و روی آن نشست. البته به دلیل بی وزنی، صندلی و او با هم روی هوا رفتند.
- اوه... خیلی خوبه! من نفر اولی هستم که رو مریخ تونستم آفتاب بگیرم!

چندین ساعت بعد:

نقاب آرسینوس و همچنین ردایش به دلیل تابش آفتاب سرخ شده بودند و ریگولوس هم همچنان به سبک یک مجسمه آنجا بود.
بالاخره ریگولوس گفت:
- بلند شو باید بریم.
- واسه چی؟ تازه دارم برنزه میشم.
- این یارو الان رد شد گفت ظاهرا قراره توفان شه، بمونیم اینجا بدبخت میشیم.
- کی؟! کدوم یارو؟!
- همون دیگه.

آرسینوس اینبار سرش را بلند کرد و یک عدد گرد را بالای سرش دید. فکش به سختی به پایین افتاد، سپس زمانی که یک عدد دست نقره ای از درون سفینه بیرون آمد و شستش را به نشانه بیگ لایک به او نشان داد، فکش جمع شد و تبدیل به پوکرفیس شد.
- چرا خب؟
- شاید چون روی سفینه نوشته سفر یک طرفه.

آرسینوس پوکرفیس شد. آرسینوس فهمید قرار نیست باز گردد. پس به افق نگاه کرد و ابر عظیم توفان را، که البته دارای مقادیری صاعقه نیز بود، مشاهده کرد.
سپس در کمال پوکرفیس بودن نشست روی صندلی اش و به آفتاب گرفتنش ادامه داد.

- یه دوربین در بیار، از من فیلم بگیر. میخوام اینبار هم با زنده موندن به وسیله جذابیتم فیلم جان سخت دوازده رو بسازم.
-

2-با برنامه paint و یا روی کاغذ تصویری از یک شهروند مریخی(همون ادم فضایی) بکشید و تصوریرش رو بفرستید.(10 نمره)

اینجاست پروفسور. مجبورش کردم براتون ژست هم بگیره حتی!

دانش اموزان رسمی:
1-چرا خاک مریخ قرمزه؟و چرا امکان حیات زیاده؟(هر دلیلی باشه...بستگی به شما داره ن چیزی ک علم ثابت کرده)


این قضیه مربوط میشود به دوران شکل گیری مریخ پروفسور. اون زمان، سیاره ها همه سرشون تو کار خودشون بود. نه تقلید میکردند، نه میامدند چشم و هم چشمی کنند و نه هیچ کار بد دیگری. کلا همه شان مثل بچه های خوب داشتند خودشان را شکل میدادند. البته به غیر مریخ که کلا از همه این موارد مستثنی بود و میخواست تقلید کند. این سیاره ملعون در ابتدا دید زمین خیلی رنگارنگ و خوشگل است. نتیجتا تصمیم گرفت برود بشود مثل زمین. ابتدا توانست جو خود را مقادیری شبیه زمین کند. سپس ناگهان چشمش افتاد به یک شهاب سنگ قرمز که میرفت تا بخورد به فرق سر زمین. مریخ به شدت عاشق شهاب سنگ شد و به عشقش به زمین خیانت کرد. شورای آسمانی الهی زوپس هم زد قرمزش کرد تا عبرتی باشد برای آیندگان که دیگر خیانت نکنند.








شما می ‌توانید مطالب را بخوانید
شما نمی توانید عنوان جدید باز کنید
شما نمی توانید به عنوان‌ها پاسخ دهید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را ویرایش کنید
شما نمی توانید پیام‌های خودتان را حذف کنید
شما نمی توانید نظر سنجی اضافه کنید
شما نمی توانید در نظر سنجی ها شرکت کنید
شما نمی توانید فایل‌ها را به پیام خود پیوست کنید
شما نمی توانید پیام بدون نیاز به تایید بزنید
شما نمی توانید از نوع تاپیک استفاده کنید.
شما نمی توانید از HTML در نوشته های خود استفاده کنید
شما نمی توانید امضای خود را فعال/غیر فعال کنید
شما نمی توانید صفحه pdf بسازید.
شما نمی توانید پرینت بگیرید.

[جستجوی پیشرفته]


هرگونه نسخه برداری از محتوای این سایت تنها با ذکر نام «جادوگران» مجاز است. ۱۴۰۳-۱۳۸۲
جادوگران اولین وبسایت فارسی زبان هواداران داستان های شگفت انگیز هری پاتر است. به عنوان نخستین خاستگاه ایرانی ایفای نقش مبتنی بر نمایشنامه نویسی با محوریت یک اثر داستانی در فضای مجازی، پرورش و به ارمغان آوردن آمیزه ای از هنر و ادبیات برجسته ترین دستاورد ما می باشد.