نقل قول:
۱. توی یه رول، به مریخ برین و خاک مریخ بیارین! اینکه از کجای سفرتون شروع کنید مهم نیست. اما اینکه در مورد اقامتتون توی مریخ توضیح بدین. اونجا چجوریه؟ اصلا میذارن راحت خاک مریخ بردارین یا راحت برگردین؟ بیشتر توضیح نمیدم که محدود نشین. نوشتن برگشتنون هم اختیاریه. مهم اقامتتون و خاکیه که میخواین بیارین. ۲۴
_ببین....بذار برادریمون سرجای خودش بمونه...نذار به خشونت متوسل بشم!
_هزار بار گفتن شدم...من خاک مریخ نداشتن هستم...من از سیزارو اومدن کردم!
_ببین داداشهای مردم چیکار میکنن، تو یه خاک مریخ از من دریغ میکنی....برو جلو چشمم آفتابی نشو، به هیچ دردی نمیخوری!
رودولف لنگه پایی که متعلق به رابستن بود را ول کرد و رابستن با مخ به زمین خورد...چند دقیقهای میشد که رودولف به طمع اینکه بردارش از فضا و امثالهم اطلاعات و دسترسی دارد و ممکن است کمی از خاک مریخ که رودولف دنبال آن بود را داشته باشد، رابستن را از قوزک پا گرفته بود و به صورت وارانه بلند نموده بود!
اما حالا که مشخص شده بود که رابستین این خاک را ندارد، رابستین را رها و به فکر چارهای دیگر بود...
_خاک مریخ از کجا گیر بیارم؟مریخ فروشی؟ نداریم که...از خود مریخ؟ هوم...چطوری برم تا اونجا خب؟ آپارات که نمیشه...جاروی پرنده هم توی جو میسوزه...فضاپیما هم مشنگیه و افت داره واس ما...هومممم....آها! فهمیدم!
رودولف بلاخره بعد از کمی فکر کردن و به یک راهحل رسیدن، سریعا به سمت پارک سرکوچه رفت!
چند دقیقهی بعد، گوشهای از پارک!_این منقل رو ژود راه بنداژین، یه صفایی بکنیم بابا!
_سلام...کسی اینجا چیزی داره من باهاش برم فضا؟
_من...من دارم...بیا اینجا...اسمت چیه؟
_رودولف!
_منم اسمم آمفتامینه!
_عه؟ ما هم دایی اربابمون اسمش مورفین بود...همکار شما هم بود...حالا بیا بده من ببینم این "فضابَر" کجاست؟
*این قسمت به دلیل بدآموزی و مقابله با اموزش نحوه استعمال مواد افیونی، سانسور شده است!*رودولف حالا جایی بود که تا کنون تا به حال نه دیده و نه شنیده بود...او متعجب به اطرافش در حال نگاه کردن بود...
_وااااااای پسر....مریخ چه باحاله..من فکر میکردم قرمزه...اصلا بهمون گفته بودن کخ قرمزه...چرا سبز، یشمی و خال خالی پشمیه پس؟ اصلا مگه نگفته بودن که آب نداره؟ پس این دریای نوشیدنی کرهای چیه؟ چقدر جاذبه کمه اینجا...میتونم پرواز کنم....اگه میدونستم اینقدر جای باحالیه زودتر میومدم اصلا!
رودولف همانطور که در حال پرواز بود، از باغهای تسترال آنجا (درختانی در آنجا بود که تسترال در آن میرویید!) کمی خاک برداشت...رودولف باور نمیکرد که بیدار باشد...همه چیز عجیب بود!
فردا صبح!_هوی رودولف....رودولف...بیدار میشی یا طلسم بفرستم سمتت؟
_چی شده؟
_بیدار شو...چته؟ لنگ ظهره...بلند شو برو نون بگیر!
_نون؟ من؟ تو؟کجا؟چی شده؟
_بله...نون نداریم برای صبحونهی ارباب....و بله تو...رودولف...همسر بلاتریک لسترنج متاسفانه...چون منم بلاتریکس لسترنج هستم...جا هم اینجا، خونهی ریدل....سوال های احمقانهات تموم شد؟
_ها؟ آره...یعنی نه...یعنی چیزه...چیز...من مریخ بودم!
_آره...مریخ بودی، منم خوشبرخورد و مهربونم....حالا برو نون بگیر!
بلاتریکس این را گفت و از اتاق خارج شد...رودولف هم نگاهی به اطرافش انداخت...بلاتریکس راست میگفت و آنجا اتاقی از اتاقهای خانه ریدل بود...رودولف شاید خواب دیده بود، ولی توجهاش به مشتش که بسته بود جلب شد...مشتش را باز کرد....خاک سبز رنگی در مشتش بود!
----------------------------------------------
نقل قول:
۲. معجون چه بلایی سر رکسان بعنوان خورنده معجون آورد؟ توی یه رول کوتاه توضیح بدین. ۴
رکسان لرزش خفیفی احساس کرد...احساس نگرانی کرد...سپس لرزش شدیدتری حس کرد...احساس نگرانی بیشتری کرد...بعد لزرش بسیار شدید در حد هفت ریشتر احساس کرد که باعث شکسته شدن شیه های کلاس شد...اما این پایان ماجرا نبود...چرا که لرزش بعدی که احساس شد، باعث فرو ریختن دیوار و سقف کلاس شد...مصدومان این حادثه شونصد و شصت و یک نفر گزارش شدن که شونصد و شصت نفر اونها زیر آوار گیر افتاده بودند و نیازمند یاری سبز هموطنان بودند...آن یک نفر هم جان به جان آفرین تسلیم کرد..مجلس ختم آن مرحوم در مسجد محل با حضور دوستان، آشنایان و سایر بستگان برگزار میشود....حضور در آن مراسم موجب شادی روح آن تازه درگذشته شده و تسلی خاطر عزیزان را به همراه دارد!
بلاخره بعد از لرزش های بسیار بلاخره اتفاقی که نباید میاُفتاد، افتاد...رکسان باد گلو از خود مسطع کرد و گفت:
_آخیش...چقد حال داد...یه قلوپ دیگه معجون بخورم!
پایان!
-------------------------------------------
نام:معجون فضایی
رنگ: قرمز و سبز
شکل:آبکی و فضایی!
---------------
/ \
/ \
/____ ____ \
ا ا
ا ا
ا ا
ا ا
ا ا
ا ا
ا ا
\ /
\______/